کد خبر: ۱۷۱۱
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۰:۴۲
پپ
خاطرات یک صندلی قدیمی
صفحه نخست » داستان



نویسنده: معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه اینکه چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... من به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و ... خاطره و سابقه دارم....

امان از بعضی از این خانواده پدرزن‌ها یا اصلا امان از این داماد شدن! آن هم داماد خانواده آقاشیر! اصلا داماد خانواده آقاشیر شدن دل شیر می‌خواست که محمودآقا نداشت اما وانمود می‌کرد که دارد، حالا فرض کنید که داماد خانواده آقاشیر باشید و قرار باشد برای این خانواده مهمان هم بیاید!

من صندلی خانوادگی خانواده آقاشیر بودم اما دردی را که محمودآقا داشت خیلی خوب حس می‌کردم. ماجرا از این قرار بود که یک روز محمودآقا و همسرش در خانه نشسته بودند و در حال گذران زندگی بودند که گوشی تلفن خانه شان توسط شیرین‌خانم یعنی مادرزن آقامحمود نواخته شد و سپس همسرآقامحمود با دیدن شماره خانه مادر با خوشحالی گوشی را برداشت و جیغ نسبتا بلندی کشید و گفت:

ـ چشممان روشن!

وبلافاصله چشم آقامحمود هم روشن شد که اصغرآقای زحمت‌کش که البته فقط فامیلی ایشان زحمت‌کش بود و بس، قرار بود که پس از چندین سال دوری از خانواده آقا شیر به خانه آن‌ها مراجعت کند! همسرآقامحمود چنان از خوشحالی و جیغ و داد راه انداخته بود که آقامحمود گمان می‌کرد همسایه‌ها الان با آب و کپسول آتش‌نشانی برای خاموش کردن آتش به خانه آن‌ها می‌ریزند!

اینجا بود که خودش قبل از همسایه‌ها به کمک همسر محترم که از خوشحالی زبانش بند آمده بود رفت و یک لیوان آب قند به خوردش داد و با ملایمت از او خواست که علت شادی‌اش را از حضور اصغرآقای زحمت‌کش در خانه پدر بیان کند. همسر محترم اعلام کرد که با دختران آقای زحمت‌کش از کودکی همبازی بوده‌اند و حالا سال‌هاست که یکدیگر را ندیده‌اند.

آقامحمود و همسر محترم دقایقی بعد با هم راهی خانه آقا شیر شدند. در خانه آقاشیر هم غوغایی برپا بود. آقا شیر هم که از همسرش خبر مهمان شدن آقای زحمت‌کش را شنیده بود در پوست خودش نمی‌گنجید .خواهر و برادرهای کوچک همسرآقامحمود که آشنایی کمی‌با این خانواده زحمت‌کش داشتند ذوقی از خودشان نشان نمی‌دادند و عکس العملشان تقریبا شبیه آقامحمود بود یعنی خنده‌های الکی!

شیرین‌خانم که یاد خاطرات قدیمی‌شان افتاده بود چنان خوشحالی می‌کرد که حضور هیچ کس دیگر در خانه برایش مهم نبود. بخصوص اگر آن کس داماد خانواده‌اش باشد.

برزو و بهروز در حال تماشای بازی‌های مقدماتی جام جهانی بودند و هر از گاهی صدای تلویزیون را بالاتر می‌بردند و اخطار می‌دادند که صدای شور و هیجان ورود خانواده زحمت‌کش را کمتر کنند که بازی هیجانی است . آقا شیر با دیدن بی خیالی آن دو اعصابش به هم ریخت و رو کرد به من و گفت:

می‌بینی بچه‌ها این دوره و زمانه را! مهمان می‌خواهد خانه آدم بیاید به جای اینکه دستی به سر و روی خانه بکشند نشسته‌اند قهرمانی مردم را تماشا می‌کنند تازه به ما هم تذکر می‌دهند!

شیرین خانم که همیشه لحظه‌های حساس سر می‌رسید دوباره سر رسید و لبش را به دندان گزید و گفت :

ای بابا ...بد است جلوی داماد... الان فکرهای ناجور می‌کند!

آقامحمود لبخندی زد و گفت:

راحت باشید من هیچ فکری نمی‌کنم ...

همسر محترم در همین لحظه از کنار آقامحمود رد شد و با کنایه گفت :

هرچه می‌کشم از همین بی فکری‌هایت است دیگر...!

البته لازم نبود که آقامحمود در این لحظه حرفی بزند چرا که آقا شیر همه ناگفتنی‌ها را به زبان‌ها و مدل‌های مختلف یادآوری کرد و درست زمانی که گوشه‌ای از فرش را بلند می‌کرد تا شیرین خانم جارو بکشد گفت :

هیچ کس را نداریم کمک دستمان باشد !

آقامحمود در خود احساس حقارت کرد و از این که هیچ‌کس هم حساب نمی‌شد در گوشه‌ای فرو رفت درست کنار برزو و بهروز. آقا شیر نگاهی به او انداخت و سری از تأسف تکان داد و همزمان هم آهی کشید. همسر محترم آقامحمود که به شکلی کاملا حرفه‌ای کنارش ایستاد و رو به شیرین خانم کرد و گفت :

می‌خواهید وقتی خانواده آقای زحمت کش می‌آیند شما به خانه ما بیایید!

شیرین خانم ضمن نگاه کردن به او لبش را گاز هم گرفت و گفت :

مگر خانه خودمان چه مشکلی دارد ؟

آقامحمود سعی کرد خود را بی‌تفاوت نشان بدهد و تمام مکالماتی را که در حضورش اتفاق می‌افتد نشنیده بگیرد. آقا شیر بادی به غبغب انداخت و گفت :

کم و زیاد همین است که داریم... نمی‌خواهیم که برای مردم نقش بازی کنیم.

همسرمحترم آقامحمود نگاهی به فرش و سر و وضع خانه‌شان انداخت و با ناراحتی گفت:

مسأله نقش بازی کردن نیست. مسأله این است که آن‌ها خیلی وقت است خانه ما نیامده‌اند...

شیرین‌خانم یک تکه پارچه برداشت و شروع کرد به تمیز کردن تلویزیونی که بچه‌ها در حال تماشایش بودند... با این حرکت علاوه بر صدای جیغ و داد و هیجان صدای اعتراض آن‌ها را هم بلند کرد... بچه‌ها با جا به جا شدن شیرین‌خانم جا به جا می‌شدند که برزو گفت:

حالا همه چیز تمیز شده مانده آقای زحمت‌کش بیاید گرد و خاک تلویزیون را اندازه بگیرد!

آقامحمود لبخند زد و آقا شیر چشم غره‌ای رفت و از جا بلند شد و گفت :

تو که نوشم نئی نیشم چرایی!

بعد هم مثلا رو کرد به بچه‌هایش ولی به آقامحمود گفت.

عوض بلند شدن و آستین بالا زدن و دردی دوا کردن است نه!

بهروز معترض گفت:

چه دردی باید دوا کنیم؟ مهمان شما دارد می‌آید به ما چه؟

اینجا بود که آقا شیر عصبانی شد و داد زد :

تو می‌گویی به من چه...او می‌گوید به من چه...پس به کی چه!

آقامحمود حس کرد هرچقدر نفس در سینه حبس کرده دیگر بس است. برای همین نگاهی به اعضای محترم خانواده آقا شیر انداخت و گفت:

بچه‌ها را اذیت نکنید...خودمان یک فکری می‌کنیم.

شیرین‌خانم همیشه معترض گفت :

خودمان چه فکری کنیم؟ خانه‌ام مثل دسته گل است و هرکس ناراحت است مشکل خودش است!

آقامحمود گفتم:

خانه که ایرادی ندارد ولی خب به هر حال هرچیزی که به آن برسی بهتر و قشنگ‌تر می‌شود.

همسر محترم آقامحمود گفت:

البته حرف حق می‌زند آقامحمود! حرف من هم همین است. من فقط می‌گویم که می‌توانیم کمی‌بیشتر به خانه برسیم. کمی به رنگ و روی خانه برسیم و دکورش را از تکراری بودن دربیاوریم بد نیست!

برزو قبل از همه با خنده گفت:

دکور خانه برای ما تکراری شده آقای زحمت‌کش که اولین بار است می‌بیند فکر می‌کند جدید است!

البته این بار حق با برزو بود ولی شیرین خانم گفت :

این‌ها هم جز مسخره کردن کار دیگری بلد نیستند!

برزو با ناراحتی گفت:

مسخره کدام است... مگر دروغ می‌گویم آقامحمود؟!

البته سؤالش رو به آقامحمود بود ولی آقامحمود ترجیح داد که رو از او برگرداند تا خودش را بزند به آن راه که نه شنیده و نه دیده که بچه‌ها چه می‌گویند. آقا شیر گفت:

خودش خیلی حرف خوبی می‌زند، یک نفر دیگر را هم شاهد می‌گیرد!

شیرین خانم هم که سر تکان داد آقامحمود تکانی خورد و آنچه نباید می‌‌گفت را به زبان آورد و گفت:

برای تغییر دادن دکوراسیون خانه فقط کافیست که یک دست مبلمان شیک و پرده اعلا بخرید یا یک میزناهارخوری یا یک قاب بزرگ تزئینی درست بالای خانه و چند تا مجسمه تزئینی و یک تلویزیون ال سی دی... این صندلی را هم از سر راه بردارید...

البته منظورش از صندلی صندلی بود که آقاشیر روی آن نشسته وصد البته منظورش من بودم. خوب بود که حرف‌هایش را تا همین جا به پایان رساند چرا که همه اهالی با شنیدن این حرف‌ها و پیشنهادات نظر موافق خود را اعلام کردند و سپس نظرشان را در مورد رنگ مبلمان شیک و پرده اعلا اعلام کردند و آقامحمود را هم راهی بازار مبلمان و پرده فروشان کردند تا مراسم آبرومند پذیرایی از خانواده آقای زحمت کش با زحمات آقامحمود به پایان برسد .

خانواده آقای زحمت‌کش خاطره ی خوبی را در منزل آقا شیر داشتند و برزو و بهروز هم با ال سی دی آینه ای تمام بازی‌های مقدمانی جام جهانی را مشاهده کردند و آقامحمود هم تا سال‌های سال با دفترچه قسط دست و پنجه نرم کرد اما صد البته که من در خانه آقاشیر با استحکام کامل حضور داشتم!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: