گلاب بانو
مادر از صبح دیروز همینطور شماره گرفته بود تا بعد از ظهر، شماره پدر را از حفظ بود اما بلند بلند تکرار میکرد و از من میپرسید که درست میگوید یا نه؟ آنقدر پرسیده بود تا اینکه من هم به اشتباه افتاده بودم و جای عددها را قاطی کرده بودم. چند بار هم شماره دیگران را گرفتیم و مادر با صدای نگران پرسیده بود عباسآقا؟ که طرف گفته بود: نه! و مادر عذرخواهی کرده، نکرده، قطع کرده بود.
پدر از صبح غیبش زده بود. عادت نداشت از مادر دور بشود فوقش میرفت یک کوچه بالاتر روبروی میدان و در دکان اجارهایاش را به عادت هر روز با یک بسم ا...، بالا میداد و رادیو آقا جان خدا بیامرز را روشن میکرد و همانجا مینشست پای چرخ قدیمی خیاطیاش و شروع میکرد به کار. شده بود چند شب به خانه نیاید! قبل از سال تحویل و نزدیک عید نوروز، اما نشده بود که ما را بیخبر بگذارد و جواب تلفنمان را ندهد. از روی دفترچه تلفن شماره پدر را برای مادر خوانده بودم، جرأت نداشتم به مادر بگویم شماره را نگیرد و کار دیگری بکند، کار دیگری به فکر هیچکداممان نمیرسید، تا دم مغازه و پشت کرکرههای بسته رفته بودیم و نیم ساعتی ایستاده بودیم و برگشته بودیم و کار دیگری از دستمان برنمیآمد. چشمهای مادر پر از سؤالهای بیجواب خیس بود، اشکها پشت پلکهایش جمع شده بودند، دلیلی برای باریدن نداشتند وگرنه سر ریز میشدند روی گونهها و هیچ چیز جلو دارشان نبود.
دستش رفته و نرفته شماره عمه را گرفته بود که سراغی از پدر بگیرد. گفته بود شماره پدر را فراموش کرده و عمه ناباورانه شماره را داده بود و اینطوری شده بود که گاهی شماره که میگرفتیم اشغال میزد و معلوم بود عمه هم از آن طرف مشغول گرفتن شده است و آخر سر هم دلش طاقت نیاورده و دل هول شده خودش را دست گرفته بود و با بیبی آمده بودند خانه ما. قاشق چوبی توی دستهای عمه بود و بیبی نفس نفس میزد که چی شده؟
مادر آرامشان کرد اما چون خودش آرام نبود موفق نشد. حالا همگی با هم هول و نگران بودند. مادر اصلا قصد نداشت بقیه فامیل را درگیر این انتظار و ناراحتی کنه اما بعد از اینکه خاله مهناز فهمیده بود بقیه فامیل هم فهمیده بودند و یکی یکی به هر بهانهای سر و کلهشان پیدا شده بود. هال و پذیرایی پر شده بود از آدم. بهروز هم که نیامده بود اما او گفته بود که نمیآید. از پس پریروز که شیرینیخوران دختر کبری خانم بود بهروز قهر کرده بود و نیامده بود به خانه! مادر را مقصر میدانست که چرا برایش آستین بالا نزده! مادر هم گفته بود: آخر چه کسی دختر مثل پنجه آفتابش را به یک آدم بیکار بیپول میدهد؟ و مرا که مثل پنجه آفتاب نبودم و شبیه پنجه گربه بودم! نشان داده بود که من این را به آدمی مثل تو نمیدهم چه برسد به دختر کبری خانم!
بهروز بیکار بود و دلش نمیخواست شغل پدر را ادامه بدهد با اینکه خیاطی را دوست داشت و گاهی که با هم خرید میرفتیم دوخت لباسها را پشت و رو میکرد و به عادت خیاطها برانداز میکرد اما سوزن دستش نمیگرفت و دل به کار پدر و پدر بزرگ نمیداد. بهروز وقتی شغل به گل نشسته پدر را میدید و بازار را که پر از کت و شلوار و لباس بود نگاه میکرد میگفت: آخر چه کسی میآید از پدر و من لباس دست دوز بخرد؟ مگر مردم دیوانه هستند؟ خب میروند جنس خارجی چینی و ترک ارزان میخرند کاری هم به کیفیتش ندارند!
پدر کاری به این حرفها نداشت از طرفی کار دیگری بلد نبود و از طرفی خیاطی و دوختن کت و شلوار را دوست داشت. الحق هم خوب میدوخت همه مشتریهایش راضی بودند. دلش قنج میرفت که مثلا بپرسد این کت و شلوار چند ساله است و طرف بگوید مثلا چهار ساله یا هفت ساله و پدر در جوابش بگوید هنوز مثل روز اول نو نو است و حالا حالاها کار راه میاندازد. به بهروز میگفت: شغل دیگری انتخاب کن، اما بهروز شغلهای دیگر را هم زیر و رو کرده بود و میگفت وضعیت همه جا همین است. دلش میخواست دلالی کند و دستفروشی که برای آن هم سرمایه لازم را نداشت.
پدر از صبح دیروز رفته بود دنبال بهروز و مادر میدانست خبر بدی دارد که گوشیاش را جواب نمیدهد.
بیبی یادش رفته بود از بعد از ظهری چادرش را که به دندان کشیده بود رها کند. انگار که آماده بود جایی برود. همانطور گوشه چادر به دندان نشسته بود روی پلهها و گاه گاهی کمرش را با درد صاف میکرد. چادر را از بین دندانها رها نمیکرد که روی سر شانهها آرام بگیرد. آنقدر همه شماره پدر را گرفتند که تلفنش خاموش شد، اما یک ساعت بعد از آن خودش آمده بود با چهرهای خسته و چشمهایی گود افتاده، در را که باز کرد کلمات در دهانش قفل شد.
پدر همینطور که سعی کرده بود آرام و آهسته حرفش را بزند طوری که مادر و بیبی هول نکنند! گریهاش گرفت! بیبی دهانش از تعجب باز مانده بود. هیچکدام مان بعد مردن آقاجان گریه پدر را ندیده بودیم و یادمان نمیآمد که گریه کرده باشد. شانههایش آرام میلرزید و مادر هنوز پدر هیچ چیز نگفته اشکهایش را رها کرده بود و زیر لب میپرسید بهروز؟ بهروز؟
پدر قاعدتا باید میگفت بهروز نه! اما گفت: بهروز آره!
و گریههای آرام مادر شبیه هق هق شد و بعد جیغهای کوتاه و بلندی هم به هق هقها اضافه شد که لابه لایش میپرسید: تصادف کرده؟ و پدر که انگار میخواست صدای گریهها و هق هقها را با دست کنترل کند آرام آرام روی هوا بال بال میزد که نه نه... و مادر که حالا هق هقش، فس فس شده بود، پرسید: جز جیگر بزنه... پس چی شده؟!
پدر گفت تو کلانتریه... حالا مادر ساکت شده بود انگار میدانست پسرش با آن خداحافظی پر سر و صدایی که کرد و در را آنچنان با لگد بست که شیشه بالای آن شکست! بالأخره از کلانتری سر در میآورد یا اینکه مطمئن شده بود و کلانتری را جای امنی میدانست و حالا با خیال راحتتری نفس میکشید. اما سؤالهای بیسر و ته فامیل شروع شده بود که بهروز آدم کشته؟ دزدی کرده؟ از دیوار خانه مردم بالا رفته؟ پدر گفت: هیچکدام... به جرم مزاحمت برای نوامیس مردم گرفتار شده و پدر و برادرهای همان نوامیس هم کتک مفصلی زدهاند، هم تا کلانتری او را کشاندهاند و بردهاند. مادربزرگ مشت گره شدهاش را حواله سینه استخوانیاش کرد که تیر غیب بخوره به جگر کبریخانوم که دخترشو به بچه من نداد! ولی مادر سریع جلوی تیر غیب را گرفت و آن را کوبید پشت دست خودش که؛ نه! دست من بشکنه با این پسر بزرگ کردنم.
مادر و مادربزرگ، اقوام را راهی کرده بودند. تا فردا راهی کلانتری ودادگاه شوند. امروز هم نشسته بودیم تا قاضی بیاید. قاضی آمده بود مادر با یک چشم اشک و یک چشم خون از شغل پدر و پدر بزرگ و آبروی خاندانشان گفته بود تا قاچاق لباس و کسادی بازار و دختر کبری خانم. قاضی هم صبور و با حوصله گوش کرده بود سر آخر هم حکم داده بود که بهروز علاوه بر خواندن و حفظ کردن کتاب انسان کامل استاد مطهری، خیاطی را هم خوب خوب خوب از پدر یاد بگیرد و با یک دست کت و شلوار دستدوز بیاید! هیچکس باورش نمیشد قاضی چنین حکمی بدهد! قاضی به بهروز گفت که حکم لازمالاجراست و کوتاهی در آن جریمه و زندان دارد و بهروز هم که آزادی را به هر چیزی ترجیح میداد قبول کرده بود. حالا مانده بود مشتری دوم... چون که مشتری اول خود جناب قاضی بود و بیعانه سفارش یک دست کت و شلوار را پیش پیش داده بود. مادر خوشحال و راضی گفت: انشاءالله دستش خوب باشد.
مجازاتهای جایگزین حبس؛ از احکام سبز تا خلاصهنویسی کتاب
صدور احکام جایگزین حبس از مهمترین دستاوردهای قانون جدید مجازات اسلامی مصوب سال ۹۲ است، قانونی که دست قضات را برای صدور حکمی غیر از حبس برای مرتکبان جرائم عمدی که حداکثر مجازات قانونی آنها سه ماه حبس است، باز گذاشته و تا حدودی در کاهش تعداد زندانیان تأثیرگذار بوده است.
مطابق با ماده 64 این قانون، مجازاتهای جایگزین حبس عبارت از «دوره مراقبت، خدمات عمومی رایگان، جزای نقدی، جزای نقدی روزانه و محرومیت از حقوق اجتماعی که در صورت گذشت شاکی و وجود جهات تخفیف با ملاحظه نوع جرم و کیفیت ارتکاب آن، آثار ناشی از جرم، سن، مهارت، وضعیت، شخصیت و سابقه مجرم، وضع بزهدیده و سایر اوضاع و احوال، تعیین و اجرا میشود»
در دیدار مسئولان عالی قضایی با رهبر معظم انقلاب در 9 تیرماه 95 نیز این موضوع از سوی ایشان مورد تأکید قرار گرفت. حضرت آیتالله خامنهای برنامه محوری و زمانبندی برای اجرای برنامهها، پیشگیری از جرم و اصلاح قوانین را از دیگر الزامات اهمیت بسیار بالای قوه قضاییه و خروجی مطلوب این قوه برشمردند و با تأکید مجدد بر لزوم کاهش مجازات حبس گفتند: «باید با استفاده از افراد صاحبنظر و کارشناسان مجرب، برای مجازاتهای جایگزین زندان برنامهریزی و طراحی شود.»
در همین راستا با اجرای مجازاتهای جایگزین حبس همچون ۵۴۰ ساعت خدمات عمومی رایگان در شهرداری گنبد، ۱۸۰ ساعت خدمات عمومی رایگان شامل پاکسازی حاشیه جادهها از زبالههای رها شده، ۲۰۰ ساعت خدمات عمومی رایگان در امامزاده یحییبنزید گنبد کاووس به جای تحمل حبس در زندان، اجرای احکام سبز، کاشت ۶۰۰ اصله درخت و... سرنوشت دیگری برای برخی از زندانیان رقم خورده است.
قاضی نقیزاده رئیس شعبه ۱۰۲ دادگاه کیفری ۲ شهرستان گنبد کاووس معتقد است زندان اثرات مادی و روانی جبرانناپذیری بر مجرم و خانواده او میگذارد که با مجازات جایگزین حبس میتوان آن را کاهش داد. فراهم کردن امکان پذیرفته شدن محکومین در جامعه و پیشگیری از رفتار ضد اجتماعی آنان، به حداقل رسیدن حس انتقام در فرد محکوم و کاستن از هزینه نگهداری زندانی شامل پوشاک، خوراک و حفاظت مهمترین مزایای مجازاتهای جایگزین حبس است.
رئیس کل دادگستری کهگیلویه و بویراحمد هم از صدور احکام سبز به عنوان مجازاتهای جایگزین حبس خبرداده و گفته است: در راستای مجازاتهای جایگزین حبس برای مرتکبان تصرف عرصه منابع ملی و تخریب محیط زیست احکامی تحت عنوان احکام سبز صادر میشود.
کارشناسان قوه قضائیه معتقدند؛ وقتی امکانات محدود است برای زندانی کردن افراد باید یک سری مقررات را تصویب کنیم به طور مثال افراد خاص و خطرناک که لازم است مدتی را از اجتماع دور باشند به زندان معرفی شوند. حبس برای مجرمین خطرناک، مجازات مناسبی است.