حسنی احمدی
جعفر به همراه یکی از یاران در خانه نشسته است که سهل بن حسن خراسانی وارد میشود و سلام میکند و پس از چند لحظه رو به فرزند حبیبم کرده و با حالت اعتراض میگوید: یابن رسولالله. شما بیش از حد عطوفت و مهربانی دارید، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید. چند چیز مانع شده است که قیام نمیکنید و حق خود را از غاصبین و ظالمین باز پس نمیگیرید. با اینکه بیش از هزار شمشیرزن آماده جهاد و فداکاری در رکاب شما هستند.
جعفر در چشمان مرد نگاهی میکند و میگوید: آرام باش، خدا حق تو را نگه دارد. سپس رو به یکی از پیشخدمتان کرده و میگوید: تنور را آتش کن.
تنور روشن شده و شعلههایش زبانه میکشد. جعفر رو به سهل کرده و میگوید: برخیز و برو در داخل تنور بنشین. عرقی از سیمای سهل میچکد. سرش را پایین انداخته و میگوید: ای مولای من، مرا در آتش عذاب مگردان، مرا عفو کن. خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد. هنوز سخنان مرد پایان نیافته است که هارون مکی وارد میشود. در حالی که کفشهایش را به دست گرفته. هارون سلام میکند. جعفر پس از اینکه جواب سلام را میدهد به هارون میگوید: ای هارون کفشهایت را زمین بگذار و داخل تنور شو. هارون بدون چون و چرا داخل تنور میشود و در میان شعلههای آتش مینشیند. سهل شگفتزده به جعفر نگاه میکند. جعفر که گویی اتفاقی نیافتاده است، شروع به سخن گفتن با سهل میکند. ساعتی میگذرد. جعفر بن محمد رو به سهل کرده و میگوید: بلند شو و داخل تنور را ببین. سهل کنار تنور میآید و هارون را میبیند که چهار زانو میان آتش نشسته است. جعفر رو به هارون میگوید: بلند شو بیرون بیا و بعد خطاب به سهل میگوید: در خراسان چند نفر مخلص مانند این شخص پیدا میشود. سهل سرش را به زیر میاندازد و میگوید: به خدا سوگند حتی یک نفر پیدا نمیشود. جعفر ادامه میدهد: ای سهل ما خود میدانیم که در چه زمانی خروج و قیام نماییم و آن زمان موقعی خواهد بود که حداقل پنج نفر مخلص برای ما یافت شود و در ضمن بدان که ما خود آگاه به تمام این مسائل بوده و هستیم.