شخصی از عالمی پرسید: برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟ عالم فرمود: «یک روز قبل از مرگ» شخص حیران شد و گفت: «ولی مرگ را هیچکس نمیداند!» عالم فرمود: «پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن و خوب باش. شاید فردایی نباشد.»
فراست قاضی
دو نفر دعوی به محکمه قاضی نظامالدین بردند. هر یک از آنها مدعی بود که دستار از آن اوست. قاضی با فراستی که داشت بر یک نفر بدگمان شد و او را گفت: «برخیز و دستار را ببند چنان که عادت توست. آن مرد ببست و چیزی زیاده آمد. دیگری را بفرمود تا ببست و راست آمد. حکم کرد که دستار از آن مرد است که راست بست و بعد از تحقیق بلیغ و تهدید کاذب اقرار کرد به کذب خود و قاضی او را از کذب توبه داد.
بایزید بسطامی میگوید
هیچکس بر من غلبه نکرد مانند جوانی از اهل بلخ که به قصد حج بر ما وارد شد و گفت:«یا بایزید حد زهد نزد شما چیست؟» گفتم: «این که چون بیاییم بخوریم و چون نیاییم سپاسگزاریم.» گفت: «پیش ما سگان بلخ نیز چنیناند.» گفت: «پس حد زهد پیش شما چیست؟» گفت: «اینکه چون نیابیم شکر کنیم و چون بیابیم ایثار کنیم و بر دیگران ببخشیم.»
صدای پتک
این خاطره را آقای رسول مسعودی از علامه محمدتقی جعفریره این چنین بیان میدارد: ما افتخار داشتیم چند سالی در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیتالله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار میکرد. من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت 5 بعدازظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود مشغول مطالعه و نوشتن بودند. در حین طرح سؤالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش میرسید. به ایشان عرض کردم: «اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من میتوانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.» در جواب این سخن من گفت: «نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانهام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی میکنم، صدای پتک و چکش این پیرمرد، نهیب میزند و به من قدرت میدهد و با خود میگویم، آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش میزند و خسته نمیشود. اما تو که نشستهای و مطالعه میکنی و مینویسی، خسته شدهای؟ بنابراین، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدد میگیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن میشوم.
چشم آدم
چند وقت پیش از آقا (آیت الله بهجت) پرسیدم: «چطور میشود امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را درک کرد؟» گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.»
از وقتی این حرف را زدند، قرآن خواندن روزانهام ترک نشده بود اما امروز خیلی دلم گرفت. با خودم گفتم توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف داشته باشم؟ بعد از جلسه بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد آقا امام زمان را ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.»
سرم را انداختم پایین. حساب کتاب چشمهایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود.
حکایت
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که داشت با وی
همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به
راه ادامه دادند تا به کنار رودخانهای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد و شتر از
او پرسید: چرا ایستادهای؟ تو رهبر و پیشاهنگ من هستی!
موش گفت: این رودخانه خیلی عمیق است. شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: عمق این آب فقط تا زانوست. موش گفت: میان زانوی من و تو فرق بسیار است. شتر پاسخ داد: تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.
چون پیمبر نیستی پس رو براه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش گرسلطان نیی
خود مران چون مرد کشتی بان نیی
مثنوی معنوی