طیبه رسولزادگان
چند ماهی میشود که باز یک پایش به کاریابی باز شده و یک پایش هم به آن خیابان منتهی به دکه روزنامهفروشی. یک روز در میان به امید آگهیهای استخدام، روزنامه میخرد و صبح تکتک آگهیهای استخدام کارمند و حسابدار و منشی و صندوقدار و فروشنده و بازاریاب و این اواخر حتی شغلهای شیفت شب و صرفا پورسانتی را هم تیک میزند و ظهر نشده تلفن میکند و درباره شرایط کاریشان میپرسد. روز بعد از تماس هم به آن چهار پنج جایی که اوکی اولیه را دادهاند، سر میزند و مصاحبه حضوری میدهد. بعدش هم معلوم است دیگر. اکثر مواقع هیچی به هیچی. البته اگر دقیقترش را بخواهید هیچی هم که نه! در این چند سالی که از مدرک گرفتنش گذشته، هفت هشت ده جایی کار کرده. ولی بهتر است بپرسید: «چه کاری؟» درست از همین مشاغلی که الان هم دنبالشان میگردد. کارهایی که با کمترین مهارت و تخصص ممکن، بیشتر از همه از حضور فیزیکی فرد در مکان شرکت استفاده میکنند و همهشان از دم، بدون بیمه و با پرداختهای ناچیز از فرد کار میکشند. این آخری که آنقدر دستمزد کمی پرداخت میکرد که کم مانده بود برای رفتن به سر کار پولی هم قرض بگیرد، از بس که به زور از پس کرایه ماشین رفت و برگشتش برمیآمد. حالا با اینکه باز هم آگهی به دست، گوش به زنگ تماس از کاریابیهاست؛ ولی در اوج جوانی و به شکل غریبی در درونش احساس فرسودگی میکند. و البته به این هم فکر میکند که چرا باید مدام آویزان دیگران باشد؟ و چرا نباید بتواند خودش گلیمش را از آب بیرون بکشد؟ این افکار مثل خوره به جانش افتاده و وادارش کرده در کنار تلاشی که برای کاریابی سنتیاش میکند، در ذهنش به دنبال راهکاری هم برای حل اساسیتر مشکلش بگردد. ولی چه راهکاری؟
مشاغل دم دستی
سادهترین
و ابتداییترین راه کسب درآمد میتواند همین کار پیدا کردن در بیرون از خانه باشد.
یعنی از قبل یک کاری یک جایی به وجود آمده باشد و ما برویم و انجامش بدهیم و بابتش
پولی دریافت کنیم. راحت و بیدردسر، بدون صرف ریالی سرمایه مالی و پشیزی سرمایه
اقتصادی. فقط خودمانیم و خودمان و مدرکی و اندک مهارتی، آن هم شاید، نه به طور
حتمی.
فکر میکنید همین سروناز چطور توانسته شش سال تمام بیرون از منزل کار کند؟ ایشان
خیلی راحت دارد با مدرک دیپلم برای یک دفتر فنی کار میکند. اما چه کاری؟ پرینت
گرفتن از نقشههای معماری در ابعاد بسیار بزرگ. همکارانی هم دارد شبیه خودش، با
مدارک فوق دیپلم و حتی لیسانس. کارشان یا پرینت گرفتن است یا تایپیست دفتر هستند.
مهارت بعضیشان در حد ده انگشتی است و بعضی دیگر با کمک همان دو انگشت اشاره،
مطالب دست نویس مشتری را در قالب نرمافزار ورد تحویل میدهند و کار روی زمین
مانده را به انجام میرسانند. بله. صبح تا شب کار میکنند و مختصر حقوقی میگیرند
و مدام هم در حال غر زدن هستند که این چه وضعش است و حقوقها چرا اینهمه پایین
است؟ و چرا نباید بتوانند پیشرفت کاری داشته باشند؟ و چراهایی دیگر. ولی حقیقت امر
این است که برای این نوع مشاغل اصولا نمیتوان پیشرفت چندانی در نظر گرفت. باید
گفت: «سروناز جان شما دارید یک کار ساده شبه مکانیکی انجام میدهید پس چه انتظاری
برای پیشرفت دارید؟ چه پیشرفت شغلی و چه پیشرفت اقتصادی.» پیشرفت آنجایی معنا و
مفهوم پیدا میکند که یا وارد اداراتی در مقیاس بزرگ شده باشید و باز هم البته یک سری
کارهای یکنواخت و تکراری را انجام دهید و سال به سال مشمول درصدی افزایش حقوق یا
اندک اندک شامل ارتقاء رده شغلی شوید. یا اینکه شغلتان جوری باشد که برای انجامش
فن و تخصص به خصوصی داشته باشید و مدام هم به روزش کنید. قبول بفرمایید کارهای
دفتری ساده چندان جای پیشرفت ندارند، هرچند که سختیشان زیاد باشد و وقت و دقت
زیادی را بطلبند.
زاویهدید بسته را رها کنیم
اگر به دنبال پیشرفت هستیم باید از موضع انفعالی بیرون بیاییم و حرکت نویی را آغاز کنیم. نشستن و منتظر تغییر شرایط ماندن، کار آدمهای رو به رشد نیست. آدمهای رو به جلو، تغییر را از خودشان آغاز میکنند.
کمی که جسورانهتر فکر کنیم افقهای تازهای در همه زمینهها از جمله در کار و کاریابی برایمان ترسیم خواهد شد. افقهایی که قبلا حتی در آرزوهایمان هم جایی نداشت، چه برسد به اینکه به مرحله عمل دربیاید. سمانه را ببینید. ادبیات خوانده و از طرفی هم عاشق بافتن است. منظورم قصهبافی نیست بلکه بافتنی از جنس نخهای رنگی و کاموا.
نمیدانید چه عروسکهای قشنگی میبافد! عروسکهای بافتنی ناز و خوشگلی که در هر کدامشان خلاقیتی به چشم میخورد. ولی متأسفانه او این بافتنیها را خیلی ارزان میفروشد. شاید بگویید: «خب اینکه خوبه. عوضش مشتریاش زیاد میشن.» بله. قیمت پایین در شروع کار مشتری را جذب میکند و سرعت تبلیغ را بالا میبرد. ولی منظورم ارزانی از جنس دیگر است. سمانهجان کار با ارزش و زیبایش را در همین حد بافتن و فروختن خلاصه کرده و هر چند وقت یک بار هم در کانالش تبلیغ عروسکهای جدیدش را میگذارد و عاجزانه به دوستانش پیغام و پسغام میدهد که: «پس چی شد؟ دیگه عروسک نمیخواین؟» و دعوت میکند برای بار هزارم هم بروند و از عروسکهایش دیدن کنند و البته چه بهتر که سفارشی هم بعدش بدهند! ولی فقط همین و تمام.
بافت عروسک شاید از نظر بعضیها شغل خوبی باشد که البته همینطور هم هست، ولی کاش سمانه خانم کمی تخیلش را آنطرفتر میفرستاد و به افقهای دورتری هم فکر میکرد. مثلا چی؟ سادهترینش که شاید به فکر خیلیهای دیگر هم رسیده، اجاره کردن مغازه است. درست است که کسب و کار اینترنتی شعاع تبلیغات را تا شهرهای دور و نزدیک و حتی نقاط بسیار دورتر از محل زندگیاش گسترش میدهد ولی از فروش محلی و چشم در چشم هم نباید غافل بود.
راهحل بعدی میتواند آموزش بافت عروسک باشد که این هم باز میتواند کمکی به پیشرفت خودش و دیگران باشد. ولی آیا فقط همین؟ معلوم است که نه. چند راهکار دیگر هم در آستین ما هست. یکی از آنها این است که با عروسکهایش دستهجمعی وارد حرفه دیگری شوند! چطور؟ اینطور که مثلا با همکاری آن خوشگلهای مامانی خوش آب و رنگ تصویر بسازد. مجلات کودک و حتی بالاتر از آن، کتابهای کودک عاشق این دسته نوآوریها هستند و از این جنس خلاقیتها با کله استقبال میکنند. چرا که نه؟ فقط کافی است یک قصه خوب داشته باشی و برای آن قصه با کمک چند تا از عروسکهایت یک تصویر بسازی و کمی هم گل و بته این ور و آن ورش با کمک کاغذرنگی و ماژیک و غیره درست کنی. عکسش را بگیری و همراه با قصه بفرستی به یکی از مجلات کودک. فکر میکنید کار خوب خریدار ندارد؟ البته که دارد. فقط باید اراده کرد و همت و خلاقیت را با هم به خرج داد. این فقط یکی از راهحلها بود. شما هم بگردید. باز هم هست.
آینده را بسازیم
شاید این فکر گاهی ذهن شما را هم قلقلک داده باشد که: «کی گفته که حتما باید اون بیرون یه کاری باشه و بعدش ما بریم و تصاحبش کنیم؟... اصلا چرا ما کار رو به بیرون صادر نکنیم؟ ها؟ چرا واقعا؟» اگر این فکر را داشتهاید که احسنت دارید. اگر هم نداشتهاید که در چشم بر هم زدنی و درست از همین لحظه میتوانید داشته باشیدش!
بله. آدمهای موفق موقوف به امکانات نیستند و با حداقلها کار را شروع میکنند. دست به کار میشوند و کاری را برای خودشان و حتی دیگران میآفرینند. کارآفرینها آدمهایی بسیار شبیه ما هستند با این تفاوت که کمی دل و جرأتشان بیشتر است و همتشان بلندتر.
حالا ما چطور کارآفرین شویم؟ اول از همه باید درست اطراف و جامعه را نگاه کرد و نیازها را پیدا کرد. آنوقت به خودمان نگاه کنیم و ببینیم از پس رفع کدام نیاز میتوانیم بربیاییم؟ باور کنید زیاد سخت نیست. شاید به گوشتان خورده باشد که یکی از برندهای معروف رب و سس و ترشی چطور شکل گرفته؟ آنطور که امروز صاحب شرکت تعریف میکند، سالهای سال پیش کارشان اینهمه رونق نداشته. بلکه فقط در این حد بوده که ترشی و رب خانگی را خانم خانه به شیوه سنتی درست میکرده و آقای خانه به کمک موتور میبرده در سطح شهر و در تعداد محدودی مغازه میفروخته. کاری نسبتا ابداعی در آن دوره و با بُرد کم و سود پایین. بعد یواش یواش کارشان را توسعه دادهاند و به یک کارگاه کوچک رسیدهاند و سالها بعد کارخانه بزرگشان پا گرفته. این کارخانه بزرگ و برند معروفش، کارش را با نیازسنجی از بازار شروع کرده. بله. نیاز به رب و ترشی آماده. مشابه آن کار، امروز هم در قالب مغازههای سبزی و سیر و پیاز سرخشده اینجا و آنجای شهر به چشم میخورد.
دست فرمان را عوض کنیم
در دنیای کنونی دیگر نباید انتظار داشت با یک مدرک دانشگاهی صرف، کاری مناسب و حتی مرتبط با تحصیلاتمان پیدا کنیم. چون فراوانند آدمهای دیگری که تحصیلاتی مشابه ما دارند و در به در دنبال کارند. ولی کو کار؟ از بس که میزان افراد تحصیلکرده و مدارکشان تناسبی با نیازهای جامعه ندارد یا شاید هم با نیازها تناسب دارد ولی رشد کمی مشاغل آنقدر حلزونی و محدود است که باز هم انبوهی تحصیل کرده بیرون بازار کار به انتظار کاری مرتبط با تحصیلشان، صف کشیدهاند.
اینجاست که باید پرسید: «چه اشکالی دارد کسی که در رشتهای تحصیل کرده، وارد حرفه تخصصی دیگری شود و خودش را به مدرک توی دستش محدود نکند؟ آن هم حرفهای که مورد علاقهاش باشد.» مثلا چی؟ ساخت بازی رایانهای یکی از مثالهای خوبش است. ساخت انیمیشن هم یک مثال خوب دیگرش. هر دو مورد مشاغل پر سودی هم هستند و طیف گستردهای را شامل میشوند. از انواع ساده و کمهزینهاش بگیرید تا انواع پیچیده که تعداد زیادی از علاقهمندان را میتواند گرد هم جمع کند تا کاری کنند کارستان.
سخت است؟ بله. سختیهایی دارد. ولی نه آنقدر که در وهله اول به نظر میرسد. مقداری هوش و توانایی ذهنی میخواهد که اگر داشته باشید نان شما توی روغن است. بعدش فقط میماند عزم راسخ و پیگیری مهارتآموزی. یعنی درست همانچیزی که خیلیها ازش میترسند و برای همین هم متأسفانه ترجیح میدهند بروند سراغ کاریابیها و تبلیغات نیازمندیهای روزنامهها!