کد خبر: ۱۷۴۶
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۰
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


حسین غفاری

یوسف زهرا دگر بیرون ز قعر چاه شو

مدتی هم با خریداران خود همراه شو

گر طلوع شمس رویت مدتی خواهد کشید

از میان ابر ظلمت جلوه گر گه گاه شو

بار ما سنگین شده از کوله بار معصیت

رهنمای شیعیانت فی سبیل الله شو

رخصتی ده سر به خاک مقدمت سائیم ما

ز آن سپس از درد بی درمان ما آگاه شو

ای طبیب عشق درمان وصل روی ماه توست

در شب هجران ما طالع مثال ماه شو

سر به سرداران بی وجدان سپردن مشکل است

سرپرست عاشقان ای دلبر ذیجاه شو

ظالمان روبه صفت در فکر غارت غارتند

شیر آسا حمله ور بر گله روباه شو

خیمه غیبت گزیدن مهدیا دیگر بس است

جان به لب آمد دگر بیرون از این خرگاه شو

پادشهان در کنارت چون رعیت خاضعند

جمله شاهان را بیا اینک تو شاهنشاه شو

ای ولی الله "غفاری" نداند راه را

مرحمت فرما سراج راه این گمراه شو

سلسه صبر

مشفق كاشاني

با تو آن عهد كه بستيم خدا مي­داند

بي تو، پيمان نشكستيم، خدا مي­داند

با تو، سرلوحه انصاف گشوديم به عدل

بي تو، ديباچه نبستيم، خدا مي­داند

با تو، هر بند گره­گير گشوديم زدست

بي تو، از پا ننشستيم، خدا مي­داند

با تو، بستيم به هم سلسله صبر و ثبات

بي تو، هرگز نگسستيم، خدا مي­داند

با تو، در ميكده خورديم مي از جام ولا

بي تو، با ياد تو مستيم، خدا مي­داند

با تو، بوديم و نهاديم به فرمان تو سر

بي تو، در راه تو هستيم، خدا مي­داند

با تو، از دامگه حادثه جستيم و كنون

بي تو، سر بر سر دستيم، خدا مي­داند

حالي اي روح خدا، لطف خدا ياور ماست

پرتو روي نبي، پورعلي، رهبر ماست

کشتی مغفرت

نزاری قهستانی

پاکا منّزها متعالی مهیمنا

ای در درون جان و برون از صفات ما

از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش

منت نهی و عفو کنی سیّئات ما

دوران شرّ و فتنه و طوفان و حیرت است

ظلمت حجاب راه شد از شش جهات ما

نوح عنایت توبه به کشتی مغفرت

سعی کند مگر به خلاص و نجات ما

آلایشی که رفت به آب کرم بشوی

تنزیه ذات پاک تو دارد نه ذات ما

مقصود ما حصول رضا و جوار توست

ورنه چه بیش و کم ز حیات و ممات ما

بی یاد تو اگر نفسی می رود هباست

آری خلاصه یک نفس است از حیات ما

هم تو دهی ز عقده تقلیدمان خلاص

ورنه زمانه حل نکند مشکلات ما

ما را ز هول زلزلت الارض باک نیست

حفظ تو بس معاون ما و ثبات ما

یک جرعه گر ز جام تو در کام ما چکد

تا روز حشر کم نشود مسکرات ما

توفیق ده که نام نزاری رود به خیر

بر یاد دوستان تو بعد از وفات ما

یا مکارم الاخلاق

سید حمیدرضا برقعی

عاشقی را به وجد می آری، یوسفانه تبسمی داری

به کدامین ملیح رفتی که، چهره ای سبز و گندمی داری؟

وصف آیینه کار شاعر نیست، از لب خود شنیدنی هستی

کاش می شد خودت بگویی که از خودت چه تجسمی داری

مرهم و زخم در نگاه شماست، حلقه اتحاد خوف و رجاست

بر سر مهربانی چشمت، مژه هایی تهاجمی داری

با یقین می رسم به این معنی، چارده نور واحدی، یعنی؛

عشق از هر نظر خودت هستی با خودت چه تفاهمی داری

کفر را جذبه های لبخندت، چاره ای نیست جز مسلمانی

خنده کن یا مکارم الاخلاق معجزات تبسمی داری

دوبیتی ها

***

سید حبیب نظاری

خدایا! زنده کن شوق دعا را

شبی سرشار کن از خویش ما را

ببین! چشم انتظاران بهاریم

پر از آدینه کن تقویم‌ها را

***

احسان کاوه

ای مهر! بیا و ماه شهریور باش

ای جمعه! بیا و جمعه آخر باش

ما منتظر حلول ماه از قدسیم

ای عید! بیا و جمعه دیگر باش

***

هادی فردوسی

شهر آینه دار می‌شود با یک گل

پروانه تبار می‌شود با یک گل

گفتند نمی‌شود ولی می‌بینند

یک روز بهار می‌شود با یک گل

***

محمدمهدی سیار

بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب

بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب

بی‌رؤیت روی او بلاتکلیفم

مثل گل آفتاب‌گردان در شب

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: