کد خبر: ۱۵۳۴
تاریخ انتشار: ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۹:۰۱
پپ
معیار شما برای ازدواج چیست؟
صفحه نخست » ج مثل جوان



زینب عشقی

همسایشون بودن و از قدیمی‌های محل، آقارضا، نیسان وانت آبی داشت و یه سبیل تا بناگوش در رفته، از اون تیپ‌های داش مشتی که تو فیلم های قدیمی‌نشون می‌دن، پاشنه کفشش رو می‌خوابوند و خِر خِر رو زمین می‌کشوند، یه کت هم داشت که همیشه خدا روی شونه‌هاش آویزون بود.

روز اسباب‌کشی بود که آقارضا رو تو راه پله دیدن، خوش آمدی گفت و سر مبل و میز رو هم گرفت، بعد یه سینی چایی هم براشون آورد، مریم عاشق این تیپ آدم‌ها بود، دقیقا برخلاف خانواده خودش، پدرش یه کارمند وقت‌شناس و مؤدب بود و مادرش هم معلم.

تو آشنایی‌های بعدی، با خانم آقارضا و دختر و پسرشون هم آشنا شدن، پسرشون دانشجو بود و این ور و اون ور کار می‌کرد و بعضی وقت‌ها هم به پدرش کمک می‌کرد.

هنوز دو سه ماهی از اسباب‌کشی نگذشته بود که مریم فهمید ازش خواستگاری کردن، قند تو دلش آب کردن، پسره خوش تیپ و خوش قیافه بود و مهم‌تر از همه این که بابای باحالی داشت.

روز خواستگاری، باز هم با کت آویزون روی دوشش اومد و به مادر مریم می‌گفت: آبجی و به پدرش گفت: داداش، جیم جمالتو عشقه!

وقتی رفتن تو اتاق که باهم صحبت کنن، لحن صحبت پسره هم، با این که دانشجو بود، عین باباش بود، یه جورایی لاتی و داش مشتی، درست عین فیلم‌ها که این جاهل‌ها صحبت می‌کنن، از هر ده تا کلامش هم یه ضرب‌المثل و اصطلاح کوچه بازاری می‌ریخت زمین.

بعد از خواستگاری، پدر و مادر مریم مخالفت خودشون رو اعلام کردن، به خصوص این که پدر بر این باور بود که علاوه بر تفاوت فرهنگی و نداشتن شغل حسابی پسر، مریم تازه دبیرستان رو تمام کرده و هنوز برای انتخاب همسر، سنش کمه.

اصرار و انکار به عقد منتهی شد، و پدر مریم تا آن‌جا توانست مقاومت کند که تا پسر شغل حسابی پیدا نکرده و مریم هم دانشگاه نرفته، از ازدواج حرفی نزنند.

حدود دو سال عقد بودند، مریم سال اول دانشگاه بود که شبی با گریه پیش پدر آمد و از پشیمانیش از ازدواج سخن گفت، این که اوایل تیپ پدر شوهرش را دوست داشت، اما الان جلوی دوست و فامیل از کفش پشت خوابیده و کت آویزانش خجالت می‌کشد، لحن صحبت پسر، که تا قبل از این قند در دلش آب می‌کردن، حالا باعث خجالتش است، بعد از بی‌فرهنگی‌های دیگر با پدر حرف زد، این که پدر شوهر و شوهرش، هر دو اهل دعوان و تا به حال چند دفعه کارشان به کلانتری رسیده، این که به هم در خانه فحش می‌دهند، این که با دست غذا می‌خورند، این که اصطلاحات بی‌ادبانه به کار می‌برند و گریه کرد و گریه کرد و گریه.

تغییر معیار

انسان از هنگامی که به دنیا می‌آید تا زمانی که جان به جان آفرین تسلیم می‌کند، مدام در حال تغییر است، این که ما دانشگاه می‌رویم، ادامه تحصیل می‌دهیم، کتاب می‌خوانیم، به برنامه‌های روانشناسی و تربیتی گوش می‌دهیم، به سخن بزرگان توجه می‌کنیم، همه و همه در راستای این است که می‌خواهیم زندگیمان به بهتر از اینی که هستیم، تغییر کند.

این تغییرات سلیقه‌ای شاید در هر فردی مشهود باشد، این که من چند سال پیش فیلم‌های اکشن را دوست داشتم و الان از دیدن‌شان حالم خراب می‌شود و الان فیلم‌های احساسی را دوست دارم، این که تا این سن از طعم خرمالو بدم می‌امده و الان عاشقش هستم، این که قبلا ساعت‌ها پای تلفن بودم و الان حتی لحظه‌ای وقتم را تلف نمی‌کنم، این که قبلا لب به آبگوشت نمی‌زدم و الان هفته‌ای یک‌بار خودم را به یک آبگوشت خوشمزه با تمام مخلفات مهمان می‌کنم، و مثال‌هایی از این قبیل.

تغییر معیارهای زندگی هم یکی از همین تغییرات درونی‌مان است، قهرمان داستان ما در سن کم، عاشق رفتارهایی می‌شود که فقط در فیلم ها دیده، و با وجود خانواده متشخص و تحصیل‌کرده‌اش، حتی گمان هم نمی‌کرده که ممکن است این تیپ اشخاص، از تلویزیون در آیند و همسایه‌شان شوند!

حالا بعد از گذشت یکی دو سال و با نزدیک شدن به آن‌ها و بعدتر، ورود به دنیای بزرگ و محیط علمی مثل دانشگاه، متوجه شده که نه تنها رفتارشان جالب نیست، بلکه در خیلی از مواقع خجالت‌آور هم هست، و فقط در سبیل پرپشت و آبجی گفتن خلاصه نمی‌شود، این که غذا را با دست می‌خورند، دعوا می‌کنند، فحش می‌دهند، فاجعه است، و یا اصطلاحات کوچه بازاری که قبلا برایش نمک صحبت‌شان بوده، با گذشت زمان و از بین رفتن رودربایستی، رنگ بی ادبی به خود گرفته، قابل تحمل نیست، به خصوص برای شخصی که در خانواده‌اش، کمال ادب و احترام رعایت می‌شده است.

بدون تعارف، معیارهای زندگی مریم تغییر کرده، حالا شاید بشود با تغییرات مربوط به طعم آبگوشت و ژانر فیلم و سبک پوشش، زندگی را گذراند، اما همسر را که نمی‌توان هر چند سال تغییر داد! ما باید همسری انتخاب کنیم که هم در بیست سالگی برایمان بهترین باشد هم در چهل سالگی و هم در شصت سالگی، چه کنیم؟

پذیرفتن تغییر دنیا

برای شمایی که جوان هستید و شاید تا به حال با این قضیه و داستان مواجه نشده‌اید، این یک درگیری ذهنی است، حالا چه کنم که انتخاب بیست سالگیم تا آخر عمر، پشیمانم نکند؟

اولین کار این است که تلاش کنید ازدواج‌تان با مادر بزرگتان یک تفاوت چشمگیر داشته باشد، این که ندیده و نشناخته پای سفره عقد بنشینید، به درد همان صد سال گذشته می‌خورد، این نوع خوشبختی هم مال همان دوران بود، نه الان!

دنیا تغییر کرده، مادربزرگ‌تان دانشگاه رفته بود؟ کلاس زبان و ایروبیک می‌رفت؟ اهل تلویزیون و سینما بودند؟ پس دنیا تغییر کرده و نمی‌توان مانند صد سال گذشته زندگی کرد. حرفم این است، همانطور که احساس می‌کنید باید به کلاس ورزش و زبان و گلدوزی و هنر بروید، در خودتان احساس نیاز کنید که به کلاس مهارت‌های زندگی و انتخاب همسر هم بروید.

نه در مدرسه و نه در دانشگاه، هیچکس با شما درباره خوشبختی و سبک زندگی و معیار انتخاب همسر صحبت نمی‌کند. با این که شاید لازم ترین چیزها در زندگی همین باشد، امروزه در جای جای کشورمان، کارگاه‌ها و سمینارها و کلاس‌های انتخاب همسر پیدا می‌شود، حتما در این کارگاه‌ها شرکت کنید و چشم بسته داخل چاه نیفتید.

اگر هم در چنان شهرستان دوری زندگی می‌کنید که فقط یک بقالی در نزدیکی‏تان هست و از این کارگاه‌ها و کلاس‌ها وجود ندارد یا امکانات رفتن به این قبیل مراکز را ندارید، اینترنت و کتاب که خدا رو شکر به وفور در دسترس همگان قرار دارد. به قول یکی از روانشناسان، امروز دنیایی است که دیگر واژه نمی‌دانم و نمی‌دانستم و خبر نداشتم، به هیچ عنوان کاربردی ندارد.

پس بهانه‌ها و تنبلی‌ها را کنار بگذارید و قبل از ورود هر خواستگاری، تکلیف خودتان را با خودتان مشخص کنید.

آستین سر خود نباشید

درست است که شما در شبکه‌های اجتماعی عضوید و مادرتان نه، درست است که شما مدرک ایکس دارید و پدرتان نه، درست است که شما مهندس هستید و پدر و مادرتان افرادی معمولی، اما این را بدانید که آن‌ها یکی دو پیراهن بیشتر از شما پاره کرده اند، از قدیم گفته‌اند، انچه جوان در آینه بیند، پیر در خشت خام بیند.

غرور کاذبتان را کنار بگذارید، مطمئن باشید، با کمی کوتاه آمدن و نشستن پیش پای پدر و مادر و گوش دادن به نظراتشان، شاید نکاتی برای شما کشف شود که هزاران متخصص و روانشناس هم نتوانند آن‌ها را جلوی چشمان‌تان بیاورند. این‌قدر من! من! نگویید، آن‌ها شما را به وجود آورده‌اند و تربیت کرده‌اند، به حرفشان گوش دهید.

پس لطفا به بهانه امروزی بودن و تحصیلات، آستین سر خود نباشید، هزار سال هم که بگذرد، در کشور ما و با فرهنگ ما، جوانی که همراه خانواده باشد، قابل اعتماد تر از یک فرد تنها و بدون خانواده است.

استفاده از همسر

لطفا پاهایتان را روی زمین بگذارید، شما نه فرزند امیر تومان هندید و نه خواستگارتان فرزند پادشاه هفتاد و دو ملت است! که توقعات انچنانی داشته باشید، پس انتخاب‌تان از سر واقعیتی که در آیینه می‌بیند باشد، همسر نه نردبام است که بخواهید از طریق او به بهشت راه پیدا کنید، مثلا پولدار شوید، خارج بروید و نه قرار است غلام و کنیز حلقه به گوشتان باشد. قرار نیست دلقکی باشد که دائم بخنداندتان یا راننده آژانسی که بگرداندتان یا یک ملکه زیبایی که همه حسرتش را بخورند!

همسر، همراه زندگی‌تان هست، کسی که قرار است احساس شما را بفهمد، در کنارش آرامش پیدا کنید، زندگی کنید و از آن لذت ببرید، فقط همین.

مطمئن باشید، انتخاب عاقلانه و آگاهانه و از سر دانش و بینش، حتی در بیست سالگی، می‌تواند تا هزار سالگی هم ادامه داشته باشد.

پی‌نوشت

· در اصطلاح نظام قدیم، فرمانده قشونی قریب به ده هزار تن

ازدواج موفق، زمینه تکامل مادی و معنوی افراد خانواده را فراهم می‌سازد

انتخاب همسر، یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین انتخاب زندگی هر فرد است، برای انتخاب همسر باید دو دسته معیار را مدنظر قرار داد؛ معیارهای اصلی نظیر ایمان و تدین، اخلاق نیک، شرافت و نجابت خانوادگی، سلامت جسمی و روانی، معیارهای فرعی و ترجیحی مانند تناسب در زیبایی، تناسب سنی، تناسب تحصیلی، تناسب جسمی ، تناسب اقتصادی، تناسب فرهنگی ـ اجتماعی و هماهنگی روان شناختی. معیارهای اصلی آن دسته از معیارهایی است که وجودشان در امر انتخاب همسر لازم و ضروری است و به هیچ عنوان قابل چشم‌پوشی نیست؛ اما معیارهای فرعی معیارهای ترجیحی هستند و با رعایت آن‌ها احتمال به وجود آمدن اختلاف در زندگی مشترک به حداقل می‌رسد.


ازدواج موفق، زمینه تکامل مادی و معنوی افراد خانواده را فراهم می‌سازد. شکست در ازدواج موجب ناامیدی، سرخوردگی و بسیاری از مشکلات روحی و روانی می‌شود، بنابراین بر هر جوانی لازم است قبل از ازدواج خودشناسی داشته باشند و در مورد ویژگی‌های اخلاقی، شخصیتی، استعدادها، توانمندی‌ها و کاستی‌های خودآگاهی و شناخت کسب کرده و نیز بداند که اهدافشان از ازدواج چیست تا با شناخت کامل ازدواج کنند.


در انتخاب همسر معیارهای اصلی و کلیدی حرف اصلی را می‌زنند.معیارهای اصلی، آن دسته از ملاک‌هایی هستند که وجودشان برای یک زندگی موفق و رسیدن به کمال حتما لازم است. مانند تدین که به معنی پایبندی کامل به اسلام و اسلام را با جان و دل پذیرفتن و مطابق آموزه‌ها و دستورات آن عمل کردن است. پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: «علیکَ بذاتِ الدین؛ بر شما باد که همسر دیندار بگیرید.»1


انسان متدین به علت ترس از خدا و عاقبت کارش دست تعدّی به همسر خویش دراز نمی‌کند، مگر این که متدین حقیقی نباشد یا ویژگی‌های بعدی را نداشته باشد یا این‌ که دچار عقده‌های روانی باشد، اما فردی که دیندار نیست، هیچ تضمینی وجود ندارد که پایبند به رعایت حقوق همسر و زندگی مشترک باشد. امام حسن‌علیه‌السلام به مردی که با ایشان درباره ازدواج دختر خود مشورت کرد، فرمود: «او را به مردی با تقوا شوهر ده؛ زیرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گرامی‌اش می‌دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وی ستم نمی‌کند.»2




*
پی‌نوشت‌ها:
1ـ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج14، ص31.
میزان‌الحکمه، حدیث 8036.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: