یوسف رحیمی
تو سرو قامتی تو سرا پا ملاحتی
آقا تو حُسن مطلقی و بینهایتی
خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت
از یاد رفت قصه یوسف به راحتی
ایوب که پیمبر صبر و رضا شده
از لطف توست دارد اگرحلم و طاقتی
بیشک و شبهه دست توسلزده مسیح
بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی
یاد پیامبر به خدا زنده میشود
وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی
حتما برای خواهش دست نیازمند
دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی
وقتی میان معرکه، شمشیر میکشی
تنها تویی که مرد نبرد و رشادتی
با تیغ ذوالفقار که در دستهای توست
بر پا شده به عرصه میدان قیامتی
بر دوش سیدالشهدا بود رایتت
عباس بود آینهدار شجاعتت
***********
شکوه مدح
فیاض هوشیارپارسیان
شكسته قبح غزل را شكوه مدحت تو
قيام آينه خم شد به پاي حرمت تو
نماي آينهها انكسار ميطلبد
به شوق نشر تو و انتشار كثرت تو
ملائكه همه امشب به سجده افتادند
به خال ناز لبت در زمان خلقت تو
تو را قديمتر ازاين قديميات خواندند
سه روز قبل ازل ابتداي قدمت تو
شجاعتي كه تو داري زبانزد است و مثل
قواي جنگ جمل شد اسير هیبت تو
گداي شهر تو بودن چه لذتي دارد
هزار حاتم طایي گداي ثروت تو
چقدر چشم زليخا گريست يوسف را
چقدر یوسف کنعان کشید حسرت تو