و چه زیبا گفت آن پیر فرزانه که خدا میداند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملتها و آیندگان هستند که به شهیدان اقتدا خواهند نمود و امروز مدافعان حریم و حرم یکبار دیگر سرود رهاییبخش جهاد و شهادت که میراث گرانسنگ محمد و آل محمدصلیاللهعلیهوآلهوسلم است را نه در مرزهای محدود ایران اسلامی که در پهنای مرزهای عقیدتی اسلام و ولایت طنینانداز کرد و گستره جهاد و شهادت را تا آن سوی مرزها کشیدهاند و مگر نفرمودند که مبارزه عقیدتی مرز نمیشناسد و تا کفر و نفاق و شرک و جهالت و تعصب کور است بازار جهاد و شهادت نیز همچنان پررونق خواهد بود.
مجموعه کتابهای مدافعان حرم صحنهای است که در آن ناگفتههای حیات سرمدی ایثارگران فرازمینی در منظر مخاطبان به نمایش درآمده تا تاکیدی باشد بر این که همیشه پرچمدارانی هستند تا بیرق حقانیت اسلام ناب محمدیصلیاللهعلیهوآلهوسلم تحت زعامت سلالهای از تبار درخشان ولایت را به هر قیمتی بر دوش کشند و این زمان تفوق اسلام بر کفر جهانی است.
بخشهایی از کتاب
آذر ماه سال 88 با یک مراسم عقد خیلی ساده زندگیام با احسان شروع شد. چون قرار بود مراسم عروسی هم داشته باشیم نخواستیم که هزینه اضافی روی دوش خانوادهها بیفتد. برای خطبه عقد پیش حاجآقا میبدی رفتیم. احسان ارادت و علاقه زیادی به ایشان داشت. خیلی وقتها از او میشنیدم که میگفت عالِم و نَفَس عالِم پاکه باید بخوره به وجو ماها.
لباسی که برای عقد پوشیدم شیک و ساده بود. پارچهاش را خودم از مکه خریده بودم. به یک خیاط خیلی خوب داده بودم و دوخته بود. مادرشوهرم به مادرم گفت: رسمه لباس عروس رو برای مراسم عقد خانواده داماد میخره اجازه بدید هزینه لباس فاطمه رو ما بدیم. اصلا برایم مهم نبودکه مثلا این را باید حتما طرف داماد هزینه کند یا بگویم این وظیفه داماد است. مادر گفت: این چه حرفیه من برای دخترم هزینه کردم برای غریبه که نیست. همه مسائل به همین راحتی حل میشد و با این که خانوادهها با هم غریبه بودند خیلی خوب با هم کنار میآمدند. قرار بود خطبه عقدمان را حاجآقا میبدی بخوانند ولی چون دفتر حاج آقا میبدی اجازه نمیدادند که شلوغ شود و فقط اقوام درجه یک میتوانستند برای عقد حضور داشته باشند خانوادهها بدون اینکه من و احسان خبر داشته باشیم از دفتر حاجآقا اسلامی هم که پشت بازار امام بود وقت گرفته بودند و قرار شد که آنجا هم صوری یک خطبه دیگر سرسفره بخوانند و فیلم و عکس بگیریم. اقوام هم آمده بودند. زن داییها، عمهها، خالهها همه آمده بودند. عقد را که خواندند و از من وکالت گرفتند نوبت احسان شد. عاقد برای او هم متن وکالت را خواند و پرسید وکیلم؟ احسان فکر کرد او هم باید طبق رسم عروس سومین بار جواب بدهد و جوابی نداد. برادرم امید به شوخی گفت داماد رفته هیئت. نیستش که جواب بده. این صحنه توی فیلم عروسیمان هست. همه زدند زیر خنده. خود احسان هم. این صحنه را خیلی دوست دارم. حلقهها را هم همان جا دست هم کردیم و اولین روز از پنج سال و دو ماه زندگیام با احسان شروع شد.
شناسنامه کتاب
کتاب «مثل نسیم» زندگینامه شهید «احسان حاجی حتم لو» به همت «اعظم سادات حسینی» و به کوشش «انتشارات روایت فتح» به قیمت ده هزار تومان به چاپ رسیده است.