برایم تنها یک نام بود. وقتی از سیما به تماشای تشییعش در میان انبوه جمعیت نشسته بودم نامش چنین بر صفحه تلویزیون حک شد: شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی. دلم بیتاب نوشتن از یک شهید مدافع حرم بود. متوسل شدم به حضرت زهرا سلاماللهعلیها. چیزی نگذشت که بانوی دو عالم نجوای دلم را شنید و برایم رقم زد از شهیدی بنویسم که مادر صدایشان میکرد همان که برایم تنها یک نام بود.
مصاحبهها انجام شد و شناخت من از او آغاز. شناختمش در میانه اندیشهها و هم و غمهایش. در لابه لای لحظاتی که صداقت نیتش را مولایش خریدار و ضامن آبرویش ضامن آهو میشد. در دردمندی دلش که غوغایی شد بر لحظات زندگیام و چنین بود که به واقع دانستم شهدا احیا عند ربهم یرزقوناند.
شهدای مدافع حرم علاوه بر حفظ حریم کشور اسلامی خود به حفظ حریم آل الله نیز پرداختند و عباسوار دل به دریای جنگ با یزیدیان زمان زدند تا جسارتی به حرم عمه سادات حضرت زینب کبری سلامالله علیها و رقیه سه ساله امام حسین علیهالسلام نشود.
شهدایی که نام خود را در تاریخ جاودانه کردند تا جهانیان و نسلهای آینده بدانند که شیر بچههای شیعه از تمام دنیای خود میگذرند تا بار دیگر حضرت زینب کبری سلام الله علیها به اسارت نروند.
و امروز ما ماندهایم و راه ناتمام شهدای بزرگ جهان اسلام. راهی که انشاالله با ظهور مهدی موعود عج به سر منزل مقصود میرسد.
بخشهایی از کتاب
همیشه وقتی میخواستیم سفر جهادی برویم غذایش را از خانه میآورد و دو سه وعده میخورد. اگر هم نیاز بود به رستوران برویم همیشه ارزانترین غذایی را که در لیست غذا بود انتخاب میکرد. یکبار بهاش گفتم: حمید چرا از خونه غذا میاری؟ توی رستوران هم که همیشه دست پایین میگیری. گفت : محسن دوست ندارم از پول بیتالمال استفاده کنم. اونجایی هم که نیازه تا حد ممکن باید صرفه جویی کرد. این پول مال مردمه و ما امانتدارش هستیم.
در یکی از همین سفرهای جهادی دیدم گوشهای نشسته و ابروهایش را درهم کرده و به فکر فرو رفته. گفتم: حمید چیزی شده؟ همانطور که ابروهایش را گره کرده بود نگاهی به من کرد و گفت: محسن ما میایم اینجا و کار میکنیم اما اون تاثیری که باید روشون نمیذاریم. با تعجب گفتم: می خوای چه تاثیری بذاری؟ ما تا جایی که میتونیم این جاها رو آباد میکنیم. خونه میخوان ، مسجد میخوان، حموم و غسالخونه میخوان، همه رو میسازیم. دیگه باید چی کار کنیم؟ نگاهی به من کرد و گفت: منظورم کاریه که برای امام زمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف موثر باش.
یک آن ماندم. من توی چه فکری بودم و او در چه فکری. ادامه داد اگه بتونیم دست این روستاییها رو تو دست امام معصوم علیهالسلام بذاریم یه کاری کردیم. سرم را پایین انداختم و گفتم چه جوری؟ گفت مثلا بعد از تموم شدن کارمون اونایی رو که تا حالا نرفتن پابوس امام رضاعلیهالسلام ببریم مشهد. بگیم این یه هدیه ست. بهاش نگاه کردم و با لبخند گفتم: خوبه خیلی خوشحال میشن. همیشه هم به یادشون میمونه. مکثی کرد و گفت: میخوام وقتی برای زیارت میرن باهاشون صحبت بکنم. از اعتقادات و احکام گرفته تا مسئله ولایت فقیه. نمیخوام تنها یه زیارت باشه و سوغاتی خریدن.
شناسنامه کتاب
کتاب شاهرگی برای حریم زندگی شهید حمیدرضا اسداللهی به کوشش سمانه خاکبازان و به همت انتشارات روایت فتح به قیمت 11500 تومان به چاپ رسیده است.