کد خبر: ۱۸۰۷
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۱
پپ
به مناسبت سالروز شهادت حضرت فاطمه‌زهرا‌سلام‌الله‌علیها
صفحه نخست » سبوی خیال

قاسم صرافان

وای از این بازی که تو با صبر حیدر می‌کنی

چشم بر هم می‌نهد، چادر که بر سر می‌کنی

آه ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی‌پناه

زینبت را پس چرا این گونه مضطر می‌کنی

با توام در! با تو تا دیوارها هم بشنوند

عشقِ «یاسین» است این یاسی که پرپر می‌کنی

قصه‌ پهلوی تو بغض خدا را هم شکست

اشک او را شبنم آیات کوثر می‌کنی

بازوانی را که این شلاق‌ها بوسیده‌اند

جای لب‌های «محمد» بود، باور می‌کنی؟

با عبورت آخرین بار است از بوی بهشت

کوچه‌های شهر غمگین را معطر می‌کنی

بی‌حرم می‌مانی و از حسرت گلدسته‌هات

در مدینه خون به قلب هر کبوتر می‌کنی

نیمه‌شب مثل نسیم از کوچه‌ها رد می‌شوی

شاعران مست را بی‌تابِ مادر می‌کنی

مثل آن روزی که پیشاپیش مردم می‌رسی

با نگاهی این غزل را هم تو محشر می‌کنی

بال فرشته

سارا جلوداریان

خدا به غایت پاکی سرشت یاس تنت را

به رنگ بال ملائک کشید پیرهنت را

تو را نوشت کنار گل محمدی و بعد

به غنچه‌های جهان داد عطری از دهنت را

چهار ماه و ستاره به دامن تو روان کرد

که روشنا بدهد آیه آیه سخنت را

ولی چه زود به پایان رسید فصل بهارت

کدام دست درو کرد باغ نسترنت را ؟

تو شاه بانوی خورشید بودی و افسوس

کبود کرد شبی تازیانه‌ها بدنت را

علی چگونه غمت را برای چاه بگوید ؟

علی چگونه به این خاک بسپرد کفنت را؟

علی چگونه تحمل کند چگونه ببیند

میان آن در و دیوار نیمه جان شدنت را

چطور زینب دردانه تو تاب بیارد

حسين تشنه لب و پاره‌پاره حسنت را

ستون عرش تکان خورد تا تو آه کشیدی

به گوش شیعه بخوان باز قصه کهنت را

شال فاطمیه رنگ خداست

یاسر حوتی

وقتی خدا کتیبه ماتم درست کرد

از فاطمیه رزق محرم درست کرد

با اشک در عزای تو تسنیم و سلسبیل

با گریه بر حسین تو زمزم درست کرد

با ریشه‌های چادر پر وصله شما

از خود به خلق رشته محکم درست کرد

اول بنا نداشت فلک این چنین شود

اما به احترام شما خم درست کرد

از گرد پشت پای توکل وجود را

حور و پری فرشته و آدم درست کرد

تنها نه کرسی و قلم و عرش و فهم هم

ارواح انبیاء معظم درست کرد

شرح همان روایت لولاک واضح است

این که تو را نگینی خاتم درست کرد

یک گوشه از حیای تو را جبرئیل برد

چندی گذشت حضرت مریم درست کرد

در انتهای خلقت تو گفت فاطمه

مثلث نساخته و نخواهم درست کرد

قصه شمع

سعید پاشازاده

مانند شمع قصه‌اش از سر تمام شد

کوتاه مثل سوره کوثر تمام شد

سیلی وزید در وسط کوچه باد شد

تا هیجده ورق زد و دفتر تمام شد

از سوختن نه در اثر ضربه شمع من

در پشت چارچوب همین در تمام شد

گفتم یکی نبود و چهل مرد آمدند

قصه نگفته قصه مادر تمام شد

بابا کشید پارچه را روی مادرم

آهی کشید و گفت که دیگر تمام شد

پلکی زد و رسید سرِ ظهرِ واقعه

این‌بار قصه واقعا از سر تمام شد

زینب به فکر روز دهم بود بیشتر

وقتی وداع مادر و دختر تمام شد

وقتی که «یا بنی» به گوش حرم رسید

آرام گفت کار برادر تمام شد

تازه شروع شد غم زینب به کربلا

آن لحظه که بریدن حنجر تمام شد

دوبیتی‌ها

***

در مَجد و شرف یکه و تنها هستی

در فخر تـو بس، اُمّ ابیها هستی

مریم که مقدس شده یک عیسی داشت

تو مادر یازده مسیحا هستی

محسن خلردی

***

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوش‌تر بود در پرده وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

رهی معیّری

***

هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری

هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن

برای نفس چو دیوی است تیره‌دل پروین

بتر ز دیوپرستی ست خود پرستیدن

پروین اعتصامی

***

نشستم دوش من، با بلبل و پروانه در یک‌جا

سخن گفتیم از بی‌مهری جانانه، در یک‌جا

من اندر گریه، بلبل در فغان، پروانه در سوزش

تماشا داشت، حال ما سه تن دیوانه در یک‌جا

اقبال لاهوتی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: