کد خبر: ۱۵۷۹
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۰
پپ
17 دی 1346، مرگ جهان پهلوان غلامرضاتختی
صفحه نخست » زیرگذر تاریخ



عاطفه میرافضل

غلامرضا در روز پنجم شهریور سال ۱۳۰۹ در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در محله خانی‌آباد تهران به دنیا آمد.

می‌گویند که رجب‌خان ـ پدرتختی ـ غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همه آن‌ها از غلامرضا بزرگتر بودند. حاج قلی، پدر بزرگ غلامرضا، فروشنده خواروبار و بنشن بود. از قول رجب‌خان، تعریف می‌کنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی می‌نشست و به همین سبب میان اهالی خانی‌آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانواده‌های رجب‌خان منتقل شد و به نام خانوادگی تبدیل شد. رجب‌خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راه‌آهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود و از همین راه مخارج زندگی خانوادگی پرجمعیت خود را تأمین می‌کرد.

نخستین واقعه‌ای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربه‌ای بزرگ و فراموش نشدنی در روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تأمین معاش خانواده ناچار شد خانه مسکونی خود را گرو بگذارد. تختی سال‌ها بعد در آخرین مصاحبه خود با یادآوری این ماجرای تلخ می‌گوید: «یک روز طلبکاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه همسایه‌ها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعی اش را نیز بفروشد.»

خود می‌گوید: «مدت 9 سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی‌آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطره‌ای که از دوران تحصیل به یاد دارم، این است که هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم درس‌هایی به من آموخت که فکر می‌کنم هرگز نمی‌توانستم در معتبرترین دانشگاه‌ها کسب کنم .زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس به قدر تواناییش.»

آشنای حقیقی تختی با ورزش و کشتی در باشگاه پولاد آغاز شد. وی که پیش از این گودها و زورخانه‌های فراوانی دیده بود و شیفته تواضع و افتادگی پهلوانانی کشتی و ورزشی باستانی شده بود، برای نخستین‌بار در سال 1329 به باشگاه پولاد (واقع در خیابان شاهپور سابق) رفت و به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم حسین رضی زاده مدیر آن باشگاه قرار گرفت.

تختی پس از بازگشت از خوزستان (مسجد سلیمان) روانه خدمت سربازی شد و در سربازخانه با استفاده از فرصت‌ها و توجهات فراهم شده، به ویژه تشویق و حمایت دبیر وقت فدراسیون کشتی که در دژبان ارتش فعالیت داشت، تمرینات کشتی خود را بار دیگر آغاز کرد.

تختی خود در این باره می‌گوید: «وقتی در سال 1328 در مسابقه بزرگ ورزشی (کاپ فرانسه) شرکت کردم، در همان مسابقه اول ضربه فنی شدم. اما تمرین‌های جدی و سختی که در پیش گرفتم، مرا یاری کرد تا حقیقت مبارزه را درک کنم، اگر چه شور پیروزی در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پیروزی می‌دانستم.»

جهان پهلوان تختی پس از کسب رکوردهای طلائی در کنار فعالیت های اجتماعی و دلسوزانه ، هنگام عزیمت به آخرین سفر خود میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه او و همراهانش آمده بودند به خبرنگار گفت: «هیچ چیز نمی‌تواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق. نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده‌اند، احساس شرمندگی می‌کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می‌دانستم من هم می‌توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی اش خواهد شد، یقینا نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می‌گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می‌کند.»

محبوب دل‌ها

شهریور ماه 1341 چند روز پس از زلزله ویرانگر بویین زهرا، تختی و چندنفر از دوستانش در حالی که اخبار و تصاویر ساکنان مصیبت زده و ویرانه‌های مناطق زلزله‌زده را در روزنامه نگاه می‌کردند، تصمیم گرفتند که خود وارد عمل شوند .فردای آن روز تختی بدون هیچ اعلان و تبلیغاتی اول صبح به چهار راه ولیعصر فعلی رفت و تصمیم خود برای جمع آوری اعانه به نفع زلزله زدگان را به کمک دوستانش به اطلاع مردم رساند.

گذشته از نقش پررنگی که جهان پهلوان میان مردم داشت در عرصه ورزش هم جوانمرد بود. الکساندر مدوید، کشتی‌گیر صاحب نام شوروی سابق و رقیب مقتدر تختی در این مورد خاطره جالبی دارد: « در تولید و (1962) تختی و من دیدار نهایی را برگزار کردیم. در جریان این مسابقه‌ها، پای راست من به شدت ضرب خورده و روحیه‌ام را خراب کرده بود. فکرم متوجه تختی بود که باید با این پای ناجور با او مبارزه می‌کردم. به راستی تا آن موقع از خصوصیات اخلاقی، رفتار و کردار انسانی و والای تختی خبرنداشتم. اما در آنجا به عظمت، انسانیت و جوانمردی تختی پی بردم و تحت‌تأثیر آن قرار گرفتم. او که شنیده بود پای راست من ضرب دیده با این پا به خوبی مدارا کرد و هرگز نخواست با هجوم به این پا مرا زجر دهد.»

تختی در طول زندگی خود به کارهای عام‌المنفعه بسیاری پرداخت و خدمات فراوانی به محرومان کرد. او عضو جبهه ملی ایران بوده و در نهضت ملی‌شدن نفت در ایران فعالیت داشت.

یکی از جاهایی که تختی همیشه می‌رفت، گل‌فروشی رز نزدیک چهارراه تخت‌جمشید (طالقانی کنونی) بود. این گل‌فروشی هنوز هم دایر است. تختی گل‌های باغچه خانه‌اش را می‌چید و دسته می‌کرد و می‌برد گل‌فروشی رز که فروش برود. اما هربار که گذرش به آن‌جا می‌افتاد، مردم دور و برش را می‌گرفتند و با او گرم حرف زدن می‌شدند. تختی هم می‌خواست مهربانی آن‌ها را جبران کند. همین بود که از ده‌تا دسته گل، یک دسته هم به گل‌فروشی نمی‌رسید. تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت می‌رفت گل‌فروشی. می‌گویند بچه مدرسه‌ای‌ها می‌آمدند تکیه می‌زدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری می‌گرفتند. گل‌فروش حرص و جوش می‌خورد و از تختی می‌خواست که خودش را از بچه‌ها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمی‌کرد و می‌گفت: «مردم برای دیدن من آمده‌اند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»

یکی از رویدادهای زندگی تختی، پیشنهاد به او برای بازی در فیلم سینمایی بوده است. فردین که از دوستان تختی بود، او را برمی‌انگیزد که بازیگر سینما بشود. فردین به او می‌گوید: «بلوری بازی کرد، تو هم بیا و بازی کن.» حتی پیشنهاد می‌دهند در فیلم‌های تبلیغاتی بازی کند. به تختی پیشنهاد تبلیغ عسل می‌دهند. می‌گوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکم نان و پنیر بود و با سختی‌ها ساختم و تمرین کردم تا به جایی رسیدم».

او در ۳۰ بهمن ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود.

مرگ و ابهام‌های آن

تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیت‌نامه‌اش را در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک(که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود. درباره دلایل مرگ او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد.

مرگ او در حالی اتفاق افتاد که از سال ۱۳۴۲ بارها به ساواک احضار شده بود. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را بر تختی افزایش می‌دادند. حتی در مواردی تختی از ورود به ورزشگاه‌ها منع می‌شد. او پس از دوری دوساله از رقابت‌های ورزشی برای چهارمین بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی‌ها مدالی کسب نکرد. میرزایی با استناد به اسناد به جا مانده بیان می‌کند که ظاهرا حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست خوردن، محبوبیتش در میان مردم را از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقات جهانی بودند.

غروب آفتاب جهان پهلوان

رژيم كه كمابيش از فعاليت‏هاي سياسي تختي آگاهي پيدا كرده بود، براي به سلطه كشيدن او، رياست فدراسيون كشتي كشور را به او پيشنهاد کرد؛ ولي او اين پيشنهاد و حتي پيشنهاد براي به دست گرفتن شهرداري تهران يا نمايندگي مجلس را نيز رد كرد. در نهايت، رژيم پهلوي چون هيچ راهي براي نفوذ به تختي نيافته بود و هم‏چنين محبوبيت روزافزون تختي در ميان مردم و مخالفت وي با رژيم وابسته شاه، طاغوتيان را خشمگين كرده بود، سرانجام باعث شد تا عواملش در توطئه‏اي مشكوك، وي را در در 37 سالگي به قتل برسانند. هرچند كه در آن زمان، مرگ تختي را، خودكشي عنوان كردند.

تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد «... جلال آل‌احمد نویسنده مشهور ایرانی بود که سال‌ها قبل درباره مرگ تختی نوشت...» از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک خانی‌آباد را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است».

حتی عده‌ای معتقدند، تختی اگر خودکشی هم کرده باشد مسئولیت آن با حکومت شاه است که با فشارها و تنگناهایی که برایش به وجود آورد او را به این سمت سوق داد.

حسین شاه‌حسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رییس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب درباره شرکت تختی در مراسم مصدق می‌گوید: «با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق می‌رود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر می‌شدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر می‌شدند و فضا شلوغ‌تر می‌شد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» شاه‌حسینی نه قتل و نه خودکشی را محتمل نمی‌داند و می‌گوید: «او انسان معتقدی بود؛ اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را می‌توان داد و شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود».

کیهان ورزشی که در آن روزها تنها نشریه ورزشی ایران بود، در واکنش به مرگ تختی تیتر زد: «دلِ شیر، خون شده بود.»

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: