گردآوری و تنظیم: مریم سیادت
گاهي فکر ميکنيم مهاجرت تنها راهگشاي مشکلاتمان در زندگي است. اما واقعيت در جهان غرب آن طور که ما فکر ميکنيم ايدهآل نيست. دوستاني را ميشناسم که سالهاي اول مهاجرت به ناچار به کارهاي خيلي پست تن دادهاند يا شبها کنار خيابان خوابيدهاند. مهاجرت راه دشواري است. ايرانيهاي زيادي به کارهاي سياه و حتي شستن زمين هم رضايت ميدهند تا مجبور نشوند جلوي ديگران کم بياورند و براي اطرافيانشان تعريف نميکنند که چگونه براي زندگي مجبور به شستن زمين يا ظروف رستوران بودند.
زهرچشم پلیس تورنتو
برای فرصت مطالعاتی به همراه خانواده به عنوان استاد مدعو به دانشگاه تورنتو (UoT) رفته بودم. ماه دوم حضورمان در تورنتو بود، و داشتیم ساعت ۳:۳۰ نیمه شب از مراسم شب قدر مسجد شیعیان تورنتو با ماشین بر میگشتیم، و خیابانها خلوت بود. من مقداری «ایرانی» رانندگی کردم! یعنی چند بار تغییر لاین دادم، و یکی، دو ثانیه پیش از سبز شدن چراغ راهنمایی حرکت کردم. همسرم گفت: پلیس ببیند جریمه میکند ها! گفتم: این ساعت پلیسها خوابند! چند خیابان که جلوتر رفتیم، دیدم ماشین پلیسی پشت سرم است. چراغ سقفیاش روشن بود ولی آژیرش خاموش. من هم در حضور پلیس همه قوانین را رعایت میکردم! تا اینکه به چراغ قرمز رسیدیم. پشت چراغ توقف کردم، و وقتی سبز شد داشتم حرکت میکردم، که با صدای بلند و خشن «Stop» مأمور پلیس توقف کردم. دو نیروی پلیس پیاده شده بودند و داشتند به سمت ماشینمان میآمدند. یکیشان گفت: مگر مستی که اینطور رانندگی میکنی؟! گفتم: ما مسلمانیم و الکل مصرف نمیکنیم! گفت: مستها هم اینطوری رانندگی نمیکنند! تست الکل گرفت. کارت شناسایی خواست. هنوز داشت داد میزد و با خشونت تمام حرف میزد. کارت شناسایی دانشگاه تورنتو را بهش دادم و گفتم: من استاد مدعو دانشگاه تورنتو هستم. وقتی این را شنید، مقداری از خشونتش کاسته شد، ولی همچنان با صدای بلند همراه با جدیت فراوان صحبت میکرد. گفت: چرا وقتی ماشین پلیس را پشت سرت دیدی توقف نکردی؟ اگر اینجا توقف نمیکردی، نیروی کمکی درخواست میکردم، و آنوقت دیگر اینطور ـ با احترام ـ پیادهات نمیکردم! گفتم: نمیدانستم وقتی ماشین پلیس پشت سرم است باید توقف کنم. گواهینامهام را خواست. همکارش چراغ قوه میانداخت توی ماشین و (انگار که مجرم حرفهای گرفته است) نور را میانداخت روی صورت تک تک افراد داخل ماشین. همه ما شوکه شده بودیم و بچهها ترسیده بودند. گفت: چرا بچهها در صندلی عقب کمربند نبستهاند؟ گفتم: عقب ۳ کمربند دارد، و من چهار فرزند دارم. گفت: به هر حال ۳ نفرشان باید کمربند میبستند. بعد شروع کرد به محاسبه جریمه و گفت: جریمه رانندگی بیاحتیاط و ناایمن میشود ۴۰۰ دلار، تغییر خط بدون راهنما ۱۰۰ دلار، عدم دقت به چراغ قرمز ۲۰۰ دلار، ۳ کمربند نبستهاید میشود ۶۰۰ دلار، عدم توجه به اخطار پلیس میشود ۲۰۰ دلار، یعنی مجموعا ۱۵۰۰ دلار میتوانم جریمهات کنم! ولی همکارم در لپتاپش سوابق رانندگیات را نگاه کرده، و ما میدانیم که تو تا به حال جریمه نشدهای. لذا اینبار جریمهات نمیکنم، ولی این جریمه را در سیستم یادداشت میکنم، و اگر بار دیگر پلیس شما را گرفت علاوه بر جریمه جدید این ۱۵۰۰ دلار را هم باید بپردازی. هنوز هم کاملا آمرانه حرف میزد و بعد از گفتن هر جمله، انگشت اشاره را رو به من پایین میآورد و با جدیت میگفت: متوجه شدی؟ روزهای بعد دقت که کردیم متوجه شدیم، در تلویزیون کانادا هم به طور مرتب برنامه برخورد پلیس با متخلفان و مجرمان را پخش میکرد، که در همه این برنامهها پلیس را بسیار مقتدر و بلکه خشن به نمایش میگذاشت. در هر برنامه چند مورد نشان میداد که پلیس متخلف را از پنجره ماشین بیرون میکشید و پس از دستگیری هم خشن و بلکه دردناک با آنها برخورد میکرد. ما با دیدن این برنامههای تلویزیونی متوجه شدیم که منظور پلیس چه بود وقتی به ما گفت: «اگر حرکت میکردی، نیروی کمکی خبر میکردم، و آنوقت طور دیگری پیادهات میکردم!»
حق با عابر پیاده
وقتی بر سر يک تقاطع فرعی، كوچه يا هر جايی چراغ راهنمایی ندارد، عابر پیاده و اتومبيل در يك موقعيت برای عبور قرار بگيرند، محال است كه ابتدا اتومبيل حركت كند! در اين موقعيتهای مساوی هميشه حق با عابر پياده است و خودرو هرگز اول وارد فرعی يا كوچه و... نمیشوند. حتی اگر بايستید و با اشاره سر يا دست به راننده بگويی اول شما برو... آنها نمیروند و میايستند تا عابر رد شود!