کد خبر: ۱۵۷۶
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۷
پپ
دفتر اول
صفحه نخست » سبوی خیال



هستی محرابی

مهدیا! بوی ظهورت بر دل و جان می‌رسد
انتظارِ سینه‌سوزت کی به پایان می‌رسد؟

کوچه های شهر را با اشک می‌شویم هنوز
چشم در راهم، که آن جانانه جانان می‌رسد

کوچه‌های شهرِ ما بوی غریبی می‌دهد
کی گل زیبای نرگس از گلستان می‌رسد

گر چه می‌سوزد صدایم در شرار بی‌کسی
بر شب دلگیر ما آن نور تابان می‌رسد

گر چه ماییم و غبار سال و ماه انتظار
بر کویر سینه ما بوی باران می‌رسد

سینه‌ای داریم از سوز فراقش سوخته
آن چراغ آرزو ماه شبستان می‌رسد

می‌رسد آن کو دلش آینه راز خداست
با لبی سرشار از آواز قرآن می‌رسد

صبرِ ما آخر رسد یا نور ابن‌العسکری
انتظارِ غم کدامین جمعه پایان می‌رسد؟

به مناسبت شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر

رگ جان

جواد تبریزی

نادانی شه گرفت دامان امیر

تا نیشتر آمد بر رگ جان امیر

بر بست بروی ما سعادت را در

بگشود چو جوی خون ز شریان امیر

***

غنچه بستان

ادیب بیضایی

گرمابه همی بینم با غایت دمسردی

بر ملک عجم گشته است از مرگ تقی گریان

با آب مژه شاید ای دیده فرو شویی

خونی که در اینجا یافت با نشترکین جریان

آن سرکه توانستی سالاری ملک جم

چون غنچه نشکفته پژمرده در این بستان

دفتر سوم

جام جان

در دلم بود كه جان در ره جانان بدهم

جان ز من نيست كه در مقدم او، جان بدهم

جام مى ده كه در آغوش بتى جا دارم

كه از آن جايزه بر يوسف كنعان بدهم

تا شدم خادم درگاه بت باده فروش

به اميران دو عالم همه فرمان بدهم

از پريشانى جانم ز غمش، باز مپرس

سر و جان در ره آن زلف پريشان بدهم

زاهد، از روضه رضوان و رخ حور مگوى

خَم زلفش نـــه به صد روضه رضوان بدهم

شيخ محراب، تو و وعده گلزار بهشت

غمزه دوست نشايد كه من ارزان بدهم

امام خمینی ره

دفتر چهارم

دل خونین

اي نم نم باران چه خبر آن سوي پرچین

از مزرعه گندم و صحراي پر از چین

اينجا همه لب تشنه يک جرعه بهارند

اي باد بهاری چه خبر از ده پايین؟

اي شعر ز ما بگذر و بگذار که امشب

لختي سر راحت بگذاريم به بالین

تا مثل غزل فاش شوم بر در و ديوار

اي کاش که صد تکه شوي اي دل خونین

بر جامه من بوي تو جا مانده از آن شب

عمري است که مي‌ترسم از اين باد خبرچین!

هر روز هوالباقي و باقي همه ديوار

نفرين به تو اي کوچه نفرين شده، نفرين

هان کیست که می‌آید و شهنامه و یاهو

انداخته بر شانه و جا داده به خورجین

اين مرد که کشکولش، سرشار ترانه است

اين مرد که آورده هزاران گل آمین

شايد که ببارند بر اين کوچه، ملائک

شايد بگريزند از اين خانه، شیاطین

نقال نشسته است کناري و سیاوش

آرام فرو مي‌چکد از پرده چرمین!

سعید بیابانکی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: