کد خبر: ۱۸۶۷
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۹
پپ
قصه ما در‌باره یک تفاوت است از جنس جوانی
صفحه نخست » ج مثل جوان

نیلوفر حاج‌قاضی

# مدلینگ #پیله زندگی # شهید لاکچری # درباره استایل جوانی

برخی می‌گفتند مدل است اما نبود. برخی او را انکار می‌کردند. می‌گفتند که این عکس‌ها دروغ است. اما نبود. برخی برایش حاشیه‌های عاشقانه ساختند اما واقعیت همان حقیقت شیرینی بود که نمونه هایش در دل تاریخ نیز ثبت شده است؛ «فرار از گناه». از یوسف پیامبر بگیر تا رجب‌علی خیاط. از ابراهیم هادی تا شهید مدافع حرم؛ بابک نوری. او یکی از میان ما بود. از میان صدها و هزاران جوانی که سفت و سخت به لذت گوارای دنیای جوانی چسبیده‌اند و فرار از لغزش‌های این ایام برایشان تلخ و دشوار است. اما جوان ما معامله‌ای دوسر سود کرد. فرصت را غنیمت شمرد و به دنیای جوانی‌اش پشت پا زد. قصه ما درباره یک تفاوت است. تفاوتی از جنس جوانی.

قهرمان هر دو عکس یک نفر است!

یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی در سوریه و شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه ابوکمال، کانال‌های تلگرامی و صفحه‌های پرطرفدار اینستاگرام، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل‌های سینمایی! حکایت شهید بابک نوری هریس، از همین‌جا شروع شد، از وقتی عکس‌های متفاوتش با دیگر شهدا، در فضای مجازی دست به دست شد روی قضاوت خیلی‌ها خط کشید، قضاوتی که معیار و اندازه‌اش نگاه سطحی آدم‌ها بود؛ خط‌کشی که نمی‌توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس‌های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است. حالا اما بابک شده یک نماینده مثال‌زدنی برای دهه هفتادی‌ها. بابک از همه دل‌مشغولی‌های این دنیایی‌اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام، پرکشیده سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب‌سلام‌الله‌علیها و همان‌جا شهید شده؛ جوانی که حالا برخی به او لقب شهید لاکچری داده‌اند.

سوریه به جای آلمان

«واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می‌بینم که پسرم چقدر در انجمن‌های خیریه فعال بوده، می‌بینم همه جا او را می‌شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم. هم تک بعدی نبود و به واسطه سن و سالش جوانی می‌کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت. یعنی هم دوست باشگاهی داشت هم دانشگاهی هم مسجدی و هیئتی. هم از فعالین هلال احمر بود و هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در بهزیستی شرکت می‌کرد، حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده، رئیس بنیاد شهید که به خانه ما آمده بود به من گفت که می‌دانستی پسرت چقدر برای این‌که این‌جا ساخته شود زحمت کشید؟! من این‌جا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان این‌قدر بلند و پر‌خیر و برکت است که این بنای یادبود ساخته می‌شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت‌های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال ارشد حقوق در دانشگاه تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می‌خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد. بابک قبل از این‌که به سوریه اعزام شود هم در دوره‌ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم. امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات دیدیم که بابک نیست و فهمیدیم که رفته اعتکاف. گفتم: چرا این موقعیت رفتی اعتکاف، می‌ماندی سال دیگر می‌رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. گفت: نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات جزو فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم... به طور غیر مستقیم می‌دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می‌رود و می‌آید و اصرار می‌کند که من را اعزام کنید. تا این‌که بالأخره با اعزامش موافقت شد. بابک یک روز قبل از اعزامش، در مسجد باب‌الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که همه بابک را آن‌جا می‌شناسند، بعد از نماز، از همه نمازگزاران مسجد خداحافظی کرده بود. گفته بود که من یک مدتی نیستم می‌خواهم بروم خارج از کشور. آن‌موقع همه فکر می‌کردند می‌خواهد برود آلمان. چون من و برادرانش خیلی اصرار داشتیم که برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی‌کرد برود. آن روز مردم فکر کرده بودند که بالأخره اصرار‌های ما جواب داده و بابک راضی شده به آلمان برود. اما به جای آلمان از سوریه سردرآورد». این‌ها جملاتی بود از دل شکسته و مجروح پدر شهید تا بیشتر با روحیات شهید آشنا شویم.

گذر از لحظه داغ گناه

شاید برای خیلی از جوانان نقل حکایات عاشقانه و قصه‌های دلدادگی جذابیت خاص خودش را داشته باشد. جوانی است و روزهای پرالتهابش، اما هستند شوریده حالانی که در مسیر زندگی، خلاف جریان را برگزیدند و برای همیشه در دنیا ماندگار شدند. جوانانی که به خاطر چهره جذابشان مورد سوء‌‌ نیت دیگران واقع می‌شدند و در برابر این هجمه مقاومت می‌کردند و رستگار می‌شدند. انگار سرآغاز این جریان، یوسف نبی است و داستان پر کشش تمنای زلیخا و مقاومت یوسف و امتدادش رسیده به قصه ابن‌سیرین و تعالی‌اش در زمینه تعبیر خواب. کمی که جلوتر بیاییم شیخ رجب‌علی خیاط رخ می‌نمایاند و داستان فرارش از گناه که به او چشم برزخی و تعالی در عرفان فراهم شد. شهید نیری از خطه دماوند وشهید ابراهیم هادی نیز یکی دیگر قهرمانان این جریانند. و اما قصه بابک نوری؛ یکی از دوستانش در این رابطه گفته است: «یک روز بابک با من تماس گرفت و اصرار زیادی برای رفتنمان به قم و جمکران داشت. هر چه مقاومت کردم که بگذار برای بعد قبول نکرد. انقدر اصرار کرد که من هم کارهایم را کنار گذاشتم و با هم به قم رفتیم. سفر خیلی خوبی بود. در راه بازگشت از بابک پرسیدم: آخرعلت اصرارت را نفهمیدم. می‌توانستیم سر فرصت بیاییم. در جواب کنجکاوی‌های من گفت: برای فرار از گناه تأکید داشتم که حتما امروز را برای مسافرت انتخاب کنیم.»

این قرارمون نبود!

شاید این حکایات تأثیرگذار تأملی برای چگونه زیستن، به ویژه در فصل پرالتهاب جوانی باشد. فرقی نمی‌کند دختر باشیم یا پسر. در این که مدافعین حرم عزیز دل همه مردم ایران هستند کمترین شک و شبهه‌ای نیست. در این که همه آن‌ها با برادران و پدرانمان مو نمی‌زنند و ارتباط عمیق معنوی با شهدا چه بسا عادات نیک آن‌ها در وجودمان ملکه کند تا پا جای پایشان بگذاریم نیز شکی نیست. اما گاهی در حاشیه این عقد اخوت‌ها، اتفاقاتی می‌افتد که ممکن است نه تنها دل خانواده‌های شهدا را بشکند بلکه گاهی بر حریم‌ها و قداست‌ها، برهنجارهای عمومی جامعه چنگ می‌کشد. سرک کشیدن به دنیای خصوصی شهدا و استفاده از نمادهای عاشقانه بر قبور مقدس این عزیزان به بهانه عقد اخوت، نه تنها در حد و حدود شئونات ارزشی و اخلاقی نیست، چه بسا داغ مادر یا همسری را در غم از دست دادن عزیزش و مهم‌تر در فراموشی ارزش‌هایی که شهید در التزام به نهادینه کردن آن جانش را داده، عمیق‌تر و ملتهب‌تر کند. یادمان باشد قرار است شهدا برایمان آینه باشند؛ آینه‌ای تمام قد برای ترک تعلقات و لغزش‌های زندگی. برای رهایی از عادت‌هایی که ما را در پیله‌های لغزنده زندگی حبس می‌کنند. قرارمان با شهدا را جدی بگیریم.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: