کد خبر: ۱۹۳۹
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۱
پپ
تاریخ از اتفاقات دوره رضاشاه سخن می‌گوید
صفحه نخست » زیرگذر تاریخ


عاطفه میرافضل

دوره حکومت پهلوی کوتاه بود. حکومتی که با سلطنت پدر آغاز شد و بعد از به تخت نشستن موروثی پسر، توسط مردم به پایان رسید. اما بعد از گذشت سال‌ها انگار آلزایمر تاریخی، زمینه‌ای شده تا برخی به بهانه اصلاحات رضاخانی او را سمبل بی‌بدیل و آبادانی در ایران بدانند. در این مجال کوتاه برگی از تاریخ را به نظاره می‌نشینیم و حقایقی از این دست را یادآور می‌شویم.

پدر ایران، رضاشاه!

ساختن دبستان، دبیرستان و اولین دانشگاه ایران، ابداع دادگستری، ساخت راه آهن و بسیاری از کارخانه‌جات مشخص کردن مرزهای کشور و برقراری امنیت، یکپارچه کردن کشور در حال تجزیه، پایه‌گذاری صنعت بیمه در ایران از اقدامات مهمی است که مورد ادعای این گروه است اما اسناد تاریخی حکایت دیگری دارند. مطابق آنچه که در تاریخ وجود دارد، مدارس و مکتب‌خانه‌ها در ایران قبل از پهلوی، وجود داشته‌اند. رضاخان در این مراکز تغییراتی با نظام آموزشی نوین اما در واقع جهت بازسازی ایران طبق تصویر غرب ایجاد کرد. این تغییرات وسیله وی برای مذهب‌زدایی یا دنیانگری، برانداختن تعبدگری، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه‌داری دولتی بود.* تأسیس اولین دانشگاه ایران ادعای غلطی است چرا که سابقه آموزش عالی در ایران به دانشگاه جندی شاپور و پس از آن به دارالفنون و دانش‌سرای عالی علوم سیاسی و... باز می‌گردد. دادگستری نیز در دوره پهلوی ابداع نشد. وزارت عدلیه در زمان ناصرالدین شاه تأسیس شد. راه آهن در ایران در زمان رضاه شاه تأسیس شد اما به نام مردم و به کام روسیه و انگلستان و جهت نقل و انتقال سلاح و تجهیزات برای قشون آن دو کشور دشمن و متجاوز به ایران و خارج کردن نفت کشور ساخته شد. شاهد این ادعا این است که منطقی‌ترین مسیر برای راه آهن در ایران، میبایست از تهران شروع شده، از مرکز کشور ـ استان‌های اصفهان و فارس ـ عبور می‌کرد و به خلیج فارس ختم می‌شد اما فارس که از بزرگ‌ترین استان‌ها و مرکز جنوب ایران بود تا چند سال پیش هنوز راه آهن نداشت.

واگذاری کوه‌های آرارات

رضا خان نه تنها قادر به حفظ تمامیت ارضی ایران نبود، بلکه در قرارداد سعدآباد، بخش‌هایی از اراضی ایران را در قبال جلب نظر انگلیس به کشورهای همسایه واگذار کرد! برای نمونه می‌توان واگذاری کل اروند به عراق، منطقه چکاب به افغانستان و مناطق شمال باختری کشور به ترکیه را ذکر کرد. آزادسازی جزایر سه‌گانه در دوره سلنطت محمدرضا شاه پهلوی و در قبال جدایی بحرین از ایران و تحت نظر انگلیس صورت گرفت!

دکتر علی‌اکبر ولایتی در این‌بار می‌گوید: «بحرین، همواری بخشی از ایران بوده و آخرین با هم صادق خان زند، برادر کریم خان زند برای آرام کردن مناطقی که شورش کرده بودند، رفت. او کناره جنوبی خلیج فارس را طی کرده و از بحرین به کویت رفته و از آن‌جا به بصره می‌رود و سپس وارد ایران می‌شود. اسناد تاریخی متعددی در این رابطه وجود دارد. رضا شاه در سال 1306 رضایت داد که بحرین ازایران جدا شود. بر اساس پیمان آخال که بین ایران و روسیه بسته شده و مرزهای شمال شرقی ایران را با روسیه تزاری و ترکمنستان امروز مشخص می‌کرد، دهکده‌ای به نام فیروزه که بر اساس تقسیم‌بندی جزو ایران بود، به دست روس‌ها افتاد و الان هم جزو ترکمنستان است. البته حالا کسی در نظام جمهوری اسلامی ایران، ادعای ارضی نسبت به هیچ یک از کشورهای همسایه ندارد، اما این‌هابخشی از ماست.»

وی در جای دیگری می‌گوید: «سال 1316 در زمان رضا شاه یکی از بدترین قراردادها بسته شد به نام پیمان سعدآباد. بر اساس این پیمان که با سه کشور اطراف یعنی عراق، ترکیه و افغانستان بسته شد، همه‌اش واگذاری خاک ما بود و یک مورد هم پیدا نمی‌کنید که وقتی یک تکه از سرزمین ما به آن طرف رفته، یک تکه از سرزمین آن‌ها به طرف ما آمده باشد، یعنی مبادله‌ای انجام شده باشد مثل کاری که مرحون میرزا تقی خان امیرکبیر در قرارداد ارض روم کرد و سلیمانیه که این طرف بود داده شد به عثمانی، خرمشهر (مهمره آن زمان) که آن طرف بود، به ایران داده شد. یعنی مبادله‌ای انجام شد، اما در پیمان سعدآباد همه‌اش واگذاری از طرف ایران بوده است. یعنی بخش مهمی از آرارات که جزئی از ایران بود، واگذار شد به آتاتورک. بخشی از ایران واگذار شد به افغانستان و بخشی از مرز ایران که همین اروند رود باشد که بعدا بر سر آن بین ایران وعراق جنگ شد، در زمان رضا شاه، همه‌اش به عراق واگذار شد. اروند رود که در زمان میرزا تقی‌ خان، خط منصف (به تعبیر امروز خط‌القمر) مرز داده شده بود، در زمان رضاشاه، کل آن بر اساس پیمان سعدآباد به عراق واگذار شد. در هر سه کشور وابستگی به انگلیس وجود داشت. در ترکیه، مصطفی کمال‌پاشا و در افغانستان، امان‌الله خان و در عراق، فیصل همین وابستگی را داشت و هر سه، یک سیاست را اجرا می‌کردند. تنها سفر خارجی رضا شاه هم که به ترکیه بود، موقعی که در آن‌جا دید آن‌ها همه کلاه شاپو سرشان است، دستور داد که مردم کلاه پهلوی که همان کلاه‌های ژاندارم‌های فرانسه بود، ـ البته من نمی‌دانم این کلاه‌ها از کجا آمده بود و چگونه این نوع کلاه را انتخاب کرده بودند ـ بر سر بگذارند. بالأخره همیشه پادشاهان باید یک کلاهی سر ملت می‌گذاشتند، حالا یا کلاه لبه‌دار یا کلاه شاپو! ولی ملت ما زرنگ‌تر از این بود که زیر بار این حرف‌ها برود و مقاومت کرد. به هر حال این وضع سیاست خارجه بود و این گرایش رضا شاه به آلمانی‌ها به توصیه انگلیسی‌ها بود. حکومت بریتانیا از آن کارهایی که قبلا در رقابت با روسیه می‌کرد و بنایش بر تضعیف حکومت مرکزی (قاجاریه) و تقویت پلیس جنوب و تقویت نفوذ روس‌ها در شمال (قزاق‌ها) بود، دست برداشت و یک حکومت متمرکز را طراحی کرد و لذا کمک کرد که شیخ خزعل در خوزستان، اسناعیل خان سیمتقو در کردستان، از آن طرف، میرزا کوچک خان در گیلان، میرزا محمد‌تقی خان در خراسان؛ همه این‌ها سرکوب بشوند و یک حکومت مرکزی ایجاد شود.»

منابع:

*یرواند آبراهیان (تاریخ‌نگار برجسته ایرانی)، ایران بین دو انقلاب

*جان فورن (نظره‌پرداز و جامعه‌شناس غربی)، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین.

چپ افتادن رضا شاه با بهترین نقاش ایران

رضا خان برای تحکیم بخشیدن به قدرت خود و دستگاه سلطنت پهلوی، هر مانعی را از میان بر می‌داشت و سرنوشت این بود که محمد غفاری (میرزا محمد خان غفاری) معروف به کمال‌الملک از بزرگ‌ترین و نام‌آورترین نقاشان ایران هم سر و کارش به رضا قلدر بیفتد. کمال‌الملک، پس از خودداری از نقاشی تصویر رضا خان، مورد قهر و بی‌‌مهری دولت رضاخانی قرار گرفت. به دنبال وقوع کودتای 1299 کمال‌الملک حاضر نشد به رضا خان روی خوش نشان دهد و در این راستا حتی تقاضای رضا شاه جهت ترسیم تصویر محمدرضا ولیعهد وقت را رد کرد. این موضع‌گیری موجبات سرخوردگی رضا خان را از او فراهم کرده و منجر به برخورد و بی‌عنایتی حکومت و دولت رضا خان با او شد، سپس وزارت معارف چنان‌که دلخواه رضا شاه بود بودجه مدرسه صنایع مستظرفه را که تحت مدیریت کمال‌الملک اداره می‌شد، قطع کرد و مشکلات متعدد دیگری را پیش روی او قرار داد، تا جایی که دیگر امکان اداره مدرسه از او سلب شد و به ناچار از خدمت در مدرسه نقاشی که سالیان طولانی برای توسعه و اعتلای آن زحمات طاقت‌فرسایی را متحمل شده بود، کناره گرفت و به فاصله کوتاهی شهر تهران را به مقصد مزرعه‌ای در روستای حسین‌ آباد از توابع شهر نیشابور ترک کرد و گوشه انزوا برگزید.

کمال‌الملک طی برخی نامه‌هایی که از روستای دور افتاده حسین آباد برای تعدادی از دوستان قدیم و شفیقش در تهران می‌نویسد، با اشاره و گلایه و شکایت و حسادت و خردستیزی‌های بی‌پایان درباریان، رجال و بسیاری کسانی که در تهران با او در ارتباط بوده‌اند، پناه آوردن به بیابان‌های خشک و عزلت گزیدن در مناطق دور افتاده و بدون امکانات و حتی دچار دزدان و قطاع‌الطریق شدن را مطلوب‌تر و خوشایند‌تر از مراوده و ارتباط با آن گروه پرشمار و خطرناک ساکن شهر و دربار ارزیابی می‌کند و از این‌که با عزلت گزیدن در حسین آباد نیشابور دیگر سعادت برخورد و رو در رویی با آن جماعت را از خود سلب کرده است، احساس آرامش و شادمانی می‌کند.

آنچه بود کمال‌لملک نقاش چیره‌دست و کم‌نظیر ایران زمین که در عشق‌ورزی به وطن، آزادی‌خواهی، اخلاق و شرف انسانیت سرآمد اقران بود، تا پایان عمر، زندگی در مزرعه شخصی‌اش د رحسین آباد نیشابور را بر بازگشت به شهر ترجیح داد. از رخدادهای واپسین سال‌های عمر او نابینایی یکی از چشم‌هایش در اثر یک حادثه بود.

لطیفه‌های رضاخانی

بسیاری از محققان بر این اعتقادند که ایجاد اختلاف میان مردم از سیاست‌های برنامه‌ریزی شده حکومت رضاخان و با هدف تحکیم سلطه بر جامعه بوده است. ترسیم تصویری موهن از شخصیت شمالی‌ها، قزوینی‌ها، ترک‌ها، اصفهانی‌ها و... تبلیغ مستمر بر این‌گونه اهانت‌ها از طریق ساختن جوک و لطیفه، در فرهنگ ملی و تاریخی مردم ایران جایی نداشته است. به این مورد توجه کنید:

«ساختن جوک‌های مستهجن و توهین‌آمیز درباره شمالی‌ها چندان طولی نداشته است و به دوره رضاشاه برمی‌گردد. زمانی‌که رضاشاه در مقام سردار سپه بود و مقدمات به قدرت رسیدن خود را فراهم می‌کرد جهت بهره‌برداری از احساسات مذهبی مردم در مراسم سینه‌زنی تاسوعا و عاشورا شرکت می‌کرد. در این مراسم قزاق‌ها و تعدادی از طرفداران سردار سپه اشعار می‌دادند: «اگر در کربلا قزاق بودی / حسین بی‌یاور و تنها نبودی»

مردم گیلان که هنوز خاطره دمکراسی و فضای آزادی را که در منطقه وجود داشت از یاد نبرده بودند، نمی‌خواستند باقی‌مانده دستاوردهای مبارزاتشان زیر چکمه قزاق‌ها لگدکوب شود. همچنین تلاش‌های استقلال‌طلبانه و آزادی‌خواهانه در جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان و سپس تشکیل اولین دولت جمهوری در گیلان، را پشت سر گذاشته بودند فریب تبلیغات آزادی‌خواهی و میهن‌پرستی دروغین قزاق‌ها که عموما تحت کنترل افسران روسیه تزاری و سپس انگلیسی‌ها بودند و این شعار را سر دادند: «اگر در کربلا قزاق بودی / عبا و کفش، از حسین ربودی» که بعدها این بیت در جریان کشف حجاب به شکل زیر هم خوانده می‌شد: «اگر در کربلا قزاق بودی / حجاب را از سر زینب ربودی». می‌گویند رضاشاه از آن موقع کینه رشتی‌ها را به دل گرفته و همه جا با توهین از آن‌ها یاد می‌کرد و زمینه‌ساز ساختن جوک‌های مستهجن، مبتذل و توهین‌آمیز علیه آن‌ها شد.

منابع:

دکتر محمد قلی مجد، از قاجار به پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مجله الکترونیکی دوران، شماره 13

کمال هنر رضاشاه، مظفر شاهدی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نامه‌های کمال‌الملک، به کوشش علی دهباشی، چاپ دوم، تهران، 1386

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: