کد خبر: ۱۶۴۴
تاریخ انتشار: ۰۸ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۳
پپ
نقد محتوایی و ساختاری بر آیینه بغل
صفحه نخست » ایوان هنر



زهرا صفایی‌زاده

صدای خنده‌ها که از مردم پشت سر و پیش رویت، می‌آید بیشتر تعجب می‌کنی! انتظار داری یا این آدم‌ها جور دیگری باشند یا فیلم روی پرده، فیلم دیگری باشد‌! اکثر کسانی که به سینما آمده‌اند از قشر متوسط هستند از کفش، کت و لباس‌های چینی ارزانی که پوشیده‌اند مشخص است، زر و برقی ندارند، ساده‌اند و فقط برای گذران ساعتی در کنار خانواده آمده‌اند سینما تا به کاراکتر هم قد و قواره خودشان بخندند!

این روز‌ها از این آدم‌ها زیاد پیدا می‌شود؛ آدم‌هایی که زیر خط فقر مانده‌اند، نمودار تورم ثانیه به ثانیه به هر بهانه قد می‌کشد و رشد می‌کند و این آدم‌ها کوتاه و کوتاه‌تر می‌شوند و غمگین و فشرده‌تر در تنگنای قصه‌های زندگی خودشان مچاله می‌شوند و حالا آمده‌اند به سینما و بلیط خریده‌اند و کوتاه‌ترین و بدبخت‌ترین حالت زندگی خود را در برابر بلندترین و مرتفع‌ترین حالت آدم‌های چهار درصدی جامعه در سینما تماشا می‌کنند و می‌خندند. دلم می‌خواهد قبل از پرداختن و نقد ساختار فیلم آیینه بغل به مردم بپردازم و دست بر ندارم از سر این سؤال که چه چیزی این آدم‌ها را با انواع پوشش و جایگاه ضعیف اجتماعی در برابر تماشای این فیلم می‌خنداند؟! واقعا جایگاه تماشاگر در سینمای امروز کجاست؟ آیا انسان‌ها بعد از دیدن بدبختی‌های خود به شکل طبیعی می‌توانند قهقهه بزنند؟یا این فقط یک کابوس است؟

شروع می‌کنم به قانع کردن خودم! شاید به‌خاطر نیاز مبرم مردم به تنفس در هوای تازه طنز باشد، زیرا طنز در جایگاه خود با لبخندی بر لب همواره نقدی بر بخش جدی مسائل اجتماعی و تحلیل آن داشته و در عین تلخی سعی در تلطیف فضای اجتماعی دارد.

فیلم آینه بغل ساخته منوچهر هادی این روزها در حال اکران است و فروش خوبی دارد با برخی از مردم که صحبت می‌کردم دفعه چندم‌شان بود که می‌آمدند، اولش انگار به‌خاطر بازیگر نقش اول خوش تیپی آمده بودند که از منظر اهالی سینما خیلی هم بازیگر نیست، و بعد هم به‌خاطر بازیگر طنزی که یک تنه بار فیلم را به شانه گرفته مانده‌اند و خندیده‌اند.

جایگاه طنز در سینمای ایران جایگاه فرتوت و دستمالی شده‌ای است و انگار سینمای کمدی ایران مدت‌هاست سر شوخی را خودش با خودش باز کرده و چپ و راست زیر گوش خودش می‌زند! بدین معنا که از فیلم‌های طنز خبری نیست بلکه فقط یک عده می‌آیند و در آستر متلک و لفافه لغز، تکه‌های جنسی و اخلاقی، گل به خودی می‌زنند و می‌روند.

طنز در دنیا سراغ عملکرد و تحلیل می‌رود و در راستای نشان دادن بی‌لیاقتی و فرومایگی دولت‌ها و سیاست‌ها و جوامع، پا به عرصه تصویر می‌گذارد تا نشان بدهد مردم چه دنیایی می‌توانستند داشته باشند و ملت‌ها کجا می‌توانستند قرار بگیرند و حالا به‌ واسطه کم کاری و بی‌لیاقتی سیاست‌ها و سیاستمدارها عقب هستند.

البته ساختار طنز در ایران بهم ریخته‌تر از این حرف‌هاست وقتی به بهانه خنداندن مردم در رسانه، رسما به ادبیات و تاریخ و پیشینه می‌خندند و حمله می‌کنند و بعد همان ادبیات سخیف به سرعت در زبان مردم جایگاه پیدا می‌کند و استفاده می‌شود یعنی خلق و خوی مردم آمادگی پذیرش هر چیزی را به جای طنز دارد. شاید مردم این سال‌ها شکننده شده‌اند، شاید افسرده شده‌اند یا کمبود‌های اقتصادی جایی برای تأمل فرهنگی برایشان نگذاشته است و هزار شاید آسیب‌شناسانه دیگر! اما آیا واقعا این شاید‌ها ارزش سر خم کردن در برابر مشتی الفاظ بی‌پایه و اساس و رنگ و لعاب قلابی را دارد؟ حالا ممکن است عده‌ای بگوید بگذارید مردم بخندند و سخت نگیرید! اما واقعیت این است که مردم باید طبیعتا بعد از این همه توهین در قالب یک فیلم و فیلم‌های طنز دیگر بگویند آخ و بگریند! و این رفتار معکوس نشان می‌دهد که مخاطب مدت‌هاست که از دست رفته است و این آد‌م‌ها که می‌آیند توی صف و بلیط می‌خرند مشتری‌های کلاه به سر رفته‌ای هستند که دیگر نمی‌شود کاری برایشان کرد.

در فیلم آینه بغل داستان ساده پیش پا افتاده‌ای شکل می‌گیرد، جوانی به نام مرتضی با بازی جواد عزتی، بازیگر طنز سینما و تلویزیون بعد از گذراندن یک روز خوش و شاد با نامزدش به همراه یک ماشین که بی‌اجازه صاحب‌کارش برداشته، تصادف می‌کند و آینه بغلش می‌شکند. از همین جا قیمت‌گذاری‌ها روی زندگی‌ها، آدم‌ها و طبقات اجتماعی شروع می‌شود و تا آخر همین چانه‌زنی‌ها ادامه دارد. یک طرف زن و مرد جوان هستند که در آستانه ازدواج‌اند و کل دارایی‌شان به اندازه یک آینه بغل نیست و در طرف دیگر هم زوج جوانی هستند که خانه‌شان در برجی وسط آسمان است و در آن ارتفاع انواع حیوانات وحشی و اهلی را دارند و در قصر مجللی از طلا زندگی می‌کنند، در فیلم بارها و بارها مقایسه‌های زشت و زننده‌ای صورت می‌گیرد، مثل مقایسه اندازه توالت و مستراح پول‌دارها با کل خانه و زندگی فقرا و بیشتر و بهتر و بزرگ‌تر بودن آن یا زیر بار دروغ و فریبکاری رفتن فقرا و گرو‌کشی کردن، فراموشی هویت اخلاقی و تحمل برچسب‌های جنسی و مجبور به دروغ گفتن، تحقیر شدن و پوشیدن لباس زنانه توسط مردان و کشیده شدن مبحث به اختلاط جنسیتی! چیزهای سخیفی که با یک حرکت و تکان، ارزش‌های بزرگی را له می‌کنند و زیر سؤال می‌برند، در این جامعه فرد فقیر روز به روز و ثانیه به ثانیه به فرد پولدار بدهکار می‌شود، در حالی که فقیر مجبور است قربانی او شود و گندکاری‌هایش را جمع کند. حرف‌هایی که در حالت عادی فحش محسوب می‌شوند و می‌توانند شروع دعوا باشند آنجا در فیلم و روی پرده بهانه‌ای برای خندیدن هستند. قیمت آدم‌ها مدام پایین و پایین‌تر می‌آید از مقایسه با یک آینه بغل شروع می‌شود و به قیمت خودکار، کاسه، بشقاب، سگ، اسب، عقاب و تمساح می‌رسد و همه چیز قیمت و ارزش بالاتری از یک انسان فقیر دارد! در آخر هم نقدی به شبکه‌های مجازی می‌شود و مدل بزن در رویی همه اتفاقات پخش و پلا و حوادث بی‌منطق و کشکی، با سخنرانی مصنوعی مرد پولدار جمع می‌شود! فیلم نشان می‌دهد در این جامعه دو قشر ضعیف و غنی به اندازه کهکشان از هم فاصله دارند و تنها چیزی که آن‌ها را به هم نزدیک می‌کند، افسردگی و سرخوردگی است. فیلم سری هم به سیاست می‌زند و لحظاتی پهلو به پهلوی آن حرکت می‌کند ولی به دنبال سر پا نگه داشتن خود با طنز‌های کلامی و تصویری سیاسی‌ و سوء استفاده از آن است. همین‌ها بهانه‌ای می‌شوند تا آدم‌ها بخندند‌! به چه چیز؟ به خودشان! به جامعه‌شان! به تفاوت فاحش طبقاتی‌شان! به قیمت‌گذاری سخیف‌شان!

فیلم فقط نقد محتوا ندارد بلکه در ساختار و تکامل قصه هم ضعیف است. با موسیقی شروع می‌شود خواننده‌ای با گروهش در حال خواندن برای همان مرد پولدار و رابطه اولش است که می‌خواهند با چتر از داخل هلیکوپتر شخصی بیرون بپرند. فیلم همینطور پله پله بر اساس خرده داستان‌های آبکی جلو می‌رود و اگر شوخی بالای هجده سال نکند می‌میرد و نمی‌تواند سرپا بایستد. فیلم سوار بر جذابیت‌هایی هم هست که هرگز پیش‌تر از یک موقعیت کوتاه دست و پا شکسته لابه‌لای آن همه بی‌محلی به فهم و کمالات مردم نمی‌رود.

منوچهر هادی کارنامه‌ای از همین دست دارد و حرف بیشتری برای گفتن ندارد، اگرچه در فیلم‌هایش رگه‌هایی از مشکلات جدی جامعه دیده می‌شود اما، او همواره این رگه‌ها را با شریان‌هایی از شوخی و طنز سر دستی گیشه پسند، خفه می‌کند، در مدت معلوم، اکسیدان، و...کارهای اخیر او هستند که تقریبا در اکثر آن‌ها حرف‌های خوب کوچک لاغر مثل آدم‌های فقیر، لابه‌لای دهن کجی‌های بزرگ گم شده‌اند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: