روزی دوستی قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید... پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید: شیخ؟! ما همکلاس و هممکتب بودیم؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم... استادمان هم یکی بود. حال تو چگونه به این مقام رسیدی؟ و من چرا مثل تو نشدم؟؟... بایزید گفت: تو هر چه شنیدی اندوختی و من هر چه شنیدم عمل کردم. « به عمل کار برآید به سخندانی نیست...»
ما همه وقف جبههایم
شنیده بود که عدهای هوای شهر زده سرشون. بلند شد و ایستاد
مقابل جمع. کیپ تا کیپ توی سوله اطلاعات عملیات آدم نشسته بود. شروع کرد: «بچهها
حتما میدونید حکم اموال و اجناس وقفی چیه؟ میدونید که یه قرآن، یه مهر، یه کتاب،
یه سجاده که وقف مسجد یا حسینیه باشه باید اونقدر اونجا بمونه که یا لاشهاش رو
بیرون ببرند یا اصلا گم بشه و... من و شما وقف جبهه هستیم. نایب امام زمان هم واقف
ماست. باید تا آخر عمر اینجا بمونیم که یا میون این بیابانها گم بشیم و یا...».
صورتا از اشک خیس شد. شده بود مجلس روضه امام حسین. دیگه لام تا کام، کسی از
برگشتن به زندگی و شهر حرف نزد.
کتاب دلیل، روایت حماسه شهید علی چیتسازیان
در 62 سال زندگی غیبت نشنیدم
62 سال با امام زندگی کردم و در این سالها یک غیبت از این مرد نشنیدم. یک کارگری در منزل داشتیم که خیلی کاری نبود لذا آن را تبدیل به کارگر بهتری کردیم. بعد از چند روز گفتم: آقا این کارگر خوبی است. آقا گفتند: اگر با این جمله میخواهی به من بفهمانی که قبلی خیلی خوب نبود این غیبت است و حاضر نیستم بشنوم.
راوی همسر مکرمه امامره
ایام محرم خیلی فعال بود
ایام محرم خیلی فعال بود، میگفت یاد محرم را زمین نگذاریم. کاری کرد که ما
تبلیغاتمان را گسترده کنیم. میگفت برویم کتیبه بخریم، بنر چاپ کنیم برای ایام
محرم. تابلوهایی که روی در و دیوار خورده است کار دکتر است. دانشجوها میگفتند
اینها جایش اینجا نیست، جای دیگری است. مثلا وقتی آمدیم همین تابلوی فاطمهالزهراسلاماللهعلیها
را که در همه اتاقها هست و روی در اتاق آقای دکتر هم هست، بزنیم، مورد شکایت بعضی
دانشجوها قرار گرفت. دکتر میگفت: بعضیها میگویند اینا جایش نیست، اما اتفاقا
جایش همینجا است. باید این دانشگاه را با اهلبیت ضمانت کنیم که این به در و دیوار
اینجا بخورد که دانشجویان بدانند که بهای اصلی آنها ائمه و این راه است.
شهید مجید شهریاری
بساط ریا
مقدس اردبیلی رفت حمام. دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم! مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم میکنند که شکر کردی در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدم؟ گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد. شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشد دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط مقداری آب میخواهم برای نماز شب، کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم... حمامی گفت: اونجا نصفه شبی کسی با مقدس بوده؟ مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده... حمامی گفت پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم میشود خالص خالص نیست!! مقدس میگوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که ریا در مردم پنهانتر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک...
کاسب
از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب
روزی میکنی؟!
گفت آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته
روزیاش مرا گم میکند؟