کد خبر: ۲۱۰
تاریخ انتشار: ۲۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۸
پپ
صفحه نخست » داستان دنباله دار


بشری صاحبی

صدای چرخ خیاطی غروب اتاق راضیه را پر نشاط‌تر می‌کرد. پیراهن‌های نیمه کاره‌ای که هنوز آستین‌ها و یقه‌هایشان وصل نشده بود در وسط اتاق خودنمایی می‌کند.

گوشه‌ اتاق یک کمد چوبی پر از پارچه‌های گل گلی و چهارخانه و رنگارنگ است که مشتری‌ها با سلیقه خود از بینشان پارچه‌ای را انتخاب می‌کنند تا به دست هنرمند راضیه لباسی زیبا شود.

راضیه پایه‌ چرخ را بالا می‌دهد و با حوصله دو لبه پهلوی پیراهن راکه با هم تنظیم شده زیر پایه می‌گذارد، پدال چرخ را فشار می‌دهد و آرام دهان گشاد پهلوی پیراهن را درز می‌گیرد... بعد یک دور سرشانه را چرخ می‌کند. نخ زیرین دوخت را می‌کشد تا کمی بالای سرشانه چین بیفتد و حلقه آستین جمع شود.. سپس آستین را بر می‌دارد و ابتدا درزش را می‌دوزد و بعد آستین را به حلقه وصل می‌کند... اما تا می‌آید سجاف یقه را بچسباند، صدای زنگ خانه با صدای چرخ گلاویز می‌شود و او به اجبار دست از کار می‌کشد...

در را که باز می‌کند سوز بهمن ماه به صورتش می‌زند. کبری خانم از همسایه‌های قدیمی خانه پدری‌اش در روستای تک سرو همراه دختر کوچکش پشت در ایستاده اند... هنوز راضیه با حسین ازدواج نکرده و راهی این شهر نشده بود که همسر کبری خانم از روی سقف کاهگلی آغل افتاد و بعد از یک دوره سخت مریضی از دنیا رفت. حالا زن تنها، معلوم نبود چطور روز وشب می‌گذراند... او نه مثل راضیه از هر انگشتش هنر می ریخت و می‌توانست خیاطی و گلدوزی کند، نه بنیه‌ کارهای سخت مثل کشاورزی را داشت.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: