فاطمه اقوامی
جزو آن داشتنیها و ثروتی است که حسابی میتواند رشک و حسادت مرا برانگیزاند... به نظر من که اصلا یک اتفاق عادی نیست... به سحر و جادو میماند... مثل این فیلمهای تخیلی انگار قدرتی مافوق در وجودشان هست که میتوانند با آن کلمات و واژهها به تسخیر خودشان دربیاورند... من که فکر میکنم حتی اگر از خودشان هم بخواهیم آن را وصف کنند، نتوانند... شبیه این است که یک دفعه چشمهای زلال در وجودشان میجوشد و آنها دست به کار میشوند... قلم به دست میگیرند و موسیقی دلنشین مینوازند... آری، من که میگویم کارشان عادی نیست، با همین قلم عادی که دست من و شما هم یافت میشود سمفونی بینظیر را روی سن کاغذ به اجرا درمیآوردند... آن چنان کلمات و جملات را آهنگین و موزون در جای خود مینشانند که شما با شنیدنش مدهوش میشوید... تازه برخی از آنها قدرتهای بالاتری هم دارند و میتوانند پرنده اندیشهشان را تا اوج آسمان پرواز درآورند و ماه و ستارگان را در آینه کلامشان متجلی سازند... درست مثل «فاطمهافشاریان» شاعر آیینی نسل جوان که روزگارش گره خورده با ابیات... آن هم ابیاتی که در شأن دردانههای آفرینش به نظم درآمده است... او که دستی هم بر آتش هنر اجرا دارد و در این زمینه هم فعالیت میکند این هفته مهمان مجله ما شده تا از شاعرانگیهایش برایم سخن بگوید... با ما همراه باشید.
حال و هوای این روزهای شما چطور است و چگونه میگذرد؟
این روزها حالم بهتر از هر موقع دیگری است چون احساس میکنم به هدفهایی که برای خودم تعیین کرده بودم نزدیک میشوم. یکی از هدفهای همین این بود که روی قشری سرمایهگذاری کنیم که به گردنمان حق دارند و با کار برای این قشر خدمتی انجام دهیم. این روزها ما مشغول انجام یکسری فعالیتها برای خانواده شهدای مدافع حرم به خصوص خانواده شهدای فاطمیون هستیم. این کار از طرف سپاه قدس و سردار داوودآبادی مسئول محترم فاطمیون این نیرو پیشنهاد شد و از من برای همکاری دعوت به عمل آمد که مدتی است در این زمینه فعالیت میکنم. هدفمان این است که بحثهای ادبی را در این خانوادهها گسترش بدهیم. خودم اینطور فکر میکنم که این خانوادهها به دلیل تجربهای که در حوزه مقاومت دارند و درد فراق و دوری را با تمام وجود حس کردهاند، درکشان از این قضایا خیلی بهتر از یک نویسنده یا شاعر معمولی است در نتیجه اگر قلم به دست بگیرد در این زمینه آثار تاثیرگذارتری را خواهیم داشت.
زمانی که این کار به من پیشنهاد شد میدانستم این پتانسیل وجود دارد ولی فکرش را نمیکردم در این حد باشد. استعدادهایی در این خانوادهها وجود دارد که به نظر من واقعا شگفتآور است. وقتی با برخی از این افراد صحبت میکنم و سابقه مطالعات ادبیشان را میپرسم میبینم در حد ادبیات جهان مطالعه داشتند.
علاقهتان به ادبیات و شعر و شاعری از کجا شروع شد؟
من درخانوادهای بزرگ شدم که از این فضاها دور نبوده است و هم بحث ادبیات و هم بحث مطالعات دینی از جمله موضوعاتی بود که در خانواده ما خیلی به آن بها داده میشد. پدرم از همان دوران کودکی من ذاکر اهلبیت بودند و مطالعاتشان در زمینه شعر آیینی خیلی قوی بود. دائما مقاتل را مطالعه میکردند، اشعار استاد غلامرضا سازگار را زمزمه میکردند و گاهی هم خودشان شعری میسرودند. من هم در این فضا بزرگ شدم و مدام در حال شنیدن اشعار آیینی از زبان پدرم بودم و خیلی لذت میبردم.
مادر هم از همان زمان کودکی من در حوزه علوم انسانی و اسلامی پژوهش داشتند و دست به قلم بودند و تا همین الان هم که در مقطع دکترا تحصیل میکنند، همواره در حال قلم زدن و پژوهش هستند.
به طور کلی فضای حاکم در خانواده بر روی من تأثیر گذاشت و چون علاقه ذاتی خودم هم به این سمت و سو بود و به آن گرایش داشتم باعث ایجاد زمینهای شد که در سنین بالاتر به سمت شعر و شاعری قدم بردارم.
اولین بار که شعر گفتید را به خاطر دارید؟
من از سن11، 12 سالگی نوشتن قطعههای ادبی و دلنوشته را شروع کردم. به طور مستمر مینوشتم و به مادرم نشان میدادم. ایشان با اشتیاق گوش میدادند و تشویقم میکردند که این مسیر را ادامه بدهم. چاپ نوشتههایم در برخی مجلات انگیزه خیلی زیادی به من داد. اما یادم میآید اولین باری که شعر گفتم سال دوم راهنمایی بودم. بخشنامهای از طرف شهرداری در ارتباط با شرکت بچهها در کنگره شعری به نام ایثار به مدرسه ما ارسال شد که من هم در آن شرکت کردم. به نظر خودم شعری که آن زمان گفتم دست و پا شکسته و حالت نثر مانند داشت اما توانستم مقام دوم کشوری را در آن کنگره کسب کنم. شروع فعالیتهای شعری من از همین جا شروع شد. بعد از مدتی یکی از دوستان شاعرم یکی از شعرهایش را به من داد و گفت دو بیت اول این غزل را در نظر بگیر و بقیش را خودت ادامه بده ببین میتوانی. آن شعر با این مطلع آغاز میشد: شب و صبح و سحر را دوست دارم/ سیاحت در سفر را دوست دارم/ حضور ماه تابان در دل شب... قرار بود از اینجا به بعد را من ادامه بدهم. این غزل درباره یک شاعری بود که داشت از علاقهمندیهایش میگفت. یک غزل کاملا احساسی و عاطفی و شاید عاشقانه اما من مسیر شعر را به فضای مهدویت نزدیک کردم. آن موقع حتی درست قافیه و ردیفها را نمیشناختم اما در همان حال و هوای نوجوانی خودم احساس کردم میشود این مطلع زیبا را به مهدویت ربط داد. از نظر محتوایی خوب بود ولی قافیه و ردیفش اصلا شبیه غزل نبود. وقتی شعر را به دوستم نشان دادم گفت محتوایی که در آن آوردی بسیار خوب و همین که توانستی خلاق فکر کنی نکته جالبی است. مرا به ادامه دادن این راه تشویق کرد و قالبهای شعری را به من معرفی کرد و اینطور شد که من وارد فضای شعر شدم. از همان زمان حوزه خاص شعر آیینی را برای خودم انتخاب کردم و تصمیم گرفتم آن را بر همه حوزهها مقدم بدارم.
برای آشنایی بیشتر با شعر در کلاس خاصی شرکت کردید؟
بیشتر سعی کردم خودم بخوانم. با شعرای مختلفی که مشورت میکردم میگفتند شعر یعنی مطالعه. یعنی شما بیشتر مطالعه شعری داشته باشی تا در آن فضا قرار بگیری. بعد هم باید بروی سراغ شناخت قالبها. آن وقت اگر استعداد و قریحه ذاتی هم در تو وجود داشته باشد میتوانی در این زمینه موفق باشی. من هم سعی کردم در زمینه شعر کتاب زیاد بخوانم. اول از کتابهایی که در آن به زبان ساده و ابتدایی اما بسیار خوب قالبهای شعری را معرفی میکرد، شروع کردم و اصول شعر را یاد گرفتم. در مرحله بعدی رفتم سراغ مطالعه آثار شاعران معاصر و بعد هم آثار شعرای قدیم که یک مقدار سنگینتر بود را خواندم و در نهایت دیدم به یک نکات مثبت رسیدم.
در رویاهای دوره کودکی دوست داشتید چکاره شوید؟
خالهبازی جزو بازیهای مورد علاقه همه دخترخانمها در کودکی است. من هم همینطور بودم اما اولویت بعدی بازیهای کودکی من معلم بازی بود. پدرم به عنوان جایزه یکی از نمرات خوبم برایم یک تختهوایتبرد و چندتا ماژیک خریده بود من هم تا چند بچه هم سن و سال پیدا میکردم، کلاسی به راه می انداختم و میگفتم بنشینید من معلمتان هستم و مشقهایی که میگویم بنویسید. کلا معلمیرا خیلی دوست داشتم و الحمدلله آن آرزوی کودکی اتفاق افتاد و من الان دانشجوی رشته دبیری ادبیات هستم و امیدوارم معلم خوبی از آب در بیایم.
چند خواهر و برادر هستید؟دوران کودکیتان چطور گذشت؟
من در 13 بهمن ماه یکی از سالهای دهه هفتاد به دنیا آمدم. یک برادر دارم اسم محمد جواد دارم که تمام زندگی من است. از همان بچگی الگوی خیلی خوبی برای من بود یعنی من صبر میکردم ببینم او چه کار میکند و من دقیقا بعدش همان کار را انجام میدادم. برادرم همیشه تعریف میکند وقتی کوچک بودم دوست داشتم یک خواهر داشته باشم. هر دفعه میرفتم حرم امام رضاعلیهالسلام، از او میخواستم یک خواهر به من بدهد. وقتی تو به دنیا آمدی من به آرزویم رسیدم و حس میکردم یک هم بازی جدید پیدا کردم. با اینکه فاصله سنی من و برادرم کمی بیشتر از 6 سال است ولی خیلی دوست و همراه بودیم. قشنگ یادم هست که همدم کودکیهای من بود و الان هم پشتوانه و حامیهمیشگی من هستند. در دورانی هم به خوبی جای پدر را برای من پر کردند و مثل یک کوه استوار پشتم ایستادند. او الان دانشجوی دکترای مدیریت و استاد دانشگاه است. خلاصه رابطهای فراتر از رابطه خواهر و برادری بینمان برقرار است.
در دوران کودکی خیلی آرام و کمرو بودم تا جایی که وقتی چند نفر غریبه میدیدم پشت مادرم قایم میشدم اما از یک سنی به بعد دیدم از خجالت و کمرویی هیچ خبری نیست.
کمی هم از پدر و رابطه پدر و دختریتان برایمان تعریف کنید.
پدرم سردار شهید مجید افشاریان از نیروهای خاص سردار سلیمانی بودند. در دوران 8 ساله دفاع مقدس، 7 سال و نیم حضور در جبهه در سابقهشان ثبت بود. در عملیاتهای مختلف شرکت داشتند و بارها مجروح شده بودند اما بین این مجروحیتها آن چه بیشتر او اذیت میکرد، بحث جراحت شیمیایی ایشان بود که آخر هم بر اثر همین مسأله در آذرماه سال 87 همان زمان با روز عرفه به شهادت رسیدند.
رابطه خوب دختر و پدری از قدیم معروف و مشهور است که همه میگویند دخترها باباییاند. در بحث شعر و شاعری مخصوصا شعر آیینی خودم را مدیون پدرم میدانم. اگر حضور ایشان در این فضا نبود شاید من هم به این سمت گرایش پیدا نمیکردم به خاطر همین لحظهای نیست که در شاعرانگیهایم از پدرم یاد نکنم و البته بارها هم برای خود او شعر گفتم.
فرزند شهید بودن چه معنا و مفهوم و جایگاهی دارد؟
به نظرم فرزند شهید در دیدگاه مردم یعنی آینه آن شهید بودن، یعنی وقتی تو را میبینند یاد پدر شما میافتند. این مسأله کمی کار را سخت میکند چون شما باید در چهارچوب خاصی حرکت کنید. چون آینه آن شهید هستید و محصول زندگی او. من همیشه علاوه بر اعتقاداتی که خودم دارم روی چیزهایی که پدرم دوست داشت حساسم. یادم هست زمانی که به سن تکلیف رسیدم همان روز جشن تکلیف پدرم چند دقیقهای با من صحبت کردند و به من گفتند از امروز دیگر واجب است چهارچوب حجاب را رعایت کنی. من با توجه به شرایط خانوادگی که چادری بودند اصلا انتظار نداشتم پدرم حق انتخاب برای من قائل شود ولی ایشان به من گفتند دو راه داری یا چادر را انتخاب کنی یا اینکه بدون چادر حجاب کامل داشته باشی و البته یک جمله را هم اضافه کردند و گفتند ولی من دلم میخواهد شما چادری باشید. من خودم آن روز چادر را انتخاب کردم ولی الان علاوه بر اعتقادی که باعث میشود این چادر روی سر من باشد، بحث علاقهمندی پدرم هم در میان است. به نظر من فرزند شهید بودن یعنی با علاقهمندیهای شهید زندگی کردن و مهم بودن آن علاقهمندیها و آرمانها و عقاید برای او. خیلی مهم است که من روی عقیدهای که حتی پدرم برای آن جانش را فدا کرد بمانم.
به عنوان شاعر به نظرتان دستورالعمل و قانون خاصی برای شاعر شدن وجود دارد؟
اگر بخواهم با زبان طنز پاسخ بدهم باید بر اساس آن جمله معروف بگویم راههای رسیدن به شعر و شاعری به اندازه آدمهای روی زمین است اما اگر بخواهیم تخصصی به این قضیه نگاه کنیم باید بگویم اولین چیزی که در بحث شعر علیالخصوص حیطه شعر آیینی به چشم میآید مسأله موهبت الهی است یعنی بهخصوص در شعر آیینی تا عنایتی در میان نباشد، هر چقدر هم شاعر بنشیند و فکر کند و قلم بزند، آن شعر نه دیده نه خوانده میشود. یعنی به قول معروف آن سیم اتصال باید برقرار شود. در خاطرم هست چند سالی میخواستم درباره امام هادیعلیهالسلام شعر بگویم اما هر چقدر فکر میکردم این اتفاق نیفتاد تا نهایتا در حرم ایشان مطلع این غزل را سرودم.
در شعر آیینی این یک اصل است ولی از این مسأله که بگذریم به نظرم علاقه حرف اول را میزند و بعد از آن هم مطالعه شعری حتما باید باشد. تا در جریان شعر روز نباشیم نمیتوانیم شعری بگوییم که همپای شعر روز جلو بیاید و بعد از اینها هم یادگرفتن اصول شعری باید در دستور کار قرار بگیرد که بهتر است زیر نظر یک استاد شعر این اتفاق بیفتد چون مسیر را کوتاه میکند.
تعریف شما از شعر آیینی چیست؟
بر طبق تعریف رایج و معمول شعر آیینی یعنی شعری که در وصف ائمه معصومین گفته میشود ولی نظر شخصی من این است که یک شاعر آیینی فقط این وظیفه را ندارد. یعنی یک شاعر آیینی علاوه بر اینکه رسالت دارد در باب مدح و مرثیه ائمه شعر بگوید در کنارش رسالت دیگری هم دارد. این مطلب دغدغه حضرت آقا هم هست و ایشان در دیدار سالانه با شعرا در سال 95 فرمودند: شعر باید زنده، به هنگام و موضعدار باشد. یعنی شاعر از اتفاقات روز نباید غاقل شود. من سعی کردم این مسأله را همیشه مدنظر قرار دهم. مثلا بعد از پاسخ موشکی سپاه به مواضع داعش که بعد از حادثه تروریستی مجلس رخداد ، من شعری به آن مناسبت گفتم که دوبیتش این بود:
ما برای مرگ اسرائیل موشک ساختیم/ در پی نیرنگ اسرائیل موشک ساختیم
سیلی امروزمان تقدیم داعش شد ولی/ ما برای جنگ اسرائیل موشک ساختیم
یا در مورد حادثه آتشسوزی ساختمان پلاسکو که یک حادثه اجتماعی بود به نظر میرسید این اتفاق در حیطه کار یک شاعر آیینی نیست ولی به نظر من کاملا به ما ارتباط پیدا میکرد و جایش بود که ما هم با جامعه همدردی داشته باشیم. ماحصل این فکر یک غزلی شد که چون نزدیک ایام فاطمیه بودیم با آن حادثه تاریخی پیوند خورد، ابیاتی از آن شعر اینگونه سروده شده بود:
با اینکه آوارش تو را مصدوم کرده/ جسم تو این آوار را پرنور کرده
قدری تحمل کن میان هرم آتش/ با اینکه میدانم تو را رنجور کرده
آتشنشان قهرمان کشور من/ این قهرمانیها تو را مشهور کرده
عاشقترین خواهیم دیدت در قیامت/ ایزد تو را با عاشقان محشور کرده
کدام قالب شعری را برای سرودن اشعار ترجیح میدهید؟ چرا؟
خودم غزل را برای سرودن اشعار آیینی بیشتر میپسندم. از این جهت که غزل یک قالب عاشقانه است و شعر آیینی یک شعر کاملا عاشقانه است. مثلا من وقتی دارم درباره حضرت زهراسلاماللهعلیها شعر میگویم باید عاشق این شخصیت باشم و در جایگاه عاشق و معشوق با این شخصیت صحبت کنم. چون شعر آیینی را یک شعر عاشقانه میبینم به نظرم غزل بهترین قالب است.
یک شعر آیینی چه ویژگیای باید داشته باشد که یک شعر آیینی خوب و ماندگار باشد؟
اولین مطلب همان سیم اتصال شاعر است که اشاره کردم. نکته بعدی این است که شاعر باید به زبان مردم روز باید صحبت کند. یک ویژگی خوب اشعار آیینی امروز همین نزدیکی به زبان روز مردم است. آثار فاخر آیینی درگذشته زیاد داریم مثل اشعار عاشورایی محتشم. آنها جایگاه خودشان را دارند ولی اقبال امروز مردم به سمت شاعران معاصر آیینی به این جهت است که شعر آنها به زبان روز نزدیک شده است. مثلا در مورد همان شعر شهدای آتشنشان یک اتفاق امروزی را وصل کردم به جریان فاطمیه. در قسمتی از شعر آمده بود:
ناسازگاری کرد آتش بار دیگر/ آتش تو را از دختر خود دور کرده
شعر با این مضامین ادامه داشت تا به این جا میرسید:
این حجم غم در سالهای بعد از مادر/ شال عزای مشکیام را بور کرده
کمی حس و حال زمانی که مشغول سرایش یک شعر هستید را برایمان توصیف کنید.
یک شاعر وقتی شعر میگوید در واقع دارد کلمات را به تسخیر خود درمیآورد و چینش کلمات و مدیریت آنها را به دست میگیرد و این حس بسیار زیبایی داد. شاعر میتواند با تسلط بر واژهها یک شعر خلق کند و آفرینش ادبی داشته باشد. و این حس زیبا را فقط یک شاعر یا نویسنده میتواند درک کند.
برویم سراغ فعالیت دیگر شما که کار اجراست. فعالیتتان را در این زمینه از چه زمانی آغاز کردید؟
اولین اجرایی که در کل زندگی تجربه کردم روز سوم شهادت پدرم بود. دوستان پدر از من خواستند دلنوشتهای را خطاب به پدرم بنویسم. من آن زمان سن زیادی نداشتم. وقتی متن را نوشتم و به دوستان پدر نشان دادم آنها گفتند خیلی خوب است، آن را برای همه میخوانی؟ من هم قبول کردم. پدر شخصیت شناخته شدهای داشتند و افراد زیادی برای مراسم ایشان آمده بودند. من یک دختربچه کوچک در آن مراسم پشت تریبون رفتم و دلنوشتهام خواندم. همین اولین اجرا باعث شد که ترس من از جمعیت بریزد.
بعد ازآن کمکم به مراسمهای مختلف دعوت میشدم و دکلمهخوانی و اجراهای مقطعی کوتاه را برعهده میگرفتم. ابتدا با سپاه پاسداران همکاری میکردم و با اینکه سن کمی داشتم اجرای برنامههای مختلف آنها را تجربه کردم تا اینکه بعد از مدتی بحث دعوت از من برای اجرا فرا ارگانی شد و از طرف سازمانهای مختلف برای اجرا دعوت شدم. خلاصه من به صورت تجربی بحث اجرا را یاد گرفتم و پیگیری کردم و در حال حاضر هم با رادیو همکاری میکنم و پیشنهادات مختلفی هم از شبکههای مختلف سیما داشتم.
اجرا چه جذابیتها و چه سختیهایی دارد؟
اجرا با شعر یک وجه مشترک دارند و آن زیبا سخن گفتن است. همانطور که شعر کلام زیبا و موزون است در اجرا هم کسی موفق است که بتواند یک مطلب عادی را بسیار زیبا مطرح کند. از این جهت برای من خیلی جذابیت داشت. سختیهای اجرا هم بیشتر آنجا مشخص میشود که مثلا مهمان برنامه قرار است ساعت 10 بیاید اما 10:30 به برنامه میرسد و آن وقت شما به عنوان مجری باید نیم ساعت برنامه را با صحبتهای خودتان سر و سامان دهید.
اجرا سختتر است یا شاعری؟
به نظر من شعر و شاعری خیلی سختتر از اجراست. اجرا یک سری چهارچوب مشخص و معین دارد. همین که فرد صدای خوب، فن بیان مناسب و اعتماد به نفس داشته باشد و بتواند با استرس مقابل جمعیت قرار گرفتن کنار بیاید، میتواند مجری خوبی باشد. ولی در شعر اینطور نیست. شعر یک زمینهای را میخواهد و آدم تا آن زمینه را نداشته باشد نمیتواند شاعر خوبی باشد.
اولین باری که در فضای اجرای رسمی قرار گرفتید استرس و دلهره نداشتید؟
من چون در دوره راهنمایی بازیگر تئاتر بودم و بحث تئاترهای مذهبی را پیگیری میکردیم و حتی چند باری هم به عنوان بازیگر برتر منطقه و استان شناخته شده بودم ترسی نداشتم. چون کار تئاتر هم تقریبا یک چیزی شبیه اجراست و به این دلیل که من این تجربهها را داشتم اصلا ترس از جمعیت را متوجه نشدم یعنی چه؟!
توصیف دلنشین از یک مهمانی
وقتی از او خواستم از تجربه دیدار با رهبری عزیز برایم بگوید، با شور و شعف خاصی شروع به صحبت کرد و با همان لحن دلنشین شاعرانه خود برایم از این دیدار صمیمانه اینگونه گفت:
بحث انتخاب شاعران در این محفل براساس عملکرد یک ساله آنها انجام میشود. حس و حال آن ضیافت بسیار صمیمانه است. به قول برخی دوستان این صمیمیترین دیدار حضرت آقاست. وقتی وارد مجموعه بیت رهبری میشویم اول حضرت آقا میآیند و با شاعران سلام و احوالپرسی میکنند. شاعران هم تک تک خدمت ایشان میرسند و اگر کتاب یا اثری به چاپ رسانده باشند تقدیم میکنند و یک فضای بسیار صمیمانه شکل میگیرد. با اینکه خبرنگاران و عکاسان هم حضور دارند ولی همه حواسها معطوف به حضرت آقا و جذبه ایشان است. بعد از این دیدار اولیه، نماز جماعت و ضیافت افطار برگزار میشود. همین اتفاق که سر یک سفره با رهبر انقلاب بنشینید و افطار کنید حس بسیار شیرینی دارد و تازه بعد از این مراحل، وارد دیدار اصلی میشویم که از رسانهها منعکس میشود.
این دیدار شیرینترین تجربهای است که یک شاعر میتواند به آن برسد. به تعبیری نهایت مزد شاعرانگی یک شاعر میتواند این باشد که فقط در این دیدار حضور داشته باشند. از این جهت که حضرت آقا نه تنها شخصیت اول این کشور هستند بلکه شخصیتی هستند که در کل منطقه و دنیا جایگاه برتر و ویژهای دارند و حالا قرار است چنین شخصیتی بنشیند و شعر شما را بشنود و نه تنها شعر را با محبت تمام میشنوند بلکه گاهی تأیید و تشویق هم میکنند. من یادم هست مشغول خواندن شعرم بودم، قبل از اینکه آخرین مصرع آن را بخوانم، حضرت آقا آن را حدس زدند و خواندند که این مسأله نشان از شعر شناسی ایشان دارد. آن لحظه که ایشان داشتند شعر من را میخواندند شیرینترین لحظه بود و واقعا نمیدانستم از خوشحالی زیاد و حس شوق و شعف فراوان چه کار کنم. این دیدار یکی از آرزوهای من و از هدفهای اصلی من برای حضور در فضای شعر و شاعری بود که الحمدالله اتفاق افتاد و آرزو میکنم قسمت همه شاعران بشود.
و آن شعر زیبا که فاطمه افشاریان از آن یاد میکتد این است:
وقتی که در ایرانم و دلتنگ عراقم
در دل به هوای حرمت کنج رواقم
بعد از سفر این دل شده دیوانه یک عکس
عکس حرم توست به دیوار اتاقم
تا جلوه نمودی به دلم، پر شدم از عشق
عطر
حرم یار خوش آمد به مذاقم
بعد از سفر نور دلم تنگ شما شد
حالا چه کنم من که گرفتار فراقم
هر روز سلامت کنم ای عشق از اینجا
دلبسته ایرانم و دلتنگ عراقم