کد خبر: ۲۰۲۱
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۱۰
پپ
صفحه نخست » کنز

حسنی احمدی

محمد‌بن‌علی همراه زراره برای تشییع جنازه راهی شدند، صدای شیون زن در پشت جنازه به گوش می‌رسید، عطا از فقیهان اموی رو به زن می‌کند و می‌گوید: ساکت باش اگر شد من برمی‌گردم، ‌صدای شیون زن بلندتر می‌شود. عطا خشمگین برمی‌گردد و می‌رود، زراره رو به فرزند حبیبم باقر کرد و گفت: عطا بازگشت، باقر سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: ما به تشییع جنازه ادامه می‌دهیم اگر بنا باشد کار باطلی ببینم که با حق آمیخته شد و به واسطه آن باطل، ترک حق کنیم در این صورت حق مسلمانان را ادا نکرده‌ایم.

همه ایستاده‌اند. باقر بر جنازه نماز می‌خواند، نماز پایان یافته است، صاحب عزا خود را به محمد‌بن‌علی نزدیک می‌‌کند و می‌گوید: یابن‌رسول‌الله خدا شما را اجر فراوان دهد و رحمت نماید شما برگردید پیاده راه آمدن برای شما بسیار سخت است.

باقر لبخندی به چهره می‌نشاند و می‌گوید: ما به تشییع پیکر ادامه می‌دهیم. زراره سرش را کنار گوش باقر می‌آورد و آرام می‌گوید: آقا به شما اجازه بازگشت دادند من هم با شما کاری دارم که می‌خواهم در مورد آن از شما سؤال کنم. محمدبن‌علی نگاهی به چهره زراره می‌اندازد و می‌گوید: ما با اجازه او نیامده بودیم که با اجازه او برگردیم، این ثواب و یا پاداشی است که در جستجوی آن هستیم، شخص هر اندازه از پی جنازه برود پاداش آن را می‌گیرد.

جنازه حرکت می‌کند و محمدبن‌علی به دنبال جنازه راه می‌افتد.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: