تهیه و تنظیم: جمال طاهری
مدت زیادی از حادثه تلخ زلزله کرمانشاه نمیگذرد و هنوز آوار تلخی این ماجرا بر دل هموطنان عزیز این خطه سنگینی میکند. نیروهای امدادی و جهادی در این مدت سعی داشتند که به وضع زندگی و معیشت زلزلهزدگان سامانی ببخشند. شاید در میان این شلوغیها کمتر به وضعیت روحی و روانی کودکانی که در این حادثه مطمئنا ضربه سنگینی را متحمل شدند، توجهی شده است اما بودند کسانی که به صورت خودجوش کمتر همت بستند و برای رسیدگی به این مهم راهی آن دیار شدند درست مثل «زهرا عبدی»، نویسنده کودک که در اقدامی جهادی برای کمک به زلزلهزدگان کرمانشاه با یک چمدان کتاب به این مناطق رفته است. او در این رابطه در یادداشت اختصاصی برای مجله زن روز نوشته است:
وقتی خبر آن زلزله ناگوار در کرمانشاه به ما رسید، مثل دیگر هموطنان ما هم کمک مالی فرستادیم اما من مدام در پی فرصتی بودم تا بتوانم به دیدار بچهها بروم و کار کوچکی برای آنها انجام بدهم تا به قدر لحظهای شاد شوند. بارها با گروههای مختلفی که به کرمانشاه میرفتند هماهنگ شدم اما نتوانستم بروم. با گروههای ادبی قم و تهران هم چند بار برنامه ریختیم ولی هر بار لغو شد. بالأخره یک شب تصمیم گرفتم بروم و رفتم. خودم تنها با یک چمدان پر از کتاب به آن منطقه رفتم و البته اعتراف میکنم که از تنهایی سفرکردن به این منطقه بسیار ترس و نگرانی داشتم. مخصوصا در این شرایط که از نظر امکانات بهداشتی، امنیتی، تغدیه ... مشکلاتی فراوانی در آنجا وجود دارد. اطرافیان میگفتند وقتی آمده بودی ترس و نگرانی از چهره و صدایت کاملا مشخص بود. ولی به هر حال راهی شدم.
در کرمانشاه به منزل یکی از دوستان نویسندهام رفتم و ایشان به خوبی راهنماییام کردند. گفتم من را به سرپل ذهاب ببرید. خواستند از اقامت در آنجا بپرهیزم و فقط برنامههایم را اجرا کنم و شب به کرمانشاه برگردم اما قبول نکردم. بالأخره با کانون فرهنگی هنری شهدای شهرک جهاد هماهنگ کردند و من را به آنجا بردند. خانواده مسئول کانون واقعا به من لطف داشتند و با وجود شرایط سخت آنجا، سعی میکردند بهترین امکانات را برایم فراهم کنند. روزها و شبها در کنار مردم بودم. توی چادر و کانکس اقامت داشتم. مردم آن منطقه بسیار مهربان هستند. با وجود سختیهای زیاد از طرحهای ما حمایت کرده و در جمع کردن و نظم دادن به مراسم همکاری میکردند. بچهها تلویزیون، اسباب بازی، وسایل سرگرمی و... نداشتند. نگران بودم که در آن شرایط روحی مایل نباشند در این برنامهها شرکت کنند اما بسیار با دقت به حرفهای من گوش میدادند. اصلا بعد از قصهگویی از چادر بیرون نمیرفتند. حتی باز خانوادهها خودشان بچهها را آوردند و گفتند برایشان قصه بگو. من یک چمدان کتاب برده بودم. بچهها و خانوادههایشان بسیار علاقه نشان میدادند و بعد از اهدای کتابها در ساعات دیگر باز هم به چادر ما مراجعه میکردند تا کتاب بگیرند اما من با ناراحتی میگفتم: ببخشید دیگر کتاب نداریم...
الان مردم زلزلهزده در کرمانشاه به خاطر پس لرزهها در وضعیت بلاتکلیفی به سر میبرند. نه میتوانند شروع به ساختن خانه کنند، نه میتوانند آنجا را رها کنند. دوماه زندگی در کانکس و چادر روحیات آنها را بسیار حساس کرده است. به خصوص که مراکز پیشدبستانیها تعطیل شده و مدارس هم سه شیفت شدهاند در نتیجه بچهها وقت آزاد بیشتری دارند و ساعاتی از روز بیکارند.
به نظر من ادبیات مادر همه هنرهاست. داستان و کتاب، غمها را تسکین میدهد. در این شرایط به اعتقاد من بسیار مهم است که در حد توانمان وضعیت روحی مناسبی برای این خانوادهها به ارمغان ببریم و کتاب میتواند یکی از ابزارهای رسیدن به این هدف باشد. وقتی به کرمانشاه میرفتم با خودم گفتم شاید کسی کار من را مسخره کند. شاید مردم اعتراض کنند که ما آب و غذا میخواهیم، سردمان است و تو یک کتاب آوردهای! اما استقبال خوب مردم نشان داد که این مردمان غیور در هر موقعیتی که باشند چقدر ارزش و احترام برای کار فرهنگی قائل هستند. بسیاری از بچهها به خاطر کوچکی چادر، بدنشان با بخاری یا آب جوش سوخته بود. خردسالها مدام سرما میخوردند و بیمار بودند اما وقتی بازیهای گروهی با بچهها انجام میدادیم با شادی لبخند میزدند و میخندیدند و اصلا دلشان نمیخواست از محل ما دور شوند.
با توجه به وجود مذاهب گوناگون در منطقه من کتابهایی را انتخاب کردم که بیشتر به اخلاقیات جهانی بپردازند. یک مجموعه شش جلدی داستان فانتزی با موضوع شکرگزاری نوشتم که آنها را هم بردم. اسم یکی از کتابهای من «لانه جدید» بود. خوشحال شدم وقتی دیدم در چنین موقعیتی چنین کتابی هم مورد پسند خانوادهها قرار گرفت و هم بچهها. در آنجا سعی کردم غریبه نباشم، برای همین لباس محلی پوشیدم و این برای ایجاد ارتباط با دختران نوجوان خیلی مؤثر بود. در هر فرصتی گپ و گفتی داشتیم آنها از خودشان میگفتند من برای آنها از قصههای هزار و یک شب میگفتم.
من به شهرهای بسیاری سفر کردهام. سفر چند روزهام به کرمانشاه پر از لحظات شیرین و خاطراتی خوش بود. خاطره حضور در کنار مردمانی مهربان و دوست داشتنی؛ حتی در سخت ترین شرایط! الان امیدوارم دوستان و همکارانم کمک و همراهی کنند تا بتوانیم باز هم از این طرحها در حد وسیع برای آن منطقه داشته باشیم.
پی نوشت:
زهرا عبدی، نویسنده کودک و نوجوان است و از سال۸۶ با صداوسیما و مطبوعات مختلف کار کرده است. وی هم چنین به عنوان کارشناس ادبی با ناشران کودک و نوجوان در زمینه تولید محتوا همکاری دارد. عبدی تاکنون ۳۰ کتاب در این حوزه نوشته و در نشرهایی چون امیرکبیر، دارالحدیث، جمکران، هنارس، آدینه سبز، اوقاف و... به چاپ رسانده است وتعدادی کتاب هم در دست نشر دارند. او در حال حاضر سردبیر مجله ارغوان است. تعدادی از آثار زهرا عبدی در جشنوارهای ملی و استانی برگزیده شدهاند.