کد خبر: ۱۷۴۹
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۶
پپ
چرا یک بانو باید آگاه باشد؟
صفحه نخست » سبک زندگی



زینب عشقی

با خانواده چند روزی رفتیم شمال، ویلای دختر‌خالم. شوهر دختر خاله‌ام، خیلی اهل گردش و تفریح و به قول خودش زندگی کردنه، هر سال یه خونه تو یکی از روستاهای شمال اجاره می‌کنه و بعضی از آخر هفته‌ها و تعطیلات می‌رن اونجا، شیر و ماست طبیعی می‌خورن، هوای خوب، نون محلی، سبزی‌های محلی و...، همیشه از ما هم دعوت می‌کنن که چند روزی بریم پیششون و خلاصه دوست دارن که طعم زندگی سالم و بدون آلودگی رو به همه فامیل بچشونن.

دختر خاله‌ام خانه داره، بهتر بگم، خانه دوسته، یعنی محیط خونه رو دوست داره، و توضیح بیشتر این که از محیط بیرون از خونه زیاد خوشش نمیاد و در آخر یعنی این که باید به زور ببریمش بیرون!

هم تو تهران این شکلیه و هم شمال، مثلا یه بعد از ظهر قشنگ، هوای خوب و لطیف شمال و کل خانواده که تصمیم می‌گیرن برن پیاده‌روی و گشتی تو مزرعه‌‌های سرسبز شمال بزنن، اما دخترخاله‌ام همیشه یه بهونه‌ای جور می‌کنه که نیاد، مثلا می‌گه شما‌ها برین من شامو درست می‌کنم، یا من کمرم درد می‌کنه نمی‌تونم بیام بیرون، یا خونه به هم ریخته است، من می‌مونم جمع و جورش کنم و از این قبیل بهانه‌ها.

یه شب که شام رو خورده بودیم و عصرش هم بارون قشنگی باریده بود، تصمیم گرفتیم قبل از خواب یه قدمی تو کوچه پس کوچه‌های روستا بزنیم، مثل همیشه دختر خاله نیومد و بقیه راهی شدن... هنوز چند قدمی از خونه دور نشده بودیم که شوهر دختر خاله‌ام، نزدیک ما اومد و نمی‌دونم چی شده بود که سر درد و دلش باز که من خسته شدم...

معصومه، خانومه، نجیبه، دست پختش خوبه، اما همراه من نیست، هم‌پای من نیست، من که دوست و رفیقی ندارم، از دار دنیا یه همسر دارم که اون هم هیچ جا با من نمیاد، نه پارک، نه سینما، نه کوه، نه پیاده‌روی، هیچ جا...

بعد این تو خونه موندن باعث افسردگی‌اش شده، نه کاری، نه هدفی، نه کلاسی، نه تعامل و رابطه‌ای با دوستی، هم محله‌ای... هیچی به هیچی، فقط عشقش اینه که بپزه و بشوره و جارو بزنه و سرش تو شبکه‌های مجازی باشه، خوب این آدم افسرده می‌شه دیگه، دو کلوم هم نمی‌شه باهاش حرف زد، یا می‌گه حوصله ندارم یا می‌گه من نمی‌دونم و به من چه و از این حرفا...

هی به زور وادارش می‌کنم که یه کلاسی بره، یه ترم می‌ره بعد می‌گه خوشم نیومد و دوباره می‌چسبه پای تلویزیون و ماهواره و موبایلش.

باور کنین شاید دو هفته هم شده که از خونه بیرون نیومده باشه، بعد می‌گه اعصابم خرابه، راحتم بگذار، هی قرص می‌خوره، اگه این شمال هم نبود که دیگه حتما خودکشی کرده بود.

دلم برای شوهر دختر خاله‌ام سوخت، زنش رو دوست داشت و نمی‌خواست که آخر و عاقبت کارشون برسه با ناکجا آباد.

خانه‌داری این روزها با گذشته

وظایف زنان خانه‌دار از گذشته تا به امروز تغییر زیادی کرده است، در گذشته و شاید همین حالا در روستاهای دور افتاده هم همین‌گونه باشد، باید برای تهیه آب، به سرچشمه می‌رفتند، برای تهیه آتش، هیزم جمع می‌کردند، دامداری و کشاورزی و رسیدگی به مرغ و خروس‌ها هم بود، بعد پشم می‌چیدند، آن‌ها را رنگ می‌کردند، می‌ریسدند و با آن لباس و زیر‌انداز و...درست می‌کردند، لباس‌های اهل خانه را می‌دوختند و هر چند وقت یک بار، برای شستن‌شان، باید کوه لباس را در تشت می‌ریختند و مدت‌ها چنگ می‌زدند، پاپوش درست می‌کردند، رب و مربا و میوه خشک و محصولات دیگر را برای رفع نیاز سالیانه درست می‌کردند، خانه را با جارو‌دستی، تمیز می‌کردند، تازه هر سال یا باردار بودند و یا بچه شیر می‌دادند و وظایف دیگری که احتمالا به ذهن ما خطور هم نمی‌کند.

اما وظایف زن خانه‌دار امروزی چیست؟ با دکمه‌ای گاز روشن می‌شود، با دکمه‌ای دیگر لباس‌ها شسته می‌شود، آب همیشه هست، جارو، برقی‌اش اختراع شده، دیگر زمین کشاورزی و دام و مرغ و خروسی هم نیست، تازه با این تعداد کم بچه... خوب خانم خانه دار کلی زمان زیادی می‌آورد، حال باید با زمان زیادی که دارد چه کند؟

تازه قدیم‌ها خانه‌ها حیاط داشت، درخت و باغچه و حوض آب، دسته جمعی باهم زندگی می‌کردند، کسی دلش نمی‌گرفت، اگر هم می‌گرفت، اینقدر آدم در خانه‌اش بود که بتواند کسی را برای درد و دل انتخاب کند. یا در حین آب آوردن از لب چشمه، دل به آب بسپارد و روحش تازه شود، اما امروز چی؟ خانه‌هایی به اندازه قوطی کبریت، آن هم در کوچه‌هایی که بعضا درختی هم ندارد!

بشر دست به اختراع ماشین آلات برقی زد، تا به جای صرف ساعت‌ها وقت و نیرو، بتواند کارهای مفیدتری انجام دهد، بتواند روی ذهن و فکرش کار کند، روحش را بزرگ کند، نه این که وقتش را تلف کند و در آخر افسرده هم بشود!

نیاز همسر و فرزندان

واقعا اگر می‌بینیم که روزگار تغییر کرده، آن‌وقت نیاز خود انسان، روحش، همسر و فرزندان و دیگر انسان‌های مرتبط با ما، تغییر نکرده است؟

گذشت آن زمانی که یک مرد، هنر زنش را به روغن روی قورمه سبزی و انداختن گل و بلبل روی لباس بچه‌ها می‌دید، مرد امروز از همسرش توقع‌های دیگری دارد، و واقعا ناامید می‌شود وقتی خانم خانه، حتی اخبار روز را نمی‌داند، آن هم در دنیایی پر از زنان صاحب نظر!

مرد امروز از بانویش توقع یک کارشناس مالی و اقتصادی، یک همراه در کوه و پیاده‌روی، یک صاحب نظر برای بحث در رابطه با فوتبال، یک مشاور برای مشکلات کاری و به طور کلی کسی را می‌خواهد که دو کلام حرف درست و حسابی برای گفتن داشته باشد.

و فرزندان امروز، می‌خواهند علاوه بر این که خانه تمیز باشد و غذای مورد علاقه‌شان، روی گاز در حال قل قل، مادر بتواند اشکالات ریاضی‌شان را حل کند و آن‌ها را در درس زبان راهنمایی کند و چشم بسته بگوید که مرداب گاوخونی در کدام استان کشورشان است.

مادری که نتواند پای کامپیوتر بنشیند و احاطه به فضای مجازی که فرزندانش در آن هستند، نداشته باشد، چگونه می‌تواند آن‌ها را راهنمایی کند؟

همسری که از وضع بازار و اقتصاد خبری نداشته باشد، و فقط دلش طلاهای درخشان بخواهد، می‌تواند شریک و همدل خوبی برای زندگی یک مرد باشد؟

زن خانه‌دار امروز باید بتواند خود را به پیشرفت همسر و فرزندانش برساند، خانواده‌ای موفق است که همه در آن پیشرفت کنند، همه‌ اعضای آن!

افسردگی

بیماری شایعی است، همین دور و بر خودتان را نگاه کنید، اگر کمی مطالعه روان‌شناسی داشته باشید، کاملا می‌توانید افسرده‌ها را تشخیص دهید، مثلا جمله «دیگه خسته شدم» را از زبان‌شان زیاد می‌شنوید.

در یک مهمانی وقتی مادری از فرزند چهار ساله‌اش درخواست می‌کرد که زودتر به دستشویی برود، فرزندش با صدای بلندی گفت: «ای خدا مرگ منو برسون!" خوب احتمالا این فرزند این جمله را از زبان مادرش بارها شنیده که بر زبان آورده، این جمله هم می‌تواند از نشانه‌های افسردگی باشد.

کسی که هدفی برای زندگی ندارد و یا بهتر بگویم به امید انجام کاری از خواب بلند نمی‌شود، و انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارد، باید بداند که در مرز افسردگی است.

چند پیشنهاد برای یک خانم خانه‌دار

زنان به خاطر مسئولیت خطیری که خدای بزرگ بر گردن آن‌ها نهاده که همان مادری و بقای نسل است، در زمان‌هایی نمی‌توانند وظیفه دیگری بر دوش بکشند، مثلا هنگامی که نوزاد آن‌ها فقط آغوش پر مهرشان را بخواهد، پرداختن به هر کار دیگری ظلم است، اما زمانی که فرزندان به راه خود رفتند چه؟

نیاز همسر و فرزندان به زن‌ خانه، به بیست و چهار ساعت در روز که خلاصه نمی‌شود، مثلا مادری که فرزندانش دانش‌آموز و یا دانشجو شده‌اند، فقط چند ساعت در طول روز را به آن‌ها اختصاص می‌دهد، نه کل روز را.

نیاز خانواده فقط به کارهای خدماتی از جمله پخت و پز و نظافت که نیست، نیازهای روحی و معنوی هم هست، در تمام زمان‌ها و مکان‌ها که نیست، این نیاز در طول زمان متفاوت و با بالا رفتن سن، کم و کمتر می‌شود.

و بعد خود زن خانه‌دار، اگر خود و نیازهایش را نادیده بگیرد، اگر به خودش نرسد، اگر خودش را فدای همسر و فرزندانش کند که دیگر برای ادامه زندگی انرژی نخواهد داشت!

خواهشا بهانه نیاورید که همسرم نمی‌گذارد، دیگه از ما گذشته، تحصیل کرده‌اش بیکارن چه برسه به ما، مردم چی می‌گن، کی تو این سن حوصله داره و...اگر انسان بخواهد کاری را انجام دهد، کوه‌ها را در مقابلش از پای درمی‌آورد، مهم خواست شماست، این که بخواهید تغییر را در زندگی‌تان پیاده کنید و بهتر زندگی کنید، این که بتوانید دل از خواب ساعت ده صبح بکنید و فعال بودن را به روی مبل لم دادن ترجیح دهید.

اگر شرایط زندگی شما (خود،‌همسر و فرزندان) به گونه‌ای است که می‌توانید سر کار بروید، حتما به دنبال یک کار مناسب باشید، کار کردن فقط به علت نیاز مالی نیست، گرچه استقلال مالی برای یک بانو بسیار خوب است، اما بیشتر به دلایل روحی دنبال یک کار مناسب باشید، حتی شده یک کار پاره وقت.

اگر شرایط زندگی‌تان به گونه‌ای است که نمی‌توانید شاغل باشید، کسب علم داشته باشید، به دانشگاه بروید، یا نه، به حوزه، یا نه، به کلاس‌های مختلف، به این کلام نورانی رسول مهربانی‌ها توجه کنید:

طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمة (بحارالانوار، ج 1، ص 177)

کسب علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.

همان‌طور که می‌دانید، در ادبیات عرب، وقتی می‌خواهند درباره جمعی اعم از زن و مرد صحبت کنند، آن را مذکر به کار می‌برند، مگر در موارد پراهمیت، این طلب علم آن‌قدر اهمیت دارد که پیامبر اسلام، نام زن و مرد را به اختصاص آورده‌اند.

خیلی‌ها هستند که می‌گویند حوصله درس و کتاب را ندارند، ورزش، هنرهای دستی مانند خیاطی و معرق و نقاشی و شرکت در کارهای خیریه از پیشنهادات دیگر ماست.

خانمی بود که در سن کم ازدواج کرده بود و بچه‌دار هم شده بود، وقتی فرزندانش به مدرسه رفتند و از توجه و مشغولیت مادر کاسته شد، آرام آرام افسردگی بود که به سمتش می‌رفت، آن‌قدر که در جمع فامیلی هم از وضعیتش شکایت داشت، به توصیه یکی از دوستانش به کلاس ایروبیک رفت و بعد به کلاس‌های دیگر ورزشی، الان بعد از دوازده سال، کارت مربیگری گرفته و یک باشگاه کوچک در کرج به راه انداخته و سال گذشته هم تیم‌شان قهرمان کشوری شد.

هم‌یاری در سرای محلات و مساجد، از مشغولیت‌های دیگر است، آن زمانی که در هر محله‌ای مسجدی تأسیس کردند با وسعت زیاد، قرار بود که کارهای فرهنگی هم در کنار کارهای عبادی هم در آن شکل بگیرد، قرار بود همه مساجد میعادگاه هم محله‌ای‌ها شود و پر از فعالیت، اما متأسفانه الان صف‌های نماز جماعت لاغرتر و کم جمعیت‌تر شده، تا جایی که نماز جماعت قسمت خانم‌ها فقط با دو سه تا بانوی مسن برگزار می‌شود و به تبع آن فعالیت‌های فرهنگی هم...

به مساجد و سراهای محله‌تان بروید و فعالیت‌های فرهنگی داشته باشید، حتی شده دو سه ساعت در روز .

حتما شنیده‌اید که می‌گویند وقت طلاست، از نگاه مذهب، به ما گفته‌اند، از وقت ما می‌پرسند که چگونه گذراندی؟ اگر صرفا خانه‌دارید و وقت زیادی دارید، حتما به کاری پرسود بیندیشید، کاری که هم به درد خود و خانواده‌تان بخورد و هم به درد جامعه‌تان، زنان نیمی از جامعه را تشکیل می‌دهند و مسلما اگر نصف جامعه بخواهد بیکار و بدون فعالیت باشد، آن جامعه عقب خواهد ماند.

بدون تردید کارهای خانه امروز آن‌قدر کم است و سهل و‌ آسان شده که یک بانو بتواند، به رشد روحی و معنوی خود بیندیشد، بدون آن که به خانواده‌اش ضربه‌ای بخورد.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: