کد خبر: ۱۹۱۱
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۴
پپ
چرا اصرار داریم تعطیلات عید حتما به خارجه برویم؟
صفحه نخست » سبک زندگی

طیبه رسول‌زادگان

#خودنمایی #سلفی در خارج #تازه به دوران رسیده‌ها # کوش‌آداسی

خارج را عشق است! چه حالی می‌دهد آدم با دلار پنج هزار تومانی برود خارج و تا خود سیزده بماند و سبزه‌اش را توی رود و دریاچه همان خارج ول کند! پس چه؟ بماند این‌جا تا چه گلی به سر خودش و اهل و عیالش بزند؟ درست است که این‌جا هم کم از آن‌جا ندارد و با انواع دریا و رود و دریاچه و ساحل و جنگل و کویر و غار و کوه و دشت و دمن و یادگارهای تاریخی چند هزار ساله و چند صد ساله و چند ده ساله، یک تنه کل دنیا را حریف است، ولی آخر می‌دانید؟ آن‌جا یک چیز دیگر است. اسمش که «خارج» است به کنار، یک دل سیر هم می‌شود خارجی‌ دید.

اما این‌جا، برای دیدن خارجی‌ها باید بروی و دور و اطراف اماکن تاریخی اصفهان و شیراز و تبریز و... پلاس شوی. آن‌جا از موبور و چشم‌آبی بگیرید تا چشم‌بادامی‌های مناطق مختلف دنیا یافت می‌شود. که بسته به وسع جیب خودشان و کشورشان یا دلار آورده‌اند یا چیز دیگر! با آمدن‌شان پولِ تور داده‌اند که هیچ، موقع رفتن هم اگر چیزی از صنایع دستی‌مان جلوی چشم‌شان باشد حتما چند تایی می‌خرند و باز هم ارز تقدیم‌مان می‌کنند.

وقتی گردشگرهای خارجی‌ این‌همه فهیم هستند که کیلومترها راه را طی می‌کنند و قدم‌رنجه کرده می‌آیند این‌جا و به صنعت گردشگری ما جانی دوباره می‌بخشند، این سؤال مهم مطرح می‌شود که: «پس ما چه؟ آیا ما در قبال جهانیان وظیفه‌ای نداریم؟! تا کی آن‌ها دلار و یورو بیاورند تقدیم ما کنند و گردشگری داخلی ما را رونقی هر چند بسیار اندک بدهند؟»

وظیفه انسانی حکم می‌کند که ما هم با همه سختی زندگی و اقتصاد نابسامانی که داریم، متقابلا پاسخ نیکی‌شان را بدهیم و اگر تا به حال پس‌انداز سالیانه و عیدی آخر سال‌مان را تبدیل به دلار نکرده‌ایم، دست بجنبانیم و فی‌الفور تبدیلش کنیم و هر چه سریع‌تر در قالب تورهای ترکیه و امارات و گرجستان و ارمنستان و حتی تایلند و کوش‌آداسی هم که شده ببریم بریزیم توی حلقوم خارج. پس چه؟ همان‌جوری تبدیل نکرده بریزیمش در جیب تورها و هتل‌ها و گردشگاه‌های داخلی‌مان! چه معنی دارد؟! که پس‌فردا ببینند کاسبی‌شان از کسادی درآمد، سر ذوق بیایند و آپشن‌های بیشتری در تورهایشان بگنجانند و دل‌مان باز تور داخلی بخواهد!؟ یا دیگرانی باشند که ببینند اوضاع صنعت گردشگری‌مان رو به رشد است سرمایه‌شان را نبرند جای دیگر و بیاورند این‌جا و این جنس از صنعت را به شکوفایی برسانند!؟ یا گروه‌هایی پیدا شوند که پیه پروسه‌های عریض و طویل مجوز گرفتن از وزارت راه را به تن بمالند و اماکن بین راهی را سر و سامانی بدهند!؟ یا هتل‌سازی و مسافرخانه‌سازی جان بگیرد و دیگر کسی شب را در چادر سفری به صبح نرساند؟! اوووه! کی می‌رود این همه راه را؟! به نظرتان راحت‌تر نیست که برویم پول‌مان را بریزیم به همان حلقوم خارج و خودمان را این‌همه به زحمت نیندازیم؟! اصلا هم فکرش را نکنیم که کشور خودمان هم دیدنی‌ها دارد و خود ما هم گردشگرهای بالقوه هستیم و می‌توانیم جانی به جسم نیمه‌جانش بدهیم و غیرمستقیم کارآفرینی و اشتغال‌زایی کنیم؟!

وقتی صحبت از وظیفه انسانی به میان می‌آید، باید به کارهای بسیار بزرگ فکر کرد، نه این کارهای کوچک و دم‌دستی. چرا برویم معادل دو سه دلار بدهیم و صنایع‌دستی خودمان را بخریم و برای فامیل و دوست و آشنا کادوهای میهنی هدیه بیاوریم؟ به جایش می‌رویم خارج و نفری حداقل دو میلیون تومان خرج می‌کنیم و کادوهای گران آن‌جایی را هدیه می‌آوریم. اصلا چه اهمیتی دارد که آن‌جا هم شبیه این‌جاست و آسمانش همین رنگ است و دریایش همین موج‌ها را دارد؟! می‌پرسید: «پس گردشگری داخلی چه می‌شود؟» خب معلوم است. اگر می‌خواهد زنده بماند، به هر جان‌کندنی بود باید خود به خود سر پا بایستد، نه با کمک ما داخلی‌ها! این از بدیهیات امروز ماست.

یه توک پا همین بغل، خارج!

درست یک روز بعد از سه‌شنبه آخر سال سفرشان آغاز می‌شد. زودتر نمی‌شد رفت چون باید تعدادی عکس خفن شبانه خیابانی با پس‌زمینه‌ای از دود و آتش و انفجار برای صفحه شخصی‌شان تهیه می‌کردند. بدیهی است که کسی را هم نمی‌توانستند جای خودشان بفرستند، چون حضور خود شخص در صحنه حادثه از ضرورت‌های اجتناب‌ناپذیر عکس سلفی است! پس به ناچار تا تمام شدن آتش‌بازی دندان روی جگر گذاشتند و سعی کردند جراحتی برندارند و دست‌کم زنده بمانند که به سفر خارج‌شان برسند و نوروز کوفت‌شان نشود.

قرار نبود راه دوری بروند. همین بغل، کشور گل و بلبل همسایه سال‌های سال بود که پذیرای مهمانان نوروزی و غیر نوروزی ایرانی بود و از هجوم مسافران به هتل‌های چهار‌ستاره و پایین‌ترش با کله استقبال می‌کرد. همسایه خیلی همسایه زبلی بود. مدام در حال رصد کردن و آمارگیری از قیمت و امکانات گردشگری کشورهای هم‌جوار و غیر هم‌جوارش بود تا بتواند همیشه انتخاب اول و آخر گردشگران باشد. موفق هم بود. آن‌قدر یارانه به صنعت گردشگری تزریق کرده بود که هتل‌ها با خیال آسوده، امکانات مشابه همسایه‌ها را با نصف قیمت به مشتری ارائه می‌دادند و سیلی از گردشگر را به سمت خود جذب می‌نمودند. پس تعجبی ندارد وقتی بعد از آن آتش‌بازی اساسی آخر سال، سیل مسافران ایرانی به کشورشان سرازیر شود و در شهرهای ساحلی اقامت موقت‌شان را کلید بزنند. هر چه باشد قیمت‌های آن‌جا با قیمت‌های کیش و قشم و حتی تورهای شهرهای تاریخی داخل کشور خیلی توفیر داشت. اسمش هم که رویش بود: «خارج».

حالا چه اهمیتی دارد که در کنار سواحل زیبای خارج، چند انفجار ناقابل هم وسط خیابان و هنگام عبور اتوبوس گردشگرها به وقوع بپیوندد و چند ده نفری را بفرستد هوا؟ آدم اگر در کنار سواحل مدیترانه در عملیاتی تروریستی کشته بشود، خیلی باکلاس‌تر است تا این‌که بخواهد در کنار سواحل خزر یا خلیج‌فارس قدم بزند و قایق‌سواری کند!

سفر خاطره‌انگیز آقا اسی و خانواده

آقا اسی و خانواده برنامه بسیار بسیار فشرده‌ای داشتند. سال نو داشت می‌رسید و سفرهای نوروزی در راه بود. قرار بود در طول یک ماه، دنیا را دور بزنند؛ البته یک دور سریع تا ارزان‌تر دربیاید. ولی وقتی حساب و کتاب کردند دیدند همان دور سریع هم خیلی گران در می‌آید. اگر فقط سوار هواپیما می‌شدند و دو ساعت در هر جای دیدنی فرود می‌آمدند و هتل که نمی‌گرفتند هیچ، هیچی هم نمی‌خوردند و فقط به یک آب‌میوه اکتفا می‌کردند، باز هم خیلی پولش می‌شد! تازه اصلا مگر سوار و پیاده شدن از این هواپیما به آن هواپیما چه لذتی داشت؟ مهم دیدن مناطق و مناظر بود که باید از بیخ قیدش را می‌زدند. فقط می‌شد عکس گرفت و پز داد. این هم بد نبود ولی اگر کیفش را هم می‌بردند خیلی بهتر بود.

تا این‌که همسر آقا اسی پیشنهاد داد: «خب فقط یه جا بریم. کاچی بهتر از هیچی!»

چشم‌های آقا اسی برقی زد و قبول کرد. خانوادگی به این نتیجه رسیدند که مهم نیست مقصد کجا باشد، مهم این است که بشود بهش گفت: «خارج!» طوری که آدم‌هایش با آدم‌های این‌‌ ور فرق‌های اساسی! داشته باشند تا توی عکس‌ها قشنگ معلوم باشد که آن‌جا خارج است و داخل نیست و راست گفته‌اند و واقعا رفته‌اند آن ور و خوش گذرانده‌اند تا بسوزد دل آن‌ها که نتوانند و بترکد چشم آن‌ها که نبینند.

پس از چند مشورت فوق محرمانه دست‌شان آمد که اگر تا دقیقه نود صبر کنند، می‌توانند از تخفیف‌های استثنایی آفرها استفاده کنند. همان‌ تورهایی که ناامید از پر شدن ظرفیت، ناگهان قیمت را به یک‌ سوم یا کمتر کاهش می‌دهند و امثال آقا اسی را تور می‌کنند. همین‌طور هم شد. چنان خارجی رفتند که بیا و ببین. آن‌قدر خاطره‌انگیز که در پایانش دسته‌جمعی به این نتیجه رسیدند که بهتر است پشت دستشان را داغ کنند تا تجربیات این سفر و خاطراتش هرگز از یادشان نرود.

سلبریتی‌زاده دو تابعیتی

طبق پیش‌بینی‌ها بچه در اولین روزهای فروردین به دنیا می‌آمد. بله. بچه! قرار بود خانواده کوچک‌ آقا و خانم مشهور کمی بزرگ شود. پس باید می‌جنبیدند و از اوایل زمستان برای اقامت دو سه ماهه‌شان در سرزمین بوفالوها جایی پیدا می‌کردند. اگر نمی‌شد یا دیر می‌شد واویلا بود! بچه باید حتما آن‌جا به دنیا می‌آمد، نه این‌جا! و چه سعادتی برای بچه بالاتر از این که به لطف تدبیر بابی و مامی از بدو تولد دارای یک فقره تابعیت دوگانه هم باشد! و لازم نباشد برایش در بزرگسالی اقدام کند!؟

حالا که تولد بچه با تعطیلات نوروزی هم‌زمان شده بود، می‌شد از این فرصت استثنایی استفاده کرد و یک تیر و چند نشان زد. ابتدا محض رعایت حال مادر و فرزند هنوز به دنیا نیامده، گشت و گذار آرامی می‌کردند و جاهای دیدنی آن ورِ بخصوص از آب‌ها را حسابی دید می‌زدند و صفحه اینستایشان فعلا پر می‌شد.

وقتی هم که بچه به دنیا می‌آمد و کمی هم جا می‌افتاد، یعنی چیزی در اندازه‌های یکی دو هفته که از عمرش می‌گذشت، می‌شد سوار هواپیما شد و سری هم به سواحل کارائیب زد و قایق‌سواری آرام رمانتیکی را هم به تجربیات سفر سه نفره افزود. آن هم فقط برای این‌که به مادر و بچه خیلی فشار نیاید. پای عکس‌ها هم می‌شود نوشت: «ایشاالله چند سال دیگه همین جمع روی آبشار نیاگارا!»

اگر سال‌های قبل یا حتی همین پارسال بود، بالا و پایین و شرق و غرب را توی همین تعطیلات کوتاه یک ماهه که چه عرض شود، حتی در همان دو هفته تعطیل رسمی تقویم‌ها در می‌نوردیدند. به تاریخچه عکس‌های اینستایشان مراجعه شود ملاحظه ‌می‌شود. ولی خب چه کنند که امسال نی‌نی پا گذاشت به زندگی‌شان و کمی برنامه‌ها را با ریتم ملایم‌تری همراه کرد. ولی چه باک؟! سال بعد که یک‌ساله شود سه‌تایی پا در سفر دور دنیایشان خواهند گذاشت. دوری که به شکل عجیب و حیرت‌انگیزی، سرزمین مادری‌ از آن منها شده!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: