کد خبر: ۱۷۱۰
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۰:۴۱
پپ
چرا كسي حواسش به تئاتر‌هاي روي صحنه نيست
صفحه نخست » ایوان هنر



ايزد مهرآفرين

بيست متري يا به تعبيري دقيق‌تر بيست متري جواديه، عنوان نمايشي است كه در تماشاخانه باران اجرا مي‌شود. در اين نمايش چهار مونولوگ از گذشته توسط چهار كاراكتر روايت مي‌شود؛ شخصيت‌هايي كه از دهه 60 آمده‌اند. چهار جوان حدفاصل سال‌هاي 60 به دلايلي گم‌وگور مي‌شوند و حالا كه انگار از سراي ديگر بازگشته‌اند حرف‌هايي براي گفتن دارند؛ مونولوگ‌هايي كه البته با تحريف و تمسخر همراه است. يكي از رويكردهاي جديد تئاتر روشنفكري تخريب دهه 60 به عنوان دهه آغازين شكل‌گيري انقلاب است تا به اين واسطه مجموعه رفتارها و ارزش‌هايي كه با انقلاب اسلامي نهادينه شد، به طور كلي تخطئه و تخريب شود. وقتي در نمايشنامه‌اي به دهه 60 حمله مي‌شود، نقطه آغازين شكل‌گيري ارزش‌هاي نظام برآمده از انقلاب را مورد تهاجم قرار داده است. در بيست متري جواديه اذان، روضه، نوحه، حجاب و ديگر نمادها و مؤلفه‌هايي كه ارزش اسلامي تعريف مي‌شوند، با تمسخر نقد مي‌شوند. در كنار اين تمسخر تصوير كلي نمايش يك ديكتاتوري عجيب و غريب در آن دهه است.

اين نمايش البته تلاش كرده است رابطه بين نسلي از دهه 60 تا 90 را به چالش بكشد و نقدهاي اجتماعي جدي به برخي موضوعات دارد كه اگر با تمسخر و تحريف همراه نمي‌شد، قابل تأمل‌تر مي‌نمود. حجم توهين و تمسخر آنقدري بالاست كه حتي اگر نقد منصفانه‌اي هم در نمايش مطرح شود، در ذيل تخطئه‌هاي ركيك و هتاكانه مخفي مي‌ماند. كاراكتر اول با نام شهرام اين ارتباط بين‌نسلي را با اين جمله كه «ديگه خيلي وقته كسي با صداي اذون بيدار نميشه» مطرح مي‌كند و تلاش اين كاراكتر دعوت به اعتراض است عليه وضعيتي كه «اكنون» وجود دارد؛ در حالي كه خود او در حال وجود ندارد. اگرچه هر چهار كاراكتر نمايش در مونولوگ‌هاي خود از الفاظ مبتذل و ركيك فراواني استفاده مي‌كنند، ‌اما كاراكتر اول بيش از بقيه از اين الفاظ در مونولوگ‌ها بهره مي‌برد. مرجان كاراكتر دوم است. دختري كه در بيست متري جواديه در دهه 60 با مانتو رفت‌ و آمد مي‌كرده و همين موجب شده در اواسط دهه 60 در كلانتري 17 جواديه گم‌وگور شود؛ همين قدر ابتدايي و مضحك. او هم الفاظ ركيك كم ندارد. سيامك و سيف‌الله كاراكترهاي بعدي هستند كه حتي معاد و آخرت را با طنز و تمسخر مطرح مي‌كنند و به امامره نيز كنايه مي‌زنند. آنجا كه از زبان يكي از كشته‌شدگان دهه 60 (به تعبير نمايش) از پايين آوردن عكس‌ها بعد از انقلاب و بالا بردنشان صحبت مي‌كنند.

همه اين الفاظ ركيك در شرايطي در كار بهرامي استفاده مي‌شوند كه او در گفتگويي به سمت هجويات رفتن كارهاي مربوط به دهه 60 را نقد كرده بود،‌ اما خود به بدترين شكل ممكن اين اتفاق را رقم زده است. مونولوگ‌هاي استفاده شده در اين نمايش روايت تلخي‌هاي پياپي‌اند؛ تلخي‌هايي كه تصورش نيز براي مخاطب تلخ و اگزجره است. تصوري از دهه 60 كه تنفر از اين دهه و اتفاقات آن را القا مي‌كند. به طوري كه گويي دهه 60 سراسر پليدي، زشتي، آزار و اذيت و توأم با ديكتاتوري بوده است. اگرچه كارگردان مدعي است به نقد اجتماعي و اختلافات بين نسلي مي‌پردازد، اما اين نمايش در مسيري كه طي مي‌كند، فراتر از نقد اجتماعي به نقد سياسي و فرهنگي مي‌پردازد البته نقدي كه سراسر با تخريب و تخطئه و توهين و عقده‌گشايي نسبت به دهه 60 همراه است. اينكه جواناني از دهه 60 به دلايلي كه نمي‌توان آن‌ها را درك كرد توسط نيروهاي منتسب به حكومت ناپديد و كشته شوند يا تفسيرهاي ديگري كه مي‌شود از اين نمايش كرد، بيش از آنكه به واقعيت نزديك باشد به تحريف و دروغ پردازي نزديك‌تر است، اما در بسته‌بندي‌ كه مخاطب آن را بپذيرد به او القا مي‌شود. چهارنفري كه روي صحنه مونولوگ مي‌كنند، نماد چهار طبقه و قشر هستند كه همگي توسط حكومت مورد هجمه قرار گرفته و سر به نيست شده‌اند. (اينطور كه نمايش روايت مي‌كند.) اتفاق آزار‌دهنده ديگر در نمايش توهين صريح و بدون لفافه به نمادهاي مذهبي مانند اذان است. اگرچه ايده نخ‌نماي نمايش تلخي همراه با نمادهاي مذهبي استعاره گرفته شده از سينماي فرهادي است،‌ اما در «بيست متري جواديه» نيز تكرار مي‌شود. صحنه آخر نمايش كه هر چهار كاراكتر همزمان روايت همه تلخي‌هايشان را با چند جمله بيان مي‌كنند، اذان هم پخش مي‌شود تا مؤلفه‌هاي مذهبي تخطئه و تخريب شود. بيست متري جواديه اگرچه مدعي است در قامت يك نقد اجتماعي روي صحنه مي‌رود،‌اما به واقع يك نمايش هجوآميز مبتذلِ ركيك‌گوي بي‌ادبانه عليه مذهب و نمادهاي مذهبي است كه تا توانسته دهه 60 را به باد تمسخر و توهين گرفته است.

«کمدی انسانی»، فیلمی که زود فراموشش می‌کنیم

یک زندگی غیرمعمولی معمولی

حسین ساعی‌منش

باید اعتراف کنیم که بین این فیلم‌های اخیری که با شنیدن نام محمدهادی کریمی به یاد آورده می‌شود («برف روی شیروانی داغ»، «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» و فیلمنامه «ساکن طبقه وسط» شهاب حسینی) این فیلم آخر اثر شسته‌رفته‌تر و قابل فهم‌تری است. یعنی می‌شود فهمید قصه و شخصیت‌ها در هر لحظه کجا قرار دارند و به چه سمتی حرکت می‌کنند. هر چند اینجا هم دوباره در بعضی از لحظات، جملاتی که به نظر می‌رسد حرف بزرگی در دل خودشان دارند و صحنه‌هایی که انگار به مفاهیم بلند بشری اشاره دارند، ظاهر می‌شوند (بیشتر از همه هم در انتخاب اسم فیلم به چشم می‌خورد) و آن آثار قبلی را به یادمان می‌آورند، ولی واقعا این بار، این موارد آن قدری قابل توجه نیستند که ارتباط ما را با فیلم به کلی مختل کنند. «کمدی انسانی» سر و شکل شیک و جذابی دارد و به علاوه زندگی شخصیت اصلی‌اش هم همچنان قابل پیگیری است و فراز و فرود سرگذشتش واضح است و حتی با وجود ریتم سریع بعضی از لحظات و جابه‌جایی زمانی در روایت فیلم، باز هم می‌توان به راحتی ماجرا را دنبال کرد. با این حال باز هم «کمدی انسانی» با اینکه فیلم نسبتا روانی است (با توجه به کارنامه اخیر کارگردانش می‌توان آن «نسبتا» را به «خیلی» تغییر داد) فیلم چندان قابل تأملی نیست، چرا؟ چون چیز چشمگیری ندارد. بله، به نظر با حرف‌های قبلی تناقض دارد. ولی این «چشمگیری» که گفته شد با روان بودن فیلم منافاتی ندارد. منظور این نیست که چرا فیلم «ادا»ی خاصی درنمی‌آورد. منظور این است که فیلم متأسفانه لحظات به یاد ماندنی هم ندارد و بلافاصله از خاطر می‌رود. «کمدی انسانی» اساسش را بر این گذاشته که زندگی یک پسربچه را تا میانسالی دنبال کند و نقاط دراماتیک زندگی او را به شکلی هدفمند به تصویر بکشد. خب، تا اینجا مشکلی نیست ولی مسأله اینجاست که روند این زندگی چندساله خیلی معمولی به نظر می‌رسد. انگار فیلم برای اتفاقات ویژه‌ای که برای شخصیت اصلی می‌افتد اهمیت خاصی قائل نمی‌شود و مشکل مهم‌تر اینجاست که ماجراهایی که شخصیت اصلی از سر می‌گذراند واقعا بی‌اهمیت نیستند: در کودکی با یک نویسنده سیاسی دوست می‌شود، مادرش را از دست می‌دهد، جلوتر به خاطر شغلش از ازدواج با معشوقش می‌گذرد، به دلیل همان شغل مجبور می‌شود جاسوسی معشوق قدیمی‌اش را بکند، در نهایت درگیر انقلاب و حواشی آن می‌شود و... اما رویکرد فیلم به این مسائل قابل درک نیست. مثلا از روی مرگ مادر با بی‌اعتنایی کامل عبور کرده و درباره بقیه فراز و فرودهای این زندگی هم طوری برخورد کرده که انگار یکی از مسائل دم‌دستی‌ای هستند که لابد بالأخره در زندگی‌های مختلف پیش می‌آیند و بعد از مدتی فراموش می‌شوند (آن هم در حالی‌که همین سال قبل رابرت زمه‌کیس با دستمایه‌ای شبیه به فقط یکی از این مواردی که ذکر شد، فیلم دوساعته جذاب و سرگرم‌کننده ساخته بود). فیلم به این بالا و پایین‌های دراماتیک فیلمنامه‌اش کاملا معمولی و عادی نگاه کرده و در عین حال روی مسائل ظاهرا بی‌فایده‌ای مثل مسأله دست راست و چپ تمرکز و تأکید بسیار کرده. انگار که این وسط چیزی مهم‌تر در میان است که باید از میان این تأکیدهای عجیب کشف شود. همین مسأله است که «کمدی انسانی» را دوباره به همان نقطه اول بحث می‌برد. بله، بالأخره آن حسنی که گفته شد را در مقایسه با آثار دیگر دارد، ولی آن حسن را تبدیل به برگ برنده‌اش نمی‌کند. هیچ اهمیتی برای آن حسن ذکرشده قائل نمی‌شود و انگار اینجا هم در پی مفاهیم بلندی است که فیلمی مثل «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» را به محصول غیرقابل فهمی تبدیل کرده بود (آن صحنه‌های گلدان و گیاه نورسته را به یاد بیاورید). شاید بهتر باشد حالا در چیزهایی که گفتیم تجدیدنظر کنیم. «کمدی انسانی» لحظات به‌یادماندنی دارد اما از این جهت فیلم قابل توجهی نیست که این لحظات به‌یادماندنی را از آن چیزهایی که باید به دست نیاورده. در نتیجه، در پایان صرفا به یاد می‌ماند اما لزوما با نقاط قوتش به یاد آورده نمی‌شود.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: