کد خبر: ۱۸۸۵
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۶
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

آن زمان که از تبلور اندیشه و شاعری سخن به میان می‌آید، ذهنیت‌ها به سمت نگرش شعرگونه سوق پیدا می‌کند. شاعران جوان زن روز در غنای فضل فکر، در مسیر ژرف و ظریف شعر سرزمینمان، گام نهاده‌اند. شعر این نمایندگان زنِ شاعر، بیانگر روح، ذات، ذهن، زمان و زبان آن‌هاست که با هویتی مستقل و مجزا به کلیت واقعیت‌ها می‌افزایند و این‌گونه است که حقیقت موجود را شکل می‌دهند. نغمه مستشار نظامی، فاطمه افشاریان، نفیسه‌سادات موسوی، عارفه دهقانی، فاطمه نانی‌زاده، از جمله بانوان شاعر در شعر و ادبیات هستند. آنان همانند جویباری جاری به زیباترین شکل ممکن، اشعاری خلق کردند که نقش شگرفی را در گنبد خیال خوانندگان خویش رقم زده‌اند.

این زنان جوان که با رویکردهای مختلف اندیشه‌ای وارد این فضا شده‌اند، به فراخور زمانه خود، مضامین گوناگونی را در شعرهای خویش وارد کرده‌اند. گروهی از این بانوان، اشعاری آیینی می‌سرایند و گروهی با مضامین عاشقانه و اجتماعی دست به آفرینش شعری پویا و مانا زده‌اند. با مصاحبه‌هایی که از این شاعران نامی در مجله وزینِ زن روز گرفته شد می‌توان افزود که به راستی بانوان شاعر تأثیرگزار، در پهنه ادب، نقشی ماندگار بر جای نهاده‌اند.

شعر کتیبه

نغمه مستشار‌نظامی

هنوز هم ما را می‌کنند نقاشی

به روی گلدان‌ها، بر سفال، بر کاشی

گمان کنم که بهار است، توی یک باغیم

تو روی موی بلندم شکوفه می‌پاشی!

و سال‌هاست که تزیین خانه‌ها شده‌ایم

بدون هیچ توقع، بدون پاداشی

و سال‌هاست که تصویر می‌شود تکرار

همان من و تو، همان آسمان، درخت، بهار

تو ایستاده‌ای و تکیه داده‌ای به درخت

نشسته‌ام من و لبخند می‌زنم انگار

به مردمان پس از ما که قصه ما را

شنیده‌اند و نفهمیده‌اند، صدها بار

به خنده‌هاشان خندیده‌ایم ساعت‌ها

به خنده‌های صمیمانه یا حسادت‌ها

نگاه عاشق من با نگاه عاشق تو

هنوز هم دارد حرف‌ها، حکایت‌ها

و چشم‌هامان ما را رسانده‌اند به هم

فراتر از همه رسم‌ها و عادت‌ها!

که قرن‌هاست من و تو مسافریم عزیز

و با تمام زمان‌ها معاصریم عزیز!

که هر زمان، هر جا عطر عشق می‌آید

بدون آن‌که بدانیم حاضریم عزیز

بدون آن‌که بدانند می‌رسیم به هم!

بدون آن‌که بخواهیم شاعریم عزیز!

گرفته‌اند مرا از تو! سرنوشتم بود!

تویی که دیدارت مژده بهشتم بود

نگاه کردی و گفتی: (دلم گرفته!) همین!؟

جواب هر چه برایت غزل نوشتم بود؟!

اگر برای تو من را نخواسته ‌‌‌ست چرا

کتیبه‌های تو بر روی خشت خشتم بود؟!

کتیبه‌ها، من و تو در بهار نقاشی

هنوز روی سر من شکوفه می‌پاشی!

و سال‌هاست که رازی غریب مردم را

کشانده سمت دو تا چشم خیس بر کاشی

و من... فقط من ازین راز کهنه باخبرم

که تو کتیبه شدی تا کنار من باشی!

چمدان شکوفه

فاطمه نانی‌زاد

چقدر گل به سرش شاخسار آمده است

بیا ترانه بخوان نو بهار آمده است

چقدر کوچه به کوچه، اقاقیا، سنبل

بنفشه آمده...ها!... بیشمار آمده است

تو آمدی چمدانی شکوفه آوردی

دلم به شوق تو با غم کنار آمده است

چه ابر پر ترکی, بی‌قرار, سر به هوا

نشسته در دل صحرا, قرار آمده است

اگر چه راز مگو بوده داغ آلاله

ولی به دامن این فصل آشکار آمده است

همین که چشمه گوارا, زلال می‌جوشد

به چشم عاشق این روزگار آمده است

سرچشمه احساس

عارفه دهقانی

عشق، آمد خانه‌ تاریک را پر نور کرد

با عنایاتش، دلِ بیچاره را، مغرور کرد

خوب می‌دانست مجنون بودنم میراثی است!

عشق، بی‌خود، با خود این دیوانه را مشهور کرد!

روزگارِ عاقل اما عشق را باور نداشت

با بلاهایش دلم را خووووب جمع و جور کرد

من همان سرچشمه‌ احساس بودم در قدیم

زندگی، ذوق مرا با یک اشاره، کور کرد

عشق را کم‌کم گرفت از من... چنان‌که شعر هم

از خودش این واژه را بی‌هیچ حرفی، دور کرد

وقت نشناسم چنان‌که شعر و عشق، این‌گونه‌اند

آه از آن‌که گاه و بی‌گاه این سه را مجبور کرد

کوچه باغ

فاطمه افشاريان

كُلبه‌ عشق ما كه نزديك است

كنج يك كوچه باغِ باريك است

غرقِ آرامش است و زيبايي

گرچه گاهي نَمور و تاريك است

كوچه باغي ميانِ خلوت‌ها

خالي از هر قَلَم ترافيك است

أَهْلِ اين كلبه أَهْلِ توحيدند

فارغ از اضطراب و تشريك است

كلبه‌ عشق ما همين دل‌هاست

اين تپش‌ها صداي تبريك است

گوش كن! اين صداي قلب تو نيست؟

كلبه‌ عشقمان چه نزديك است...

وصال

نفیسه‌سادات موسوی

چشمی به راهِ آمدنت جا گذاشتم

از روي عمد پنجره را وا گذاشتم

در كوچه‌اي كه هر شب از آن مي‌كني عبور

آيينه‌اي به شوق تماشا گذاشتم

تو، روي خاطرات اگر چشم بسته‌اي

من، روي حرف‌هاي دلم پا گذاشتم

با اين‌كه غير درد و فراق و جنون نبود

بيهوده نام عشق بر آن‌ها گذاشتم

طي شد جواني‌ام همه با حسرت وصال

پا جاي پاي رنج زليخا گذاشتم

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: