کد خبر: ۲۱۳۰
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۵
پپ
یک روز با گروه جهادی دانش‌آموزی دخترانه «ضحی»
صفحه نخست » گفتگو

فاطمه اقوامی

از پشت پنجره داشتم نگاهش می‌کردم... یک ساعتی می‌شد که مشغول بود... وسایل باغبانی‌اش را ردیف کرده بود کنار باغچه و با صبر و حوصله به تک تک گل و گیاهانش رسیدگی می‌کرد... به یکی کود می‌داد، یکی دیگر را هرس می‌کرد، آن دیگری را از گلدانی درمی‌آورد و در گلدان دیگری جا می‌داد... خلاصه برای هر کدام نسخه‌ای داشت... هر از گاهی هم می‌دیدم لبانش تکانی می‌خورد، انگار داشت با آن‌ها حرف می‌زد... کار امروز و دیروزش نبود... از وقتی که من به یاد دارم پدربرزرگ همیشه ساعتی را با گل و گیاهانش می‌گذراند... هر کس هم به او اعتراضی می‌کرد می‌گفت گل و گیاه موجودات زنده لطیفی هستند، نیاز به مراقبت و توجه دارند، باید با مهر و محبت با آن‌ها برخورد کرد درست مثل بچه‌های آدمیزاد...

و اما اینکه چرا من یکدفعه یاد پدربزرگم و علاقه‌اش به باغبانی افتادم برمی‌گرددد به حرف‌هایی که این هفته من در گفتگو «عاطفه ابراهیمی» و «حجت الاسلام و المسلمین حامد حیدری‌نژاد» شنیدم... دو مربی که به همت و تلاش‌شان اولین گروه جهادی دانش‌آموزی دخترانه با نام «ضحی» شکل گرفته است و آن‌ها دنبال احیای تربیت این عنصر گمشده آموزش و پرورش ما هستند... یعنی درست مثل پدربزرگ من در فکر رشد و پرورش گل‌های لطیف و زیبا هستند... گل‌های لطیفی که قرار است آینده این سرزمین به دست آن‌ها ساخته شود... و برای این راه یک مسیر مقدس را در نظر گرفته‌اند؛ دست خیر و کمک به دیگران... این دو مربی با تشکیل یک گروه جهادی که کار خیر آسان را هدف خود قرار داده، بچه‌ها را دور هم جمع کرده‌اند و در پی انجام کارهای بزرگ هستند... خواندن این گفتگوی شیرین را از دست ندهید...

یک دهه شصتی با دغدغه:

برای آشنایی با گروه جهادی «ضحی» اول از همه سراغ «عاطفه ابراهیمی»رفتیم، یک دهه شصتی پر شور و نشاط که 11 سال تجربه کار در مدارس را در پرونده کاری خود دارد، تجربه‌ای که بیشترش در قامت یک معلم پرورشی و تربیتی صرف ارتباط صمیمانه با بچه‌ها شده و او را به این فکر انداخته که می‌شود در کنار بچه‌ها این نسل آن هم با افکار و عقاید مختلف کارهای بزرگ و اساسی کرد. عاطفه ابراهیمی در این راه با سختی‌ها و موانع ریز و درشت زیادی دست و پنجه نرم کرده و حتی طعم اخراج از مدرسه را هم چشیده اما همه این‌ها در آرمان و هدفش خللی ایجاد نکرده است و او هم‌چنان شاد و سرزنده به کارش ادامه می‌دهد، آن هم در کنار ضحی کوچولوی دوست‌داشتنی که به تازگی با آمدنش مدال پرافتخار مادری را هم بر گردن او انداخته است، صحبت‌های شیرین عاطفه ابراهیمی را از دست ندهید:

آن روزهای نه چندان دور

شرایط برای ما متولدین دهه 60 یک مقدار سخت‌تر بود. من تمام دروه تحصیلم را در مدرسه دولتی گذراندم. آن موقع‌ها ما ساعات زیادی را در مدرسه حضور داشتیم. الان که به آن روزها فکر می‌کنم می‌بینم چقدر زمان زیادی در مدرسه از دست رفته و اتفاق خاصی هم نیفتاد!

وقتی من وارد پایه اول دبیرستان شدم بحث شورای دانش‌آموزی بین بچه‌ها تازه باب شده بود. من هم تصمیم گرفتم برای شورا نامزد شوم. در مدرسه ما اصلا خبری از رنگ و نشاط نبود برای همین رنگی شدن در و دیوار دغدغه من شده بود. من آن سال با شعار «مدرسه شما را رنگی می‌کنیم» وارد رقابت شوراهای دانش‌آموزی شدم. یکبار در در جایی دیده بودم که یونولیت را رنگ کرده و چیزی روی آن نوشته بودند من هم از همین مسأله ایده گرفتم. با اینکه پدرم خیلی مشغله کاری داشتند ولی آنقدر من اصرار کردم، همراهم آمدند و برایم یونولیت و رنگ خریدند. یونولیت‌ها را با کلی دردسر برش دادم و با دست روی آن‌ها را رنگ کردم. بعد هم از پدرم که خط خوبی دارند درخواست کردم جمله‌هایی که من راجع به حجاب پیدا کرده بودم روی یونولیت‌ها بنویسند. وقتی آن‌ها را به مدرسه بردم مدیرمان به خاطر زحمتی که کشیده بودم به من مقداری پول دادند و من اولین حقوق زندگی‌ام را گرفتم. خلاصه من با عمل کردن به وعده‌ام توانستم آن سال به عنوان نفر دوم شوراهای دانش‌آموزی برگزیده بشوم.

آن زمان ما ساعتی را به عنوان کلاس پرورشی در برنامه ما قرار داده بودند که معلم دینی‌مان آن را اداره می‌کرد. یک کلاس خشک که معلم‌مان یک مسأله شرعی را مطرح می‌کرد و ما باید از روی رساله مرجع خودمان حکم آن را می‌گفتیم. ما برای این‌که وقت کلاس بگذرد یک حکم شاذ از یک مرجع انتخاب می‌کردیم تا دبیرمان مجبور به توضیح شود و زمان بگذرد.

اقتضای سیستم آموزشی اینگونه بودو معلم‌ها تقصیری نداشتند. گرچه معلم‌هایی بودند که به کارهای تربیتی و پرورشی تسلط داشتند و می‌توانستند رابطه خوبی با بچه‌ها برقرار کنند مثل معلم شیمی و ادبیات آن دوره ما. ولی به صورت کلی دنیای معلم‌ها با بچه‌ها خیلی فاصله داشت. به خاطر همین بعدها که وارد دنیای معلمی شدم تصمیم گرفتم هرچه زمان ما نبود برای شاگردانم اجرا کنم و بشوم یکی مثل خودشان.

به دنبال ایجاد تغییر

برای ادامه تحصیل در دانشگاه ابتدا رشته شیمی را انتخاب کردم ولی به نظرم رسید با این رشته کاری که مدنظر من است، نمی‌شود انجام داد. به خاطر همین وارد رشته علوم تربیتی شدم و تا مقطع کارشناسی ارشد آن را ادامه دادم. در طرح یکساله حفظ قرآن هم شرکت کردم و بعد از آن وارد حوزه علمیه شدم و به صورت غیر حضوری همزمان با درس دانشگاه سطح 2 و 3 حوزه را گذراندم. همه این‌ها در راستای آن هدف اصلی‌ام بود یعنی دوست داشتم بتوانم در یک جایی تغییری ایجاد کنم.

آغاز یک مسیر پر فراز و نشیب

تقریبا با ورودم به دانشگاه، کار در آموزش و پرورش را هم از منطقه 15 شروع کردم. آن موقع من 19 ساله بودم و فکر می‌کردم باید مشکلات تمام بچه‌های مدرسه را حل کنم. کم‌کم با بحران‌های دوره نوجوانی بچه‌ها آشنا شدم و تمام تلاشم را می‌کردم بچه‌ها به روش‌های مختلف در مدرسه خسته کنم تا بچه‌ها بابت بحران‌‎ها و مسائل مختص این دوره با خانواده‌هایشان درگیر نشوند.

همیشه دنبال این بودم که آن چیزهایی که در دانشگاه خواندم را به کار بگیرم اما آن بحران‎‌ها که در کتاب نوشته شده بود را در بچه‌ها پیدا نمی‌کردم به خاطر همین تمام 11 سال کاری من با آزمون و خطا جلو رفت. یعنی باید نمونه‌های مختلف را می‌دیدم و تعامل می‌کردم تا بتوانم مسأله را حل کنم. در هر منطقه مشکلات بچه‌ها کاملا متفاوت می‌شد. منطقه‌ای که کارم را در آن‌جا شروع کردم منطقه‌ای به شدت جرم‌خیز بود و از لحاظ فرهنگی و اقتصادی در سطح پایینی به سر می‌بردند. اعتیاد و طلاق‌های ناشی از این مسأله از مشکلات اصلی بچه‌ها در آن منطقه به شمار می‌رفت. گاهی با چیزهایی روبرو می‌شدم که اصلا تصورش را هم نمی‌کردم در جامعه وجود داشته باشد. یک مورد بسیار اسفناک و فاجعه بار که در سال اول کاری‌ام دیدم مربوط به یک دانش‌آموز سوم دبیرستانی ما می‌شد که پدرش او را به خاطر اعتیاد فروخته بود. وقتی خبر را شنیدم مثل یک پرنده در قفس خودم را به در و دیوار می‌کوبیدم. آن سال‌ها هر کاری که از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم حتی یک بار به خاطر مخارج تئاتری که با بچه‌ها کار می‌کردم دوتا از انگشترهایم را فروختم تا بچه‌ها را نگه دارم.

بعد از مدتی به منطقه 12 آمدم منطقه‌ای که از لحاظ اقتصادی و فرهنگی سطح خوبی داشت. در آنجا مشکل اصلی مذهب گریزی برخی بچه‌ها به خاطر فشار خانواده‌ها بود.

منطقه بعدی که تجربه حضور در آن را داشتم غرب تهران بود. در آنجا اصلا دغدغه مالی برای بچه‌ها وجود نداشت و طرز تفکرشان کاملا مختلف بود. شاید باورتان نشود ولی در مدرسه‌ای که من تدریس داشتم بچه‌ها اصلا به محرم و نامحرمی اعتقاد نداشتند و فاجعه بزرگتر این بود که بعضی‌ها خدا و امام زمان‌عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف را یکی می‌دانستند و حالا من باید تازه به بچه پایه ششم مسأله ساده‌ محرم و نامحرم را یاد می‌دادم. نزدیک 9 ماه سال تحصیلی تلاش کردم این مسأله را برای آن‌ها جا بیندازم اما در آخر سال اتفاقی افتاد که تمام زحماتم را بر باد داد. روزی که خانواده‌ها برای گرفتن کارنامه آمدند یکی از مادرها وقتی وارد مدرسه شد به تمام پدرها دست داد، انگار دنیا روی سر من هوار شد. رفتم گوشه‌ای و گریه کردم. این مسأله گذشت و فکر می‌کردم به هر حال می‌شود برای بچه‌ها این قضیه را به گونه‌ای توجیه کرد که دچار تعارض نشوند اما در کمال ناباوری دیدم از طرف مدرسه یک گروه تئاتر دعوت شده که خانم بازیگر 25 ساله نمایش درحالی که یک دامن کوتاه و ساپورت پوشیده بود در نقش یک بچه لجباز روی زمین نشست و پاهایش را بالا و پایین برد! همان جا از مدرسه بیرون آمدم و یک پیام به مدیر مدرسه دادم و گفتم برای خودم، بچه‌ها و خانواده‌هایشان از عمق وجود متأسفم، برای شما هم متأسفم که به خاطر دلخوشی خانواده‌ها بچه‌ها را در یک منجلاب گیر می‌اندازید!

بعد از آنجا به منطقه یک آمدم. جایی که مشکل اصلی عدم حضور خانواده بود یعنی چون پدر و مادر هر دو سر کار می‌روند و بچه‌‌ها هم تک فرزند هستند، بچه‌ها به علت تنهایی به شدت وابسته می‌شوند و این خودش معضل بزرگی به حساب می‌آمد.

تولد گروه جهادی

من کارم را با پیدا کردن علائق بچه‌ها جلو بردم. کارهای متنوعی ایجاد کردم و بچه‌ها را در کارها دخالت دادم. در هر فرصتی هم که خانواده‌ها به مدرسه می‌آمدند، سعی می‌کردم با آن‌ها صحبت کنم و حتی با پیدا کردن فقط یک کلمه مشترک بتوانم با آن‌ها ارتباط بگیرم. تا اینکه دو سال پیش با حاج آقای حیدری در اینستاگرام آشنا شدم و در جریان کارهای جهادی و خیریه ایشان قرار گرفتم، از طرفی دیدم بچه‌های ما در منطقه بالاشهر اصلا در جریان مشکلات اقتصادی و اجتماعی نیستند، به همین خاطر به ذهنم رسید کارهای پرورشی را به سمت کارهای خیریه سوق بدهم. کلاس‌هایی در روز پنج‌شنبه به صورت اختیاری برگزار کردیم. به بچه‌ها هم توضیح دادیم که هم کلاس عقیدتی داریم که یکسری مباحث در آن مطرح می‌شود و هم در کنارش یک‌سری کارهای جهادی خارج از مدرسه داریم که به صورت اردویی برگزار می‌شود. خلاصه کلاس‌ها شکل گرفت و بازخوردهای خیلی خوبی داشتیم. بچه‌هایی که وضعیت مالی بسیار خوبی داشتند و آب از انگشتشان نمی‌چکید سر این برنامه‌ها میلیونی کمک می‌کردند. مثلا ما برای کودکان کار ماسک تهیه کردیم، بچه‌‌ها خودشان می‌گفتند در کنار این ما فلان خوراکی‌‌ را هم می‌آوریم یا مثلا برای مردم جنگ‌زده سوریه لباس جمع کردیم که از طریق مدافعان حرم به آن‌ها رساندیم. خیلی کارهای زیادی اتفاق افتاد که به شدت روی رفتار بچه‌ها تأثیر داشت.

یک اتفاق تلخ

بحث کمک به مستضعفان و قشر ضعیف بخش کوچکی از کار ما بود. من شاگردی داشتم که تا کلاس ششم در انگلیس زندگی می‌کرد و کاملا خلق و خو و طرز لباس پوشیدن و رفتارش غربی بود. در بحث‌های اعتقادی هم هیچ اطلاعی نداشت. من بچه‌ها را به صورت گزینشی انتخاب می‌کردم یعنی وقتی می‌دیدم بچه‌ای کمی پتانسیل دارد به سراغش می‌رفتم. به سراغ لیدا هم رفتم. وقتی او به جمع ما اضافه شد در این فضا یاد گرفته بود نماز بخواند گرچه هنوز زیر بار وضو گرفتن نمی‌رفت و می‌گفت خدا همین‌‌جور قبول می‌کند.

در تمام مدت کاری من مخصوصا بعد از برپایی این کلاس‌ها، سنگ‌اندازی‌های زیادی از طرف کادر مدرسه در کار ما صورت می‌گرفت که یکی از آن موارد که دلم را خیلی سوزاند اخراج لیدا از مدرسه بود. لیدایی که تازه به این راه آمده بود و من مطمئن هستم اگر می‌ماند تغییر عمده‌ای می‌کرد با این اتفاق ‌به صورت کلی از دست رفت. متأسفانه امثال لیدا که در سیستم ناکارآمد آموزش و پرورش از دست می‌روند، کم نیستند. مدیریت مدارس از جهتی حق داشتند که به کار ما اشکال وارد می‌کردند چون در حال حاضر برند مدرسه از رتبه‌های کنکورش شناخته می‌شود. من خیلی در این راه مقاومت کردم و برایم مهم بود که حال دل بچه‌ها خوب باشد اما در نهایت من را از مدرسه اخراج کردند ولی ما کار را با همراهی حاج‌آقا حیدری ادامه دادیم.

در حال حاضر گروه جهادی ضحی 50 نفر عضو دارد و تا جایی که ما اطلاع داریم اولین گروه جهادی دخترانه دانش‌آموزی است. یک شورای چهار نفره متشکل از من، حاج آقا حیدری و همسرشان و یکی از دوستان دانشجو، تصمیم‌گیری کارها و پیگیری آن‌ها را انجام می‌دهیم. هر پنج‌شنبه کلاس‌ها با مربی‌گری حاج آقا حیدری دایر است که در این کلاس‌ها مباحث عقیدتی، نقد فیلم‌های هالیوودی و غیره مطرح می‌شود. هر چند وقت یک‌بار هم یک اردوی جهادی یا مناسبتی داریم. مبنای کار جهادی ما دانش‌آموز برای دانش‌آموز است. ما وقتی به مناطق محروم اطراف تهران می‌رویم خود بچه‌ها برای بچه‌های آن مناطق تدریس دارند و در کنارش کارهایی دستی مثل درست کردن دستبند، گیره روسری و ... که در کلاس‌های پنج‌شنبه یاد گرفته‌اند به آن‌ها که معمولا جزو بچه‌های کار هستند آموزش می‌دهند تا آن‌ها بتوانند منبع درآمدی برای خودشان پیدا کنند.

از آموزش و پرورش فقط یک «واو» مانده است!

به نظر من ما حتی در بخش آموزش هم در مدارس، آموزش درستی نداریم. یکسری درس از سال‌ها پیش درست شده و همان‌ها تدریس می‌شود. مسأله پول و حقوق هم مثل اختاپوس روی آموزش و پرورش افتاده و معلم‌ها را وادار می‌کند به خاطر رهایی از مشکلات مالی به فکر گرفتن ساعات بیشتر باشند و اصلا زمانی برای ارتباط با بچه‌ها باقی نماند.

در بخش پرورش به مراتب وضع بدتر است. ما اصلا برنامه مدون و دقیقی در این ارتباط نداریم. با اینکه انواع و اقسام معاونت‌ها در آموزش و پرورش برای این کار تعریف شده ولی این بخش مثل بچه می‌ماند که پدر و مادری ندارد و هیچ‌کس مسئولیتش را قبول نمی‌کند. کار معلم تربیتی در مدرسه برگزاری صبحگاه، نماز، برنامه‌ها مناسبتی در نظر می‌گیرند و اصلا معلوم نیست این وسط چگونه قرار است پرورش و تربیتی صورت بگیرد؟! در این سال‌ها وقتی در مدرسه‌ای شروع به کار کنم به عنوان سؤالات ابتدایی از من می‌پرسیدند بلدی کار تزئینات را انجام بدهی؟ یا می‌پرسیدند خطت خوب است؟! یعنی تا این حد سطح کار یک معلم تربیتی را تنزل می‌دهند! و من واقعا می‌ماندم که تمام دغدغه یک مدیر از تربیت بچه‌ها تزئین مدرسه است؟!

در لباس خدمت به خلق خدا:

«حجت الاسلام و المسلمین حامد حیدری‌نژاد» که در این چند سال همگام و همراه گروه جهادی ضحی بودند و هر هفته با دست پر سر کلاس حاضر می‌شوند و این روزها در کنار همسرشان «فهیمه جنیدی» گروه را پشتیبانی می‌کنند، فرد دیگری بودند که برای شناخت بیشتر گروه جهادی ضحی باید پای صحبت‌هایشان ‌نشست:

شروع کار جهادی

بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته مکانیک وارد حوزه علمیه شدم. فعالیت من در امور جهادی به دروران دانشجویی برمی‌گردد که از حدود سال 90 شروع شد. ما به 5 استان محروم کشور رفت و آمد داشتیم و تقریبا در 16 حوزه محرومیت‌زدایی می‌کردیم. حتی در عرصه اشتغال‌زایی هم وارد شدیم و 5 کارگاه قالی‌بافی برای حدود 230 زن سرپرست خانوار راه‌اندازی کردیم. از همان زمان این بحث در ذهن من بود که چطور می‌شود مربی جهادی پرورش داد؟! اینکه بتوانیم نسلی را تحویل آینده بدهیم که احساس مسئولیت کند.

زبان مشترک

به نظر من می‌آمد که امروز کار خیر زبان مشترک همه انسان‌هاست. با کار خیر می‌شود افراد با سلایق مختلف را دور هم جمع کرد. بعد از آشنایی با خانم ابراهیمی این کار پیش رفت و گروه جهادی ضحی تشکیل شد و الان حدود دو سال است که به صورت مستمر هر پنج شنبه کلاس داریم. الحمدالله این طرح مورد استقبال قرار گرفت، به صورتی که بچه‌ها برخی مواقع حتی مسافرت‌های خودشان را کنسل می‌کنند تا به کلاس پنج شنبه برسند.

دست خیر گروه جهادی ضحی:

ما در گروه جهادی ضحی تا به حال کارهای خیر مختلفی انجام دادیم: برای اولین بار در سطح کشور با کاغذ باطله جهیزیه دادیم، دو مدرسه کودکان کار و کودکان اوتیسم را رنگ‌آمیزی کردیم، برنامه درختکاری به یاد شهدای مدافع حرم و شهدای پلاسکو داشتیم، بسته‌بندی و پخش ارزاق برای خانواده‌های کم بضاعت را انجام دادیم، بین کارتون‌خواب‌های خیابان شوش غذا توزیع کردیم، برای اغاز سال تحصیلی 500 کیف لوازم التحریر برای بچه‌های مناطق محروم تهیه کردیم و...

در تمام این برنامه‌ها هم خود بچه‌ها کار تهیه و توزیع را انجام می‌دهند، برای اینکه بروند در آن خانه‌ها و مشکلات را از نزدیک ببینند تا یاد بگیرند و متوجه مسائل و مشکلات جامعه باشند.

کار خیر آسان:

اصل کار ما ترویج کار خیر آسان است. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم کار خیر و نذورات فقط دادن پول نیست و می‌شود از راه‌های خیلی کم خرج هم کار خیر انجام داد. مثلا ما برای نیمه شعبان روی پل طبیعت بین مردم کپسول‌های مهربانی توزیع کردیم که در هر کدام از آن‌ها با یک لفظ خودمانی یک کار خیر آسان نوشته شده بود، مثل اینکه اگر با کسی قهری امروز زنگ بزن آشتی کن یا امروز از یک مامور راهنمایی و رانندگی تشکر کن.

سرمایه‌گذاری برای آینده

من از سال اول دانشگاه در مدارس تدریس می‌کردم. در یکی از مدارس دخترانه کلاسی تعریف کردیم به نام «صفر مرزی» که گفتگوی آزاد بود و با بچه‌ها در زمینه‌های مختلف بحث می‌کردیم. بچه‌های نسل الان در بین دنیایی از شبهات گیر افتاده‌اند که باید به پاسخ داده شود. من اعتقادم این است که ما امروز در یک فضایی قرار گرفتیم به شدت باید روی مدارس مخصوصا روی این سنین سرمایه‌گذاری کرد. باید این نسل را واکسینه کنیم. تا به حال چقدر در مورد اصول عقاید برای این نسل صحبت کرده‌ایم؟ این نسل حیف است نمی‌شود با روش 5 سال قبل جلو رفت. خیلی پیچیده شده است. ما در کلاس‌های خودمان از اثبات وجود خدا شروع کردیم، از این صحبت کردیم که خدای کجای زندگی ماست؟ قضا و قدر خداوند چیست؟ علم خداوند تا کجاست؟ این‌ها شبهاتی است که در ذهن بچه‌ها وجود دارد. باید قبل از دانشگاه به آن‌ها آموزش بدهیم.

باید فکر این بود چطور می‌شود نیروی انقلابی تربیت کرد؟ چطور می‌شود نیرویی تربیت کرد که مطالبات رهبری را ده، بیست سال بعد برآورده کند؟ غیر از این است که دغدغه و مسئولیت اجتماعی را به او بدهیم؟! ما گروه جهادی ضحی کارگروه تشکیل می‌دهیم برای اینکه هر کدام از بچه‌ها مسئولتی برعهده بگیرند و از الان این مسأله را تمرین کنند. اما باید در قالب غیرمستقیم کار کرد. من هم می‌دانم شاید از نظر پوشش برخی بچه‌ها آنطور که باید باشند نیستند اما باید بگذاریم آن‌ها بیایند در جمع تا خودشان به نتیجه درست برسند.

جهادی‌های امروزی:

اما در کنار همه صحبت‌های مربیان، شنیدن حرف بچه‌هایی که چند وقتی است همراه گروه هستند و وجود آن‌هاست که به این محفل رونق و صفا می‌بخشد، لطف خاص خودش را داشت به خاطر همین با دو نفر از آن‌ها هم کلام شدیم تا برایمان بگویند در گروه جهادی ضحی چه می‌گذرد:

مطهره که در سال دوم دبیرستان تحصیل می‌کند و از ابتدای شکل‌گیری کلاس‌ها همراه گروه بوده است، درباره روزهای همراهی‌اش با گروه اینگونه توضیح می‌دهد:

سؤالات و مباحث فلسفی دوره نوجوانی یک سری دغدغه برای آدم پیش می‌آورد که تا حدودی می‌تواند اذیت‌کننده باشد، این مسأله برای من هم رخ داده بود اما حضور حاج‌آقا حیدری در مدرسه باعث شد که من بتوانم به صورت علمی و با ملایمت به آن مسائل فلسفی بپردازم. آن چیزی هم که باعث شد تا امروز سر این کلاس‌ها بمانم عدم تعصب و رویکرد متعادل حاج‌آقا حیدری نسبت به مسائل مختلف بود که این برای جذابیت داشت.

سلسله مباحثی که حاج‌آقا مطرح می‌کردند لزوما یک بحث پیوسته و پشت سر هم نبود اما یک پیوند جامعی بین همه آن‌ها بود که این مسأله خیلی مرا جذب می‌کرد مثلا جه وقتی که حاج آقا در مورد فقر صحبت می‌کردند چه وقتی که در مورد مسائل اسلامی بحث و گفتگو می‌کردند اینکه در همه آن‌ها یک نوع تجلی اخلاق اسلامی مشاهده می‌شد برای من خیلی جذاب بود مخصوصا وقتی می‌دیدم این‌ها فقط شعار نیست و در عمل ایشان هم مشاهده می‌کردم.

این کلاس‌ها جمع و مجموعش برای من یک آرامشی متداومی بود که هر هفته این آرامش برای من شارژ می‌شد.

من چند سال پیش به این مسأله فکر می‌کردم که همیشه افرادی برای کمک به نیازمندان وجود دارند اما کسی نیست که فکر کند عده‌ای دختر یا پسر نوجوان هم برایشان مسائل و سؤالاتی پیش می‌آید که احتیاج به یک الگو و راهنما دارند. من این موضوع را فراموش کرده بودم تا اینکه چند وقت پیش سر کلاس حاج‌آقا یادم آمد من هم زمانی طالب وجود چنین آدمی بودم و حاج آقا این لطف کردند و این مسأله را در نظر گرفتند که به غیر از نیازمندان، اقشار مختلف جامعه هم به هدایت و راهنمایی و کمک غیرمادی احتیاج دارند.

زهرا دیگر عضو گروه جهادی ضحی که از همراهی‌اش حدود یک سال و سه ماه می‌گذرد نیز چند دقیقه‌ای با ما هم‌ صحبت شد و اینگونه برایمان گفت:

من ازطریق خانم ابراهیمی که قبلا معلم پرورشی‌مان بودم به گروه جهادی ضحی راه پیدا کردم. همه دانش‌آموزان روزهای‌شان این‌طور می‌گذرد که صبح از خواب بیدار می‌شوند و به مدرسه می‌روند، ظهر برمی‌گردند خانه کارهای‌شان را انجام می‌دهند و شب که شد می‌خوابند و فردا دوباره همین روند را تکرار می‌کنند و این مسأله خیلی من را آزار می‌داد که چرا ما یک کار مفید انجام نمی‌دهیم؟! آن موقع که من وارد گروه شدم کارهای فرهنگی مثل الان زیاد نبود ولی چون در حد ابتدایی فعالیت‌ها انجام می‌شد فکر کردم این شروع خیلی خوبی است و می‌تواند هدف زندگی یک نوجوان قرار بگیرد. چون هم وارد اجتماع می‌شود و هم به کسانی که نیازمند هستند کمکی می‌کند.

یکی از حسن‌های مربی‌های ما این است که مثل معلم‌هایی که ما تا به حال دیدیم نیستند. آن‌ها بچه‌ها کامل درک می‌کنند، سخت‌گیر نیستند، اگر می‌خواهند تذکری بدهند تذکرشان امروزی و آرام است، حتی اگر من عقیده‌شان را قبول نداشته باشم سعی می‌کنند با حرف منطقی عقیده‌شان را به من توضیح دهند، چیزهایی که دیگران به ما یاد می‌دهند کارکردی در زندگی ما ندارد ولی مربی‌های ما مطالبی را به ما می‌آموزند که هم من می‌فهمم و هم کارکردش برای من ملموس است، نکته دیگر در مورد خانم ابراهیمی این است که او نه فقط معلم ما که بهترین دوست و رفیق ما هستند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: