کد خبر: ۱۹۲۵
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۳:۱۷
پپ
صفحه نخست » ویژه نامه نوروز

معصومه پاکروان

ظریفی می‌گفت در دم دم‌های خانه‌تکانی مردی فرتوت انباری مادر را بیرون ریخته و در حال گردگیری بود که از زیر آهن و تخته و چوب یک کیسه سیاه بیرون کشید و گمان برد که ماری اژدهایی در آن خفته است پس مرد فرتوت لرزان لرزان و ترسان ترسان دست در همیان برده و ناگه از آن پسته‌ها و فندق‌ها و بادام‌های گریان که به دورشان عنکبوت تنیده بیرون کشید. مادر پیر آهی کشید و با تأسف گفت ای کارد به آن شکمت بخورد که بالأخره این آجیل‌ها یافت شدند! از ترس دست‌درازی تو آجیل‌ها را پنهان کرده بودیم و دیگر پیدایش نکردیم... و ناگهان کرمی پیر و فرتوت و عصا به دست از کیسه بیرون آمد و گفت:

داداش ٣٤ ساله این توییم آجیلو نمی‌خورین در کیسه رو وا کنین ما بریم!

......................................................

آورده‌اند که در زمان آمیرزا‌منگول رسم بر این بود که تمام اهالی شهر پرنده دست‌آموزی داشته باشند. آمیرزامنگول هم به جای خریدن طوطی و مرغ عشق و مینا که در هوش و فهم شناخته خاص و عام هستند رفت پرنده‌ای خرید و تربیت کرد به نام کلُکُل. این کلکل هم فراموش‌کار بود و هم هر لحظه با میرزامنگول در حال کل کل کردن و کرکری خواندن بود. تا این‌که روز اول عید رسید و میرزامنگول در حال خوردن آجیل بود و کل‌کل هم با او شروع کرد به کلکل کردن... در این میان به یکباره زنگ در خانه آمیرزامنگول زده شد و کل ده به خانه آمیرزا حمله‌ور شدند. آمیرزا هم هول کرد و به کل‌کل گفت که کلکل سریعا آجیل‌ها را پنهان کن که ما را غافل‌گیر کردند... این‌ها را پنهان کن که مبادا آجیل‌ها به دست و شکم میهمانان پاتک‌زده برسد. می‌گویند کلکل در حال کل‌کل کردن چنان آجیل‌ها را پنهان کرد که هنوز که هنوز است آمیرزامنگول و پرنده‌اش کلکل، کل‌کل‌کنان به دنبال آجیل‌ها می‌گردند.

.................................................

آورد‌ه‌اند که در عصر حجر در اولین روز سال نو رسم بر این بوده که هر کس به توان و قدرت بازوی خود بزرگ‌ترین سنگی را که می‌توانسته بلند کرده و بگوید امروز می‌خواهم نشان دهم چند مرده حلاجم! که با این کار تا آخر سال همه از وی حساب برند. نوروخان رییس قبیله به اهالی قبیله گفت امروز می‌خواهم بزرگ‌ترین سنگ تاریخ را بلند کنم تا حساب کار دست قبایل دیگر بیاید. نوروزخان با هزار هارت‌ وپورت به زیر سنگ بزرگی رفت و با هزار زور و زحمت و با تشویق اهالی قبلیه که می‌گفتند:

رییس یه تکون... رییس دو تکون... رییس سنگ‌ منگا رو بتکون

سنگ را از جا بلند کرد ولی نتوانست روی پا بند شود پس سنگ بر سر خودش فرود آمد و نقش برزمین شد... اما اهالی قبیله از تشویق او ناامید نشدند و می‌خواندند:

نوروزجونی... نوورز‌خانی (ریتم گل پامچال)

بیرون بیا... بیرون بیا...

از زیر سنگ بیرون بیا

فصل بهار... نه که موقع خوابه...

و می‌گویند از همان امروز گفتند که سنگ بزرگ علامت نزدن است و از همین عصر حجر و از همین امروز می‌خواهم این نورووز‌خان این ضرب‌المثل مثل شد!

..................................................................

دیرینه‌شناسان معتقدند که در زمین‌های بسیار دور غاری بوده که امروز دیگر از آن غار اثری نیست. آنان معتقدند انسان نخستینی به نام توپولوف در غاری تنگ و تار می‌زیستن می‌کرده یعنی زیست می‌کرده که بسیار متفکر و تحلیل‌گر و بلندپرواز بوده... توپولوف کلا اندیشه پرواز داشت. در مورد او می‌گویند که افکار و خلاقیت زیادی در سرش داشت و به چیزهای زیادی فکر می‌کرد و در موقع فکر کردن هم به طور ناخوداگاه عادت می‌داشت دهانش می‌جنبید و آجیل می‌خورد و پسته می‌شکست تا فکرش می‌کارید یعنی کارمی‌کرد... در واقع دهان و فکر توپولف مثل یک ماشین عمل می‌کرد. می‌گویند توپولوف در سیزده روز نوروز در غارش آن‌قدر به پرواز و کشفیاتش فکر کرد که دیگر دست می‌انداخت و جای آجیل و شیرینی قندیل‌ها و مندیل‌ها و سنگواره‌ها‌ و فسیل‌های غار را می‌خورده و حالا دیگر از آن غار چیزی باقی نمانده است. شواهدی در دست است که این توپلوف تپل مپل با آن هیکل خپلش هرگز نتوانست اندیشه پروازش را در آن سال‌ها عملی کند... اما سال‌ها بعد در نوروزهای زیادی مردم با توپولوف پرواز را تجربه کردند و بعضی‌هایشان هم معنای واقعی پرواز را تجربه کردند.

...............................................

آورده‌اند که انسان‌ها در طول تاریخ‌های مختلف در ایام نوروزهای مختلف بعضی کارهای مختلف را نمی‌کردند. مثلا در ایام نوروز در زمان انسان‌های غارنشین کلاغ غارغار نمی‌کرد و خود غارنشین هم در غار نمی‌نشست... در عصر یخبندان کسی یخ نمی‌کرد... در زمان آدم‌خواران در ایام نوروز کسی آدم نمی‌خورد... در قبلیه‌ سرخ‌پوستان کسی غذا سرخ نمی‌کرد... در قبیله سیاه‌پوستان کسی درو دیوار را سیاه نمی‌کرد. در دوران پارت‌ها در ایام نوروز کسی پارتی‌بازی نمی‌کرد. در دوران ساسانیان به دیدار افرادی که اسمشان ساسان بود نمی‌رفتند. در دوران سامانیان در نوروز کسی را سر و سامان نمی‌دادند. در زمان افشاریان به کسی فشار کاری وارد نمی‌کردند. در زمان تیمورریان به تیمورنام‌ها عیدی نمی‌داندند. و این‌طوری بود که در دوران‌ها‌ی مختلف هر کسی در زمان نوروز کارهای مختلف را نمی‌کرد.

...................................................

مردی در ایام نوروز همسر و بچه‌ها‌یش را به سفر برده بود. نزدیکی ظهر که گرسنگی بر آن‌ها غالب آمد به دنبال یک فست‌فودی مست‌فودی گشتندی تا آن‌گه چشمانشان به بالای یک رستوران بزرگ برخورد که بر آن نام غذای نذری نوشته شده بود! مرد با حیرت در ایام نوروز پا بر ترمز گذاشته و زیرلب گفت:

ـ خداوند این صاحب رستوران را خیر بدهد که به جای ساندویچ یک غذای خوشمزه نذری می‌خوریم...

گویند مرد و بچه‌هایشان در حال مالیدن شکم به داخل رفته و نشستند. مرد از خلوتی آن‌جا و منوی رستوران نذری تعجب‌کنان به به بچه‌ها‌یش گفت:

ـ ببینید صاحب رستوران چقدر دست و دلباز است که هرچه بخواهیم را به ما نذری می‌دهد! حتی نوشابه و دوغشان هم نذری است.

خلاصه که نه مرد و نه فرزندانشان کم نگداشته و هرچی خواستند دوتادوتا سفارش دادند که برای شام و ناهار فردای سفر هم غذا داشته باشند... چشمتان روز بد نبیند که ناگهان مردی هیکلی سبیل‌کلفت موی‌بلند روی‌سیاه واه‌ واه و واه همراه با لیست بلندی که شبیه طومار بود آمد سرمیزشان وگفت:

بفرمایید صورت حساب!

مرد با نیش باز گفت: این صورت‌حساب چیست؟ مگر غذای این‌جا نذری نیست؟ا

مرد واه واه واه نیز جواب داد:

ـ بله من خودم نذری هستم... کوچیکتون ممدنذری!

آورده‌اند که آن غذای ممدنذری 700 تومان برای وی آب خورد و از همان‌جا گازش را گرفت و به خانه برگشت و تا 13 از خانه بیرون نیامد... این‌جا بود که گفتند از زانو تا به زانو فرق‌هاست...

........................................

در نسخ و تواریخ نقل شده در زمان ابن‌حجر و در نوروز هیچ حجروندی «به معنی شهروند» از حجروند به قصد سفر نوروزی خارج نمی‌شده اما از علل و معلول سفر نرفتن کسی سخن نمی‌گفت. تا این‌که ابن‌حجر در اولین سفرش به حجرستان تجربه اولین سفر تاریخی نوروزی را رقم می‌زند. ابن حجر در خاطره اولین سفرش این‌گونه نوشته است که هنگام خروج از سرزمینش عوارض خروجی که پرداخت کرده برابر با 200 قطعه سنگ نتراشیده و نخراشیده بود. وی به محض این‌که اولین قدم را برداشت به ساده‌لوحی خود پی برد که این‌گونه سرمایه سنگین سنگی خود را در نوروز برای رسیدن به حجرستان از دست داده و تنها خاطره خوب خودش را این‌گونه تعریف می‌کند که برلب مرز حجرستان و حجروند مارکوپولو را می‌بیند و با او پلو می‌خورد... این‌گونه بود که مارکوپلو به سفرهایش معروف شد و ابن‌حجر به ساده‌لوحی‌اش!

....................................................

در تاریخ آمده است که انسان اولیه اولین‌بار زمانی حس خوشحالی را تجربه کرد که توانست معامله پایاپای را هم در پایان سال کهنه و آغاز سال جدید بیاموزد. تا قبل از آن‌که معامله و خرید و فروشی در میان مردم صورت نگرفته بود بشر اولیه حس خوشحالی را نمی‌شناخت و اصلا نمی‌دانست که چنین چیزی در درونش وجود دارد اما همین که زنان اولیه برای اولین‌بار همراه مردان اولیه در پایان سال برای خرید نورزی پارینه سنگ‌ها به بازار سنگ‌فروشان اولیه رفتند و ساعت‌ها و ساعت‌ها و ساعت‌ها قدم زدند و خرید کردند حس خوشحالی را نیز تجربه کردند... این اولین‌بار بود که زنان توانستند شادی کرده و حس خوشحالی را با تمام وجود احساس کنند پس از این تاریخ بود که بازارها ساخته شدند و مردان اولیه با فروش چندین برابر قیمت اجناسشان که این اجناس در ابتدا فقط سنگ و استخوان بود حس خوشحالی را تجربه کرده و زنان نیز با رفتن به بازارها و خرید سنگ‌های قیمتی خوشحالی را با تمام وجود احساس کردند.

............................

آورده‌اند که در چمبرستان همه اهالی روستا تعطیلات نورزوز را دوست داشتند چرا که تعطیلات آن‌ها بیش از دوازده ماه بود و از تعطیلات خانه‌تکانی که خودش مدت یک ماه بود شروع می‌شد و به تعطیلات خرید عید که آن هم یک ماه بود متصل می‌شد. پس از تعطیلات خرید عید، تعطیلات دید و بازدید اقوام درجه یک، یک ماه، اقوام درجه دو، سه هفته و یک ماه هم برای دیدن اقوامی که توقع دیدنشان نداشتند و یک ماه هم برای افرادی که قهر بودند اختصاص داده بودند. این تعطیلات وصل می‌شد به شروع تعطیلات نورزی ویژه بچه‌ها‌ که خود آن دو ماه بود برای حل پیک‌شادی و یک ماه برای نوشتن انشای نوروز را چطور گذراندید... یک ماه هم برای سیزده به‌ در و در نهایت یک ماه هم برای در کردن خستگی تعطیلات بود... که این‌ها‌ خودش به بیش از 12 ماه می‌کشد و معلوم نیس آن‌ها چندماه داشتند. ولی بعد از تعطیلات در کردن خستگی دوباره تعطیلات خانه‌تکانی شروع می‌گردید!

............................................

آورده‌اند که در زمانی؛ مکانی؛ فضایی...‌‌‌‌ نمی‌دانم از کجا آورده‌اند و برای چه آورده‌اند اما آورده‌اند که اهالی تکانستان عادت داشتند خانه‌ها‌ی خود را از چوب و بر روی درخت بسازند و برای این تکانستانی‌ها‌ خانه‌تکانی یکی از جذاب‌ترین رسوم سال نو بود. به حدی که آن‌ها از همان اول سال برای خانه‌تکانی نوروز سال بعد همدیگر اقدام می‌کردند. یعنی همه با هم جمع شده و برای تکاندن خانه یکی از اهالی اقدام می‌کردند. آن‌ها خیلی‌ خیلی تعصب‌آمیز وسواس‌آمیز خانه‌های همدیگر را از در و دیوار و آجر و سقف گرفته تا خود ساکنین خانه همه چیز را تکان می‌دادند تا گرد غبار از خانه‌ها برود. می‌گویند که در پایان خانه‌تکانی یکی دو خانه در کل تکانستان سالم می‌ماند و بقیه به صورت صد در صد تخریب می‌شد و دوباره خانه‌ها را می‌ساختند و به محض تمام شدن ساخت خانه سال نو از راه می‌رسید و مراسم خانه‌تکانی دوباره شروع می‌شد. در پایان خانه‌تکانی اگر خانه‌ای سالم می‌ماند همه اهالی در آن جمع شده و دست و سوت‌زنان منتظر توپ در شدن سال نو می‌ماندند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: