جمال طاهری
اشاره:
قدیمترها که از این همه امکانات این روزهای ما، از موبایل و اینترنت و رد و بدل آنی اطلاعات خبری نبود، آدمها دنیاهایشان کوچکتر بود و کمتر میدانستند در اطرافشان چه میگذرد اما همان زمان هم شنیدن و خواندن از تجربههای دیگران برای آدمی شیرین و لذتبخش و گاهی شگفتآور بود... شاید برای همین بود که آنهایی که میتوانستند دست به قلم میشدند و آنچه میدیدند و میشنیدند را به دست کاغذ میسپرد تا دیگران را هم شریک تجربهها و شنیدهها و دیدههایشان کنند... آن روایتها روان بود و شیرین و جذاب چرا که از زاویه دید و نگاه افراد عادی به اتفاقات این دنیای هزار رنگ نوشته میشد... هر چه زمان گذشت انگار آنگونه نوشتهها در مقابل رنگ و لعاب انواع تصاویر و روایتهای مدرن و اتوکشیده رنگ باختند اما هنوز هم که هنوزه هیچ چیز نمیتواند جای آن روایتهای ساده و بی حاشیه شاهدان عینی ماجراهایی که هر روزه در اطراف ما به وقوع میپیوندد را بگیرد... یکی از این ماجراهای پر پیچ و خم بلایی بود که از چند سال پیش به جان کشور سوریه افتاد... تا قبل از آشوبها تصور خیلی از ما درباره سوریه به سفرهای زیارتی خلاصه میشد و کمتر اطلاعی از آن کشور و ویژگیهایی مردم آن سرزمین داشتیم و داریم... از اینکه چطور شد کشور توریستی و زیبای سوریه که سالها سریالهایش مهمان سفرههای افطار ما بود و برایمان خاطره میساخت، به این درد بزرگ دچار شد و به چشم خود جنایات وحشتناکی را دید... شاید تا به امروز تحلیلها و مطالب مختلفی درباره این روزهای تلخ سوریه خوانده و شنیده باشید اما این هفته میخواهیم از زبان یک دختر دانشجو که تجربه چند سال زندگی در این سرزمین تاریخی را داشته، روایتی را بخوانیم. «مریم پاسوار» متولد 1363 بعد از آن که مدرک لیسانسش را در رشته تاریخ از دانشگاه تهران اخذ نمود راهی سوریه شد تا تحصیلاتش را در رشته تاریخ دوره اسلامی دانشگاه دمشق ادامه دهد. او که در حال حاضر کارشناسی ارشد رشته مطالعات جهان (مصر) را نیز از دانشگاه تهران اخذ کرده است، خاطرات جالبی از دوران زندگیاش در سوریه قبل از آشوب تا اولین سال به هم ریختگی این کشور دارد که مطمئنا خواندنش خالی از لطف نیست.
بی مقدمه برویم سراغ اصل ماجرا، چه شد که به سوریه رفتید؟
با توجه به رشته تحصیلیام در دانشگاه، خیلی دوست داشتم در زمینه تاریخ اسلام هم مطالعاتی داشته باشم برای همین در کنار درسهایم مشغول یادگیری زبان عربی شدم. بعد از اتمام درس، خانواده تشویقم کردند برای ادامه تحصیلات به یکی از دانشگاههای کشورهای عربی بروم. بررسیها را شروع کردم، اول به کشور لیبی رسیدم اما وقتی پرس و جو کردم گفتند هر چند دانشگاههای خوبی دارد اما شرایطش برای ما شیعهها چندان مناسب نیست. با توجه به اینکه با کشور مصر هم فقط در حد دفتر حافظ منافع ارتباط داریم رفتن به آنجا برای تحصیل بسیار سخت است. لبنان گزینه بعدی بود که آن را هم بررسی کردیم، ولی یکی از استادانی که با ایشان مشورت میکردیم، با توجه به اینکه هم در لبنان زندگی کرده بودند و هم تجربه حضور در سوریه را داشتند گفتند که سوریه شرایط مناسبتر و با ثباتتری برای شما که شیعه و ایرانی هستید، دارد. مردمش هم نسبت به لبنان خونگرمتر هستند. در کنار این تحقیقات، توجه به این نکته که رشته تاریخ دانشگاه دمشق از استادان به نامی بهره میبرد که در این رشته و معتبر شناخته شده هستند، باعث شد که در نهایت من و خانواده کشور سوریه را انتخاب کنیم.
به عنوان یک دختر جوان که آن زمان تقریبا بیست و دو سال سن داشتید و برای تحصیل حتی از تهران هم خارج نشده بودید از اینکه به یک کشور خارجی میروید، نترسیدید؟
البته که بسیار ترسناک به نظر میرسید. همانطور که گفتید من تا آن موقع برای تحصیل از تهران خارج نشده و تا به حال به تنهایی به یک کشور خارجی نرفته بودم. وقتی ماجرای رفتنم جدی شد، حالم خیلی بد بود و طبیعتا نگرانی زیادی داشتم. بار اول همراه پدرم راهی سوریه شدم. که با زمان تعطیلات عید قربان و کریسمس که تقریبا 15، 16 تعطیلی پشت روز هست، مصادف شد. ترم شروع شده بود. ثبتنام را انجام دادیم و به دلیل تعطیلی طولانی دوباره به ایران برگشتیم. مرتبه دوم تنها به سوریه رفتم که برایم خیلی ترسناک بود چون نه خانهای داشتم و نه خوابگاه گرفته بودم. فقط با خانواده یکی از کارکنان سفارت آشنا شده بودیم که این آشنایی یکی از نعمات الهی برای من بود. آنها حتی برای اینکه من تنها نباشم تا فرودگاه آمدند. من چون نمیخواستم که مزاحم باشم، خیلی اصرار کردم اتاقی در هتل بگیرم ولی خانم آن خانواده حاضر نشد من به تنهایی به هتل بروم که راستش این اصرار و دعوت ایشان خیلی موجب آرامش خاطر من و خانواده شد.
نهایتا وضعیت اقامت شما در سوریه چطور پیش رفت؟
هر کدام از دانشجویان که ثبتنام میکردند تبعا به خوابگاه میرفتند اما برای من که دیرتر شروع کرده و به ابتدای ترم و کلاسها نرسیده بودم، خوابگاه نبود. زمانی که در خانه آن خانواده بودم خانم خانه گفت من در کلاس عربی موسسهای شرکت میکنم، کلاس بسیار خوبی است تو هم بیا. تعیین سطح دادم و با اینکه در سطح متفاوتی از ایشان قبول شدم با اصرار من را به کلاس خودشان بردند که من تنها نباشم. بعدا متوجه شدم این موسسه چقدر در سوریه اهمیت دارد.
در همین مؤسسه خانهای را برای اجاره معرفی کردند که با چند نفر دیگر همخانه شدم. یکی از آنها خانمی آمریکایی بود که از آشنایی با ما بسیار ابراز خوشحالی میکرد. بعدها فهمیدم که او شیعه شده و دلیل خوشحالی زاید الوصفش هم همین است. در خانه به غیر از ما سه نفر دیگر هم حضور داشتند؛ یک خانم انگلیسی و خانمی آلمانی (هر دو اهل سنت) که آنها هم تازه مسلمان بودند، یک خانم آمریکایی مسلمانزاده که او نیز از چند سال پیش شیعه شده بود. آشنایی با این افراد آن هم در سوریه برای من بسیار غنیمت بود و البته شگفتانگیز.
چرا؟
در سوریه به راحتی شیعه پیدا نمیکنیم. شیعههای دوازه امامی کم هستند. مخصوصا در دمشق تقیه میکنند.
علت این تقیه چیست؟
غیر از اینکه همه چیز سیاسی برداشت میشد، بحثهای فرهنگی هم در این زمینه مؤثر بود. در آنجا بیشتر افراد، سنی شافعی مذهب با گرایشات صوفی هستند. بعدا هم متوجه شدم که چقدر در سالهای اخیر فعالیت وهابیها از نظر فرهنگی و اعتقادی زیاد شده بود.
حتی در همان مؤسسهای که عربی درس میخواندم به دلیل نفوذ بالای وهابیت بعد از مدتی شاهد برخوردهای شدید و متفاوتی بودم. آنجا مؤسسهای بود که کمکم از یک مؤسسه دینی کوچک به یک دانشکده شریعت و تبلیغ بزرگ تبدیل شده بود و نسبت به دیگر مدارس مذهبی آنجا معتدلتر و صوفیمنش بودند. آنها برای افرادی که از کشورهای دیگر به سوریه میآمدند کلاس زبان داشتند که من هم همانطور که گفتم آنجا ثبتنام کرده بودم. اوایل من به راحتی در مسجد آنجا با مهر نماز میخواندم، گرچه گاهی با نگاه متعجب برخی افراد مواجه میشدم، ولی کسی معترض من نبود اما اواخر وقت نماز چند دانشجو جلویم را گرفتند از من پرسیدند چه کسی هستی؟ و اینجا چه میکنی؟ وقتی برایشان توضیح دادم، گفتند چون در اینجا دزدی اینجا شده بود، سؤال کردیم.
یعنی به خاطر نماز خواندن به شما شک کردند؟
بله؛ چون مهر داشتم میگفتند از ما نمیتواند باشد، احتمال اینکه دزد هم او باشد زیاد است. البته اوایل اینطور نبود. اهل سنت هم با ما مشکلی نداشتند ولی وقتی تفکر وهابیت زیاد شد این حساسیتها به وجود آمد. عربستان سعودی میگفت پول میدهیم و مسجد میسازیم، از شما هم چیزی دیگری نمیخواهیم. فقط کتاب و امام برای شما میفرستیم که همین دو موضوع برای تأثیرگذاری کافی است.
چه کتابهایی؟
مثلا کتابهای ابنتیمیه که انتشارش در سوریه ممنوع بود. اگر آن زمان کسی به کتاب فروشیهای دمشق میرفت و میگفت کتاب سَلَفی میخواهم میگفتند نداریم ولی اگر میدانستند فرد واقعا به دنبال آن کتابهاست، همه داشتند. از چند سال قبل از شروع جنگ سوریه تفکر سلفیگری کمکم نفوذ پیدا کرده بود.
این تفکرات روی خانمها چه تأثیری گذاشته بود؟
فرقی بین خانم و آقا قائل نبودند، در کل روی جامعه سوری کار میکردند. در دورههای قبل حزب بعث بر این کشور حاکم بوده که گرایشات کمونیستی داشتند. حزب بعث با شاخه اخوان المسلمین که در سوریه شکل گرفته بود و به دنبال حکومت اسلامی بودند به شدت برخورد و آنها را قلع و قمع کرد. بعد از آن اسلام ملایمتر صوفیگری باب شد. شاید همین مخالفتها و برخوردهای شدید با متدینین در دراز مدت یکی از عواملی بود که به تأثیرگذاری وهابیها در بین متدینین سوری کمک میکرد.
چرا ایرانیها که برای زیارت به زینبیه دمشق میآمدند نتوانستند روی مردم منطقه اثر بگذارند؟
اتفاقا شیعیان در این منطقه متمرکز هستند اما اینکه چرا ایران نتوانست در آنجا اثر بگذارد موضوع پیچیدهای است. اولا عموم ایرانیهایی که به زیارت میرفتند زبان بلد نبودند. ثانیا تعداد زیادی از آنها از قشر متوسط به پایین ایران بودند که از نظر سطح سواد توانایی برقراری ارتباط و تأثیرگذاری در آنها نبود. از سوی دیگر خیلی از افراد این قشر شناخت آگاهانه از دین و روشهای تبلیغی نداشتند که بخواهند اثرگذار باشند. متأسفانه برخی رفتارهای عامیانه و سطحی هم که از برخی افراد سر میزد دافعه ایجاد میکرد و باعث میشد شیعیان را خرافی نشان دهد. برای همین این ارتباط به خوبی برقرار نمیشد تا تأثیرگذار باشد.
کاروانهای ایرانی فقط زینبیه میرفتند؟
بله، اغلب به هتلهای زینبیه میرفتند چون قیمت آنها پایینتر است. چند بازار خاص هم وجود دارد که ایرانیها برای خرید معمولا به آنجا میرفتند. در کل فعالیت کاروانها در همین حد بود. برخی کاروانها هم بعد از سوریه به لبنان سفری داشتند که آن هم به بخش مسیحینشین برای تفریحات میرفتند. کاروانهای آگاهتر و با سوادتر خیلی کم و پراکنده بودند مثلا از کل یک کاروان شاید دو، سه نفر ارزش کار و اثرگذاری فرهنگی را میدانستند.
سازمانهای فرهنگی ایران چطور؟ آنها هیچ کار مؤثری برای جامعه سوری میکردند؟
رایزنی فرهنگی ایران در سوریه مستقر هست اما برنامههایشان برای عموم جامعه سوریه نبود. کلاسهای آموزش زبان فارسی هم با مخاطب بسیار کم فعالیت داشتند ولی حتی برای آموزش فارسی هم تبلیغ زیادی صورت نمیگرفت. نمیدانم، شاید اجازه نداشتند و چراغ خاموش حرکت میکردند. در کل به نظر من فعالیتها کم بود و برنامههای سالگرد انقلاب یا اعیاد مذهبی یا نوروز هم بسیار مختصر و محدود برگزار میشد. ولی آن طرف رایزنهای فرهنگی کشورهای دیگر مثل فرانسه و روسیه بسیار فعال بودند.
به نظرتان علت ضعف ما چه بود؟
یک نکته مهم که باید به آن توجه کنیم این است که باید جامعه سوریه را شناخت و متناسب با آن کار کرد. به نظرم مدیریت باید نگاه بازتری داشته باشد و از سطحی بالاتر به موضوع نگاه کند و این نگاه نباید مقطعی و محدود باشد. سوریه بیشتر جنبه سیاسی برای ما داشت و روی همین قضیه متمرکز شدیم تا فرهنگی، درحالی که به نظرم از این کم کاری در زمینه فرهنگ خیلی خسارت دیدیم. در سوریه بیشتر مردم حتی نمیدانستند رایزنی فرهنگی ما کجاست در صورتی که مرکز فرهنگی آمریکا و فرانسه و روسیه را به خوبی میشناختند.
تلویزیون سوریه چطور؟
من سال 2008 به سوریه رفتم و سال 2012 برگشتم. در این مدت دو سه شبکه تلویزیونی وجود داشت که در اواخر شبکه خبر هم به اضافه کرده بودند. برخی از برنامهها مربوط به اخبار تحولات و سخنرانیهای حافظ اسد و بشار اسد بود و بقیه رقص و آواز و تعداد کمی سریالهای سوری. مردم سوریه خیلی کانالهای کشور خودشان توجه نمیکردند و بیشتر کانالهای عربی را میدیدند و اخبار الجزیره، العربیه و کانالهای مصری و شبکه امبیسی را دنبال میکردند.
پس بیشتر ماهواره نگاه میکردند؟
در بیشتر کشورهای دنیا اصلا کسی آنتن زمینی ندارد و در سوریه هم کانالهای خودشان را هم از ماهواره میگرفتند. شبکه امبیسی فعالیتهای جالبی انجام داده بود. کلا در سوریه مردم فیلم دوبله شده از ماهواره ندیده بودند و عادت به فیلمهای زیرنویس داشتند ولی این شبکه و شبکههای ترکیهای حتی سریالهای ترکیهای را با لهجه شامی دوبله کرده بودند که خیلی بیننده داشت. حتی سریالهای مکزیکی را با لهجه شامی دوبله کرده بودند.
و با توجه به این مسأله به نظرتان تأثیر فرهنگی ترکیه بیشتر بود یا عربها؟
در آن مدت ترکیه را خیلی قوی و پیشتاز دیدم. البته من مدت زیاد با یک خانواده سوری زندگی نکرده بودم ولی از بیرون که نگاه میکردم، کانالهای ترکیه خیلی بین مردم نفوذ داشت. به سریالهای ترکیه علاقه داشتند تا آنجا که حتی زنگ موبایلهایشان ترکی بود. مد لباسها ترکیه ای بود و موسیقی ترکی میشنیدند. خودم لهجه شامی را با یک سریال ترکیهای یاد گرفتم که بسیار خوب دوبله شده بود.
شبکههای عرب زبان ایرانی چطور؟ آیا مخاطب داشت؟
من چیزی ندیدم. غیر سوریها با شبکه العالم بیشتر آشنا بودند و شبکههای دیگر ما را هم میشناختند ولی در بین خود سوریها شبکههای قطری وعربستانی و کویتی از بین شبکههای عربی بیشتر مخاطب داشت.
وضعیت میتینگها چطور بود مثلا برای بحثهای وهابیت میتینگ میگذاشتند؟
اجازه نداشتند. البته در سالهای آخر وضعیت تغییرات زیادی کرده بود ولی میدانید که در سوریه حکومت نظامی دائمی هست که تجمع بیش از دو نفر همیشه ممنوع است.
مگر میشود؟ بالأخره شما افراد با هم بیرون میروند.
بله؛ خب این حکم وجود دارد. ولی بسته به شرایط شدت و ضعف پیدا میکرد اما اگر جای مهمی ده نفر حضور داشتند و یک جا میایستادند حتما میآمدند ببینند چه خبر است و شما را متفرق میکردند.
پس چرا تازه مسلمانها به سوریه میآمدند؟ این کشور که بسیار امنیتی بود؟
شاید همین شرایط امنیتی بود که سوریه را امن کرده بود و شاید هم فرهنگ مردمشان. برای خودم پیش آمد که به حرم حضرت رقیه رفته بودم، شب احیا ساعت 3و نیم شب مراسم تمام شد. من حساب کرده بودم که تا نماز صبح آنجا خواهم بود و صبح خارج میشوم برای همین کمی ترسیدم، همه رفتند من هم با جمعیت رفتم ولی بدون هیچ مشکلی راحت به خانه برگشتم.
این به دلیل شرایط امنیتی بود یا فرهنگی؟
به نظرم شرایط امنیتی حاکم بر کشور از بروز خیلی از جرایم جلوگیری کرده بود. خطرناکترین حادثه که همه در دمشق از آن یاد میکردند مربوط به یک نزاع خانوادگی بود که در آن یک دختر کشته شده بود. حتی دزدی هم خیلی کمتر اتفاق میافتاد.
متلک گویی و ایجاد مزاحمت برای خانمها چطور؟
من خیلی ندیده بودم. برای خودم که اصلا پیش نیامد.
روابط دختر و پسر چطور بود؟
سوریه نسبت به جامعه ایران، جامعه سنتیتری محسوب میشود ولی آن جامعه هم کمکم داشت متأثر از فرهنگ غربی و ترکی میشد. لذا یکی از مظاهر جوامع امروزیکه ارتباطات آزادتر میباشد پایش به آن جامعه باز شده بود. البته محدودتر از ایران به نظر میرسید ولی رو به گسترش بود و به نظرم جامعه سوریه داشت دوپاره میشد. یک گروه مذهبیون متشدد بودند و یک گروه غیرمذهبیهای لیبرال. افرادی مابین این دو طیف هم هر کدام کمکم به یکی از دو سر طیف نزدیک میشدند.
به نظرتان از این دو گروه لیبرالها و تندروهای مذهبی که ذکر کردید کدامشان در جنگ و درگیریهای داخلی حضور داشتند؟
در ابتدا که اعتراضات داخلی شروع شد شکل متفاوتی داشت. یک گروه مخصوصا در منطقه درعا طالب اصلاحات بودند. گروه اسلامگرایان هم خواهان آزادیهای مذهبی بیشتر بودند. ولی جرقه آغازین وقتی شروع شد که عدهای در درعا به همراه تعدادی کودک و نوجوان زیر 15 سال دستگیر و شکنجه شدند و یکی از آنها کشته شد و مادران و زنان به خیابان ریختند و به این اتفاق واکنش شدید نشان دادند. این جرقه اعتراضات بود. بعد از آن این اعتراضات گسترده شد و کمکم شکلش تغییر کرد و با نفوذ خارجیها از کنترل دولت خارج شد. حال از این موضوع سوء استفاده کردند یا از قصد آن را رقم زدند جای بحث دارد ولی مردم به دنبال انقلابهایی مانند کشورهای منطقه بودند و میگفتند حکومت دموکراتیک میخواهند. درست است که ما به حق از دولت مستقل سوریه حمایت کردیم و پای آن ایستادهایم تا نیروهای خارجی دست اندازی نکنند ولی این به معنای آن نیست که در روشهای حکومتی مشکلاتی وجود نداشت ولی برخی از ماجرا سوءاستفاده کردند و قضیه تغییر کرد. مردم نمیخواستند داعش روی کار بیاید. میخواستند اوضاع کشورشان بهتر شود.
با دوستان آنجا هنوز ارتباط دارید؟
با سوریها ارتباطم کاملا قطع شده، به غیر خانوادهای که مدتی خانه آنها را اجاره کرده بودم. نمیدانم چه اتفاقی برای دیگران افتاده است. یکی از دوستانم هم در اوایل درگیریها پاسپورت اردنی داشت و بلافاصله از سوریه خارج شد.
از نظر فرهنگی و خانواده اوضاع آنجا را چطور دیدید؟
خانواده سوری شباهت زیادی به خانوادههای ایرانی دارد و ارتباطات فامیلی شاید حتی بیشتر از ما در آنجا رواج داشت. نکته جالب توجه برای من این بود که در خانواده سوری نوعی مادرسالاری وجود داشت و زنها در خانواده محوریت داشتند. تصور نمیکردم در خانواده عربی زنان تا این حد قدرت داشته باشند تا آنجا که یک پای قضیه انقلاب آنها هم همین زنها بودند.
و به عنوان آخرین سؤال اگر بخواهیم کار فرنگی انجام دهیم و روی یک خانواده سوری اثر بگذاریم بنظر شما چه باید کرد؟
این مثل در سوریه معروف است که مرد سوری روزش را با قهوه و ام کلثوم (خواننده عرب) آغاز میکند. حتی خانوادههای مذهبی هم گاه در خانههایشان راحت صدای ساز و آواز و موسیقی بلند میشد، ولی جالب آنجاست که بعد از درگیرهای سوریه در همه خانهها اخبار میدیدند و ماجراها را تحلیل میکردند که این مسأله خیلی مهم است که روز را با قهوه و ام کلثوم شروع کنی یا با اخبار. این چندسال هرچند تلخ بود و مصیبتهای زیادی دیدند ولی یک تجربه بزرگ عمومی بدست آمد و خانوادهای زیادی درگیرجنگ شدند. از فضای کنونی حاکم بر جامعه سوریه که با آگاهی و توجه بیشتر مسائل را پیگیری میکنند، بسیار میتوان استفاده کرد. با تأکید بر فضای استکبارستیزی و ضد سلطهجویی غرب که در آنجا بیش از پیش به وجود آمده به نزدیکی و همگرایی بیشتری میتوان رسید. البته با یک برنامهریزی درست و هوشمندانه و آشنایی درست از جامعه واقعی آنجا.