کد خبر: ۱۵۵۹
تاریخ انتشار: ۲۲ تير ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۵
پپ
کاربرد مجسمه‌های تزئینی در چیدمان؛ تهدید یا فرصت؟
صفحه نخست » سبک زندگی



طیبه رسول‌زادگان

مراسم خواستگاری بنفشه نزدیک بود و چون این مراسم برای او و خانواده‌اش خیلی مهم و حساس بود، تصمیم گرفتند مبلمان خانه را تا پیش از ورود مهمان‌های خاص‌شان عوض کنند. بنابراین با والدینش یک دست مبل جدید و شیک نسبت به قبلی‌ها خریدند و به خانه آوردند. روز قبل از مراسم هم با اصرار بنفشه، دوستش سمیرا آمد و در چیدمان وسایل خانه کمکش کرد. همان اول کاری چشم سمیرا در گوشه پذیرایی و روی زمین به پارچه‌ای افتاد که چند چیز کوتاه و بلند را زیر خودش پنهان کرده بود. پارچه را که بلند کرد چند مجسمه زیرش به چشم آمد. انگار مجسمه‌ها آن زیر منتظر نشسته بودند تا جا و مکانی برایشان در نظر گرفته شود. وقتی از بنفشه پرسید: «اینا دیگه از کجا اومدن؟ قبلا نداشتین، نه؟!» بنفشه گفت: «آره. جدیدن. مبل‌فروشه آخر کار گفت اینا هم به اون مبل‌هایی که می‌برین سنجاقه. نبرین جنس‌تون جور نیست. ما هم وقت نبود باهاش چونه بزنیم، عجله‌ای اینا رو هم با مبل‌ها حساب کردیم آوردیم.» سمیرا با تعجب یک نگاه به مجسمه‌ها کرد، یک نگاه به دوستش بنفشه و یک نگاه هم به سر و وضع خانه. از طرز فکر و اعتقادات بنفشه و خانواده‌اش بعید بود اهل استفاده از چنان نمادهایی در خانه‌شان باشند. مجسمه‌هایی که نوعی زندگی‌ از جنس دیگر را به بیننده القا می‌کرد. گفت: «می‌خوای چیکارشون کنی؟» بنفشه گفت: «هنوز نمی‌دونم. ولی راستش نه من، نه مامان و بابام رومون نمی‌شه یه همچین چیزایی رو بذاریم تو پذیرایی جلوی چشم مهمون. حالا می‌خواد مهمونا آشنا باشن یا غریبه!»

سمیرا گفت: «اوهوم. فقط حالا با چی گوشه کنارا رو پر کنیم؟» بنفشه لبخندی زد و دست سمیرا را گرفت و برد اتاقش. یک‌عالمه گل‌های تزئینی کوتاه و بلند و رنگ و وارنگ توی اتاق بود. یک گوشه هم گلدان‌های گل طبیعی گذاشته شده بود. چشم‌های سمیرا برق زد و گفت: «وای دختر! چه سلیقه‌ای داری! خوش به حال آقاداماد!» بله. خانه قرار بود گل‌باران شود. بوی خوش شاخه‌های یاس و نرگس هم محفل گرم‌شان را عطرآگین می‌کرد.

زیباسازی

ما آدم‌ها عاشق زیبایی هستیم و دوست داریم همه‌چیز و همه‌جا را قشنگ کنیم. هر کسی هم در این کار سلیقه‌ای دارد. یکی با سادگی و پاکیزگی حال می‌کند و زیاد اهل شلوغ کردن خانه و زندگی نیست. نسترن در خانه‌اش حداکثر یکی دو گلدان ساده با چند شاخه بلند گل کریستالی دارد که گوشه اتاق و پذیرایی را پر کرده‌اند و یک گلدان کوچک بلوری هم با دو سه شاخه گل رز روی میز ناهارخوری گذاشته تا به فضای خانه روح تازگی بدمد. بعضی‌ها هم مثل آتوسا عشق صنایع‌دستی هستند و این‌جا و آن‌جا را از انواع کارهای دست مردمان سرزمین‌مان پر می‌کنند و با انواع تابلوفرش و گلیم و عروسک‌های بافتنی که لباس‌های محلی به تن دارند، روی دیوار و کف راهرو و توی بوفه و کنار میز تلویزیون را تزئین می‌کنند. فرزانه هم از آن دسته آدم‌هاست که زرق و برق بیشتری را دوست دارند. پس کلا دنبال نورپردازی متفاوت خانه و زندگی‌اش رفته و همین‌طور بگیرید بروید جلو. هر کسی برای زیباتر و دلنشین‌تر کردن محل سکونت خود راهی دارد و سلیقه‌ای را به خرج می‌دهد.

الگوبرداری از بیرون

در میان انواع تزئینات خانه، مجسمه‌ها اما در چند سال اخیر جای نسبتا بزرگی را در میان بعضی ایرانیان برای خودشان دست و پا کرده‌اند. مجسمه‌هایی که شاید به ندرت بشود موردی بومی‌ بین‌شان پیدا کرد. آن چند مورد نادر هم اکثرا به بعضی نمادهای ایران باستان مربوط می‌شود و از آثار دوره‌های اسلامی بینشان خبری نیست. وقتی ‌شمسی‌خانم بعد از سال‌ها به خانه خواهرزاده‌اش رفت فکر می‌کنید با چه صحنه‌ای مواجه شد؟ این‌جا و آن‌جای خانه با مجسمه‌های چوبی و سرامیکی پر شده بود. اکثرشان هم تمام‌قد سیاه بودند و لباس کافی هم به تن نداشتند. وقتی پرسید: «اینا دیگه چه جور مجسمه‌هایی‌ هستن؟» خواهرزاده‌اش با افتخار دانه به دانه معرفی‌شان کرد: «این یه سرباز ماساییه. از سرامیک اصله... این یکی بومی جنگل‌های آمازونه. از چوب ساختنش که بهتر بتونیم جنگل و دار و درخت رو توش حس کنیم!... این یکی از بومی‌های آفریقاست. ببینید چقدر حس صحرا و بی‌آبی رو به آدم منتقل می‌کنه. این یکی...» شمسی‌خانم پرید وسط حرف خواهرزاده و گفت: «بگو ببینم دختر، تو الان با دیدن اینا حالت خوب می‌شه؟» خواهرزاده یکه خورد ولی خودش را جمع و جور کرد و گفت: «باید حالم خوب شه دیگه. اینا مد روزن. پس حتما باید حالم خوب شه. دارم تمرین می‌کنم که حالم رو خوب کنن... اِم... البته باید بیشتر تمرکز کنم.» شمسی‌خانم گفت: «مُشک آن است که خود ببوید نه آن‌که عطار بگوید.»

نفوذی‌ها

بسیار ساده‌انگارانه است اگر فکر کنیم که مجسمه‌های تزئینی رسانه نیستند و فقط برای خوشی دل ما و خالی نماندن گوشه کنار خانه و محل کارمان به بازار آمده‌اند. بله. مجسمه‌ها رسانه‌اند و دارند فرهنگی را با خودشان یدک می‌کشند. چه بخواهیم و چه نخواهیم صرف حضور یک مجسمه در یک مکان اثراتش را بر فضا و آدم‌های حاضر در آن‌جا خواهد گذاشت.

فرقی هم نمی‌کند مجسمه موردنظر یکی از آن خوش بر و روهای خوش آب و رنگ رمانتیک‌مآب باشد یا یکی از آن ترسناک‌های عجیب و غریب که معلوم نیست ساخته ذهن سازنده است یا یک زمانی وجود خارجی داشته؟! در هر صورت هر کدام کارکرد خودش را دارد. شک نکنید.

اصلا بیایید با خودمان صادق باشیم. وجود مجسمه‌های بودا و انواع رب‌النوع‌های هندو در خانه یک مسلمان چه معنایی دارد؟ مگر نه این‌که هر کسی با چیزی دم‌خور و مأنوس است که با روحیات و اعتقاداتش هماهنگی داشته باشد؟ بی‌تردید وجود بت‌های علنی ملت‌های دیگر در خانه یک یکتاپرست، شایسته نیست. حالا بماند که قریب به اتفاق مجسمه‌های دیگر هم بت‌های غیرعلنی کشورهای دیگر هستند. چیزهایی که به نوعی پرستیده می‌شوند و دیگران را هم به پرستشش دعوت می‌کنند.

وقتی فرزاد پسر جوان همسایه بغلی گرایشات عجیبی پیدا کرد، والدینش تازه به فکر چاره افتادند. وقتی در غیابش سری به اتاقش زدند جز همان چند مجسمه تزئینی عجیبی که از یکی از دوستانش کادو گرفته بود، چیزی پیدا نکردند. ولی وقتی شوهرعمه از موضوع باخبر شد و مجسمه‌ها را دید، گفت که این مجسمه‌ها همه‌شان نمادهای فراماسونری هستند. بیشتر که پی‌ کار را گرفتند در کامپیوتر پسر هم نتایج جستجوهای اینترنتی درباره چگونگی پیوستن به آن فرقه پلید پیدا شد. خوب شد که زود فهمیدند و پسر را آگاه کردند وگرنه معلوم نبود چه آخر و عاقبتی پیدا می‌کرد!

نمی‌دانید سمانه چه حال و روزی داشت وقتی پسر کوچولویش را در حالی توی اتاق پیدا کرد که چند دست از لباس‌هایش را جر وا جر کرده بود تا خودش را شبیه یک مجسمه نیمه‌برهنه یونانی کند! مادر آن‌قدر با دیدن بچه حالش بد شد که هر چه مجسمه داشتند فوری جمع کرد و گذاشت توی کمد. شب هم که همسرش قضیه را فهمید گفت: «خب اگه اثر بد گذاشتن چرا توی کمد گذاشتی؟ بریزشون دور.» فردا که رسید سطل زباله سر کوچه تعدادی مجسمه‌ گچی شکسته را در خودشان جا داده بودند. ولی آیا اثراتش به این راحتی از ذهن بچه بیرون خواهد رفت؟ فقط خدا می‌داند.

ابزارهای جنگ نرم

بهتر است خودمان را گول نزنیم. چیزی که با حال و هوای زندگی و فرهنگ‌مان هیچ سنخیتی ندارد، حالمان را خوب هم نخواهد کرد که حتی برعکس. این به معنای جدایی از فرهنگ و تمدن جهانی نیست، بلکه به معنای توجه به نیازهای واقعی روح و روان‌مان است. این‌که خودمان را بازیچه دست دیگران نکنیم و هر چه برایمان آوردند چشم و گوش بسته نپذیریم، عین درایت و هوشمندی است.

انواع مجسمه‌های تزئینی نقش فرهنگی دارند و متأسفانه با غفلت ما هم دارند خوب از عهده نقش‌شان برمی‌آیند. در جبهه جنگ نرم، با خرید انواع مجسمه‌های نامتناسب با فرهنگ بومی خودمان و بی‌توجه به بار فرهنگی‌ ویرانگری که دارند، عملا با دست خودمان عوامل دشمن را وارد خاکریزهای خودی کرده‌ایم. فردا روز جای هیچ گله و شکایتی نخواهیم داشت اگر با ادامه این دست بی‌توجهی‌ها خودمان و فرزندان و نزدیکانمان از راه به در شوند!

بخش اسفناک ماجرا هم اینجاست که معلوم نیست به کدام راه اشتباه بیفتیم و بیفتند؟ آیا تحت تأثیر تماس مداوم با مجسمه‌های مشکل‌دار به گروه‌های شیطان‌پرستی متمایل خواهیم شد؟ یا دچار وسواس باستان‌گرایی می‌شویم؟ شاید هم به مرور متوجه شویم آرزومند زندگی در غرب هستیم.

شاید ما بتوانیم خودمان را از برخی آسیب‌ها حفظ کنیم ولی چه کسی تضمین کرده که کودک و جوان و نوجوان‌مان هم بتوانند؟ ما که با فرهنگی پاکیزه‌تر از کودکانمان بزرگ شده‌ایم، گاهی در شناخت درست و نادرست دچار تردیدهای جدی می‌شویم چه برسد به کودکانی که از اول با محیطی پر از تناقض بزرگ می‌شوند. والدین و سایر بزرگ‌ترها یک چیزی می‌گویند و مجسمه‌های توی اتاق و پذیرایی و روی میز ناهارخوری صبح تا شب، چیزهای دیگری را فریاد می‌زنند. خدا به خیر کند!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: