فائقه بزاز
برف هفته گذشته اتفاق سراسر سفیدی بود تا کلی بازخورد ریز و درشت از غافلگیری مردم، فضایی مناسب برای تحقیقات میدانی در زمینه جامعهشناسی و مردمشناسی ایجاد کند.
برخی رفتند روی پشت بامها و آدم برفی ساختند. بعضی هم به برف بازیهای مجازی بسنده کردند. فقط نشستند پای شومینه و بخاری و منظره برفی برای دیگران فرستادند. بعضی خدا را شکر کردند و برخی دیگر هم مثل همیشه شروع کردند به داد و شکایت که؛ درسته کم آبیه، اما خدا کنه زودتر هوا آفتاب شه به کار و زندگیمون برسیم. تو شبکههای اجتماعی یکی از سوئد میگفت: «نق نزنید! اینجا هم با وجود شعارهای گل درشتی که در ارتباط با مدنیت و مدیریت شهری وجود داره وضعیت همینه. به محض بارش برف و لغزندگی راهها باید یک ساعت و نیم منتظر بمانی تا یک تاکسی که خلاف عرف رایج روزهای بارندگی، نمیخواهد دربستی مسافر جابجا کند، آدم را سوار کند. اینجا سرزمین قطبه و اغلب ماشینها لاستیک زمستونی یا چهار فصل دارند ولی ملت ایران، با وجود هشدارهای هواشناسی با لاستیک صاف پراید میزنن به جادههای برفی! وقتی قرار است برف بیاد چرا نباید خودشان را آماده کنند؟ چرا باید برای کارهای غیرضروری بریزند تو خیابونها. چرا شرکتها و مغازهها را زودتر نبستند؟ همهجا که دولتی نیست. وقتی دولتی تا این حد ضعیف داریم، مردم تا کی میخوان چشمشون به دولت باشه؟ چرا باید جانشان را به خطر بندازن؟ بعد ناله بزنند؛ ما تو جاده تو برف گیر کردیم، یخ زدیم، بنزین نداریم».
از آن طرف مسافر قطار مشهد میگفت: «در جواب اون دوست سوئدی كه ميگه مردم چرا غر ميزننن؟ ما ديشب ساعت دوازده با پوزخند كاركنان راهآهن به خاطر تأخير و عدم جوابگويي، از مشهد راهي تهران شديم. نزديك گرمسار يك توقف دوساعته داشتيم که حق با مسئولین بود و تحمل کردیم.اما از ساعت دو تا هفت صبح ، قطار نزديك ورامين بدون حركت ایستاده بود. میگفتند که سوزنها يخ زده. واقعا براي چهل دقيقه راه چند تا سوزن وجود داره؟ كاركنان قطار میگفتند که علت برف نيست چون برفي نيست كه بتونه قطارو از راه بندازه اما نميدونيم مشكل چيه؟ تو ترمينال جنوب هم سفرها كنسل شده، مسافران پير و جوون و شيرخواره سرگردونن. فقط در ترمينال رو باز گذاشتن كه مردم تو اون محوطه باشن اونجا هم گرم نيست. نه پتويي نه فرشي. با ١٣٧ تماس گرفتيم ميگن به ما مربوط نميشه كارتن خوابها به ما مربوطه. با هلالاحمر تماس گرفتيم هم ميگن در راه ماندههای درون شهري به ما مربوطه».
حالا فهمیدید قضیه چیه؟ این برش کوچکی بود از هزاران دیالوگ عجیب و غریب که بارش طبیعی کمی برف، آن هم در فصل زمستان، موضوع را به بحران عجیبی تبدیل کرد و سبب لمس یک سری حقایق شد.