طیبه رسولزادگان
زندهیاد قیصر امینپور در «کتابها مثل آدمها هستند» چه خوب گفته:
«بعضی از کتابها ساده لباس میپوشند و بعضی لباسهای عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.
بعضی از کتابها برای ما قصه میگویند تا بخوابیم و بعضی قصه میگویند تا بیدار شویم.
بعضی از کتابها تنبل هستند. بعضی از کتابها زیاد میخوابند و همیشه خمیازه میکشند.
بعضی از کتابها شاگرد اول میشوند و جایزه میگیرند. بعضی مردود میشوند و بعضی تجدید.»
کتابخورهای دوستداشتنی!
کتابخورها دستهای از موجودات هستند که هر کاریشان بکنید نمیتوانند رژیم بیکتابی بگیرند. اصلا بیکتاب مریضاحوال میشوند. ولی تا دلتان بخواهد میتوانند برعکسش عمل کنند و کتابها را تا حد ترکیدن ببلعند!
برای سر درآوردن از اسرار زندگی این موجودات ارزشمند نیازمند پژوهشی گسترده و نفسگیر هستیم، به انضمام گروهی پژوهشچی زبل و جانسخت که بتوانند از پس مشکلات چنین پژوهش زمانگیری بربیایند. چرا زمانگیر؟ خب! معلوم است دیگر. مگر حجم کتابها را مشاهده نمیفرمایید؟ وقتی یک کتابخور سرش را کرد توی یک کتاب حداقل پانصد صفحهای مگر به این زودیها سرش را بیرون خواهد آورد تا پژوهشچی مورد نظر بتوانند سؤالات ولو تستی خود را مطرح کرده و تحقیق موردیاش را به انجام برساند؟!
از طرفی هم جماعت کتابخور اگر مدتی دمخورشان شده باشید، هیچ معلوم نیست کی توی کتابند، کی بیرون کتاب؟! گاهی حتی پیش میآید که کتاب توی آنهاست نه اینها توی آن! از بس که دور و برشان کوهی از کتاب تلنبار شده و اینها چنان توی کتاب غرقاند انگار که اسکیموی جوانی در نبود یخ و برف، قناعت پیشه کرده و برای خود خانهای از کاغذ بنا نموده.
حتی شاید بتوان کتابخور را همچون گنجی مدفون در بین انبوه کتابها در نظر گرفت! بله. چرا که نه؟ کدام کتاب دستنوشته بشری در دنیا پیدا میشود که این همه دانش را در خودش یکجا داشته باشد؟ مگر همان یک دانه کتاب منحصر به فردی که به شکلی شگفتانگیز در مغز هر کتابخور در حال نوشته شدن است و روز به روز و بلکه ساعت به ساعت و نه! حتی از دقیقه هم آن طرفتر برویم. بله. ثانیه به ثانیه دارد به صفحات ارزشمندش اضافه میشود. منظورم هم بیشتر آن کتاب مغزنویس دستهای از کتابخورهاست که دانشهای عمیق را متفکرانه از دل کتابها جذب میکنند و به شکلی تحلیلشده و در ابعاد زیر نانو در سلولهای مغزی ذخیرهسازی میکنند و اگر در جایی به نکته مبهمی برسند با کنکاش و پیگیری سمجانهای در حد لالیگا و فراتر از آن، اقدام به رفع و رجوع ابهامات کرده و خودشان را از آوارگی در بیابانهای تردید نجات میبخشند. بله. این است تعریف جامعی از یک کتابخور حرفهای!
همان کسی که کتاب باارزشی را نمیتوان یافت که از زیر نگاه تیزبینش، نخوانده، فرار کند! حتی اگر به سرزمین ناکجاآباد در دورترین خشکیها و طوفانیترین دریاها و عمیقترین اقیانوسها گریخته باشد!
بله. کتابخور موجودی ارزشمند است. چون لحظه به لحظه در حال تازه شدن است. او در گذشته نمیماند. کتابخور نگاهش به آینده است. در حال کتابش را میخورد و امید به فردای روشن آینده دارد. همان آیندهای که امروز در حال تلاش برای ساختنش است. او با چشمانش دانشهای مختلف را جذب میکند و با ذهن ژرفاندیشش در دریای علوم شنا میکند و از میان آنها مرواریدهایی را برای خودش و دیگران صید مینماید.
مبادا فکر کنید کتابخور مصرفگراست! نه، اتفاقا کتابخور یکی از بهترین تولیدکنندگان بالقوهای است که میتوان پیدا کرد. او ذره ذره دارد آن چیزی را که انبوهی از آدمها تک به تک تولید کردهاند در ذهن خود جا میدهد و بعد با کمی تحلیل و همراهی اندکی خلاقیت، قادر است به دستاوردهایی برسد که تک تک نویسندگان آن کتابها اگر به مقام کتابخوری نرسیده باشند، قادر به درکش نیستند. بله. اینچنین است ای خواهر! کتابخوری هنر است و کتابخور موجودی بسیار ارزشمند است. اگر یافتید قدرش را بدانید که در این دنیای پر از رنگ و سرگرمیهای پر سر و صدا، کم پیدا میشود.
بدانید و آگاه باشید که چنان جذابیتی در درون یک کتابخور نهفته است که شاید حتی خودش از وجودش بیاطلاع باشد! بله. شاید یک کتابخور فکر کند همه مثل خودش هستند ولی نه! اشتباه میکند. دنیای رنگارنگ و پر تخیلی که در درون یک کتابخور هست قابل مقایسه با هیچ دنیای دیگری نیست. فقط وقتی میتوان به دنیای پیچیده و اسرارآمیز درونش پی برد که پای حرفهایش نشست و با او همراه شد. اگر کسی دل به دنیایش بدهد، محال است خودش هم به کتابخوری دیگر تبدیل نشود.
بازار داغِ داغِ کتاببازها!
در دائرهالمعارف کتاب و کتابخوانی اصطلاح کتابخور معادلی دارد به اسم کتابباز. کتابباز بودن شبیه رفیقباز بودن است، حتی بهتر! چون شاید افراط و تفریطهای رفیقبازی را ندارد ولی از حُسنهایش با بهره است!
برای کتابباز یک اسم دیگر هم میشود پیشنهاد کرد ولی توصیه نکرد!! آن هم «معتاد کتاب» است. نترسید باباجان! اعتیاد از نوع خوبش که دیگر اشکالی ندارد! از آنها که اگر ترکش کنی، ضرر کردهای.
در دنیای کتاببازی وقتی به مرحله اعتیاد رسیدی، تازه رسیدهای اول راه و پاکِ پاکی. پس مبادا ولش کنی! و برگردی به آن دوره بی سر و سامانی و برزخی بیکتابی.
یعنی دقیقا همان کاری که نفیسه به خاطر دوستانش انجام داد و بعدش فهمید چه اشتباه بزرگی کرده. ترک اعتیاد چندین ساله انصافا باید خیلی سنگین باشد؛ آن هم نه ترک یواشیواش و ریز به ریز، بلکه یهویی و ناگهانی.
ماجرا از این قرار بود که رفقایش بعد از فارغالتحصیلی یک پروژه معماری توپ گرفتند و نفیسه را هم سهیم کردند. نفیسه هم که عشق فعالیت! پس نه نگفت و همکاری شبانهروزیشان شکل گرفت. ولی کار آنقدر فشرده بود که وقتی برای مطالعه معمول روزانه برایش باقی نمیماند. هفتههای اول به خودش قول آخر هفته آینده را میداد و با حس و حال گرفتهاش یک جوری کنار میآمد ولی وقتی به آن هفته موعود میرسید میدید باز هم وقت ندارد و حوالهاش میداد به هفته بعدی. هشتماه به این ترتیب سپری شد و دریغ از ده صفحه مطالعه! در مجموع سه چهار صفحه توانسته بود بخواند و این یعنی فاجعه! با خودش که مسابقه نمیداد که حالا بگوییم از برنامه عقب مانده بود و پس واویلا! نه! دوری از کتاب و مطالعه، کاری با حال دلش کرده بود که قابل بیان نیست. تا اینکه پروژه با همه دشواری و بلندیاش تمام شد و نفیسه بعد از اینکه در دو شیفت مطالعاتی یعنی یک صبح تا ظهر و یک بعد از ظهر تا غروب کتابی را قورت داد، حالش جا آمد و به خودش قول داد که به هیچ بهانهای اعتیادش را ترک نکند که برایش با مرگ توفیر چندانی ندارد!
آشنایی با خانواده امینی به عنوان کتابخورهای حرفهای
همانطور که کتابخورها یا همان کتاببازها برای خودشان محدودیتی قائل نیستند؛ کتاب هم محدودیتبردار نیست. چرا باید کتاب را به برگههای کاغذی که با کاغذی کمی ضخیمتر و شاید گرانتر قاب شده، منحصر بدانیم؟! هوم؟!
آن هم امروز که زمانه فنآوری و پیشرفتگی است و انواعی از مظاهر تمدن نوین حتی به دل جنگلهای پرپشت آمازون هم رسیده! چه برسد به شهرهای آسمانخراشدار و پر از بزرگراه و تونل و مترو و منوریل!
پس تعجبی ندارد که در یک خانواده کتابخوان حرفهای شاهد بروز و ظهور انواع مختلفی از کتابخورها باشیم. مثل خانواده آقای امینی که مادر کتابخور خانواده با خواندن هر کدام از جلدهای رمان چند جلدیاش سر ذوق میآید و خانواده را مهمان کیکی خانگی میکند و پدر کتابباز خانواده که از قدیم عشق کتاب بوده، هر از چندی به کتابفروشیهایی که کتابهای دست دوم میآورند سری میزند و به امید یافتن نسخه قدیمی و نوستالژیک کتابهای نویسندگان محبوبش چند ساعتی را با سرگرمی فرهنگیای از جنس کتاب میگذراند. از آن طرف هم پسر نوجوان خانواده عشق گوش دادن به کتاب صوتی است و حتی موقع ورزش هم اگر خیلی در حال بالا و پایین پریدن نباشد هندزفری در گوشش لانه کرده.
دختر جوان خانواده هم چند سالی است که یکی دوتا از اپلیکیشنهای کتابخوانی را نصب کرده و اینترنتی هفتهای یکی دو کتاب مکتوب میخرد و تبلت به دست میخواندشان. فرقی هم نمیکند توی تاکسی باشد یا مترو، یا حتی در حال هم زدن پیازداغ برای ناهار خانواده!
بله. این ماییم که برای خودمان محدودیت میتراشیم. و الا برای رسیدن به کتاب و کتابخور شدن نه تنها راه هست، بلکه حتی باید گفت: راههای زیادی هست.
درست است که نهادینه کردن عادتهای خوب بهتر است از کودکی شروع شود. ولی باور بفرمایید که جوانی هم دیر نیست که اتفاقا دوره جوانی، اِند نهادینه کردنهاست. چون جوان از خودش اراده و اختیار دارد و میتوان امیدوار بود که بهتر و قویتر عادات خوب را در خودش جا بیندازد. کاری را که یک جوان با عزم جزم خودش شروع میکند، به این راحتیها رها نخواهد کرد. پس بسمالله! بفرمایید یکی دو لقمه کتاب!