کد خبر: ۱۵۱۷
تاریخ انتشار: ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۸:۳۵
پپ
خاطرات یک صندلی قدیمی
صفحه نخست » داستان



معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه اینکه چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است. تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... من به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و... خاطره و سابقه دارم...

قضیه قصه این هفته که می‌خواهم برایتان حکایت کنم برمی‌گردد به آن روزهایی که در بیمارستان به سر می‌بردم... در یکی از آن روزهای پرخاطره مریض اتاق 404 که پای چپش چند اینچ کوچکتر بود را برای یک عمل سرپایی به اتاق عمل منتقل کردند. چند عدد دکتر متخصص و مستعد هم یکی یکی رخت نجات پوشیده و آماده می‌شدند تا به سرعت کار دوا و درمان او را به سامان برسانند و بروند در حیاط بیمارستان یک گل کوچک بزنند و خستگی عمل را خارج کنند. آقای دکتر طاووس‌پیکر در حالی که دستکش استریلیزه‌اش را دست می‌کرد مثل همیشه با روحیه بسیار بالا شروع کرد به آواز خواندن و انتشار انرژی مثبت بین همکاران داخل اتاق عمل.

ـ آه... ای الهه ی ناز... بادل من بساز... کاین غم جانگداز... ز برم برود...

دکتر طاووس پیکر اینجا که رسید با تمام وجودش چهچهه زد: باااااااااااااااااااااز

در همین لحظه صدای هق‌هق گریه خانم قیچی‌وند که در پشت پرده در حال آماده شدن برای کمک جراحی بود در اتاق عمل پیچید. آقای دکتر طاووس‌پیکر که فکر نمی‌کرد صدایش اینقدر تأثیرگذار باشد، متحیر پرسید:

ـ چی شد؟ چی شد خانم قیچی‌وند؟

خانم دکتر گلی که در حال دلداری دادن خانم قیچی‌وند بود، گفت:

ـ هیچی آقای دکتر... شما کنسرت‌تان را ادامه بدهید... بخوانید که جانا سخن از زبان ما می‌گویی!

آقای دکتر طاووس‌پیکر ماسک رنگی‌اش را، بر دهان زد و گفت:

ـ هیچی چیه! خانوم گلی؟ صدای گریه خانم قیچی‌وند که داره مثل سرم قطره قطره می‌چکه میاد بعد شما میگی هیچی نیست...

خانم قیچی‌وند در حالی که هق هق می‌زد از پشت پرده نمایان شد و گفت:

ـ آقای دکتر... من... من... من وقتی می‌آم اتاق عمل... یادِ... یادِ.... یادِ...

خانم قیچی‌وند دوباره زد زیر گریه... خانم گلی گفت:

ـ آقای دکتر طاووس‌پیکر، خانم قیچی‌وند یاد همسر سابقشون دکتر سپید‌بخت می‌افتن!

دکتر طاووس‌پیکر آهی کشید و قبل از اینکه چیزی بگوید، دکتر سرهم بندیان از در وارد شد و گفت:

دکتر طاووس‌پیکر، اتاق عمل خودش به اندازه کافی دلگیره... شما هم با این آهنگ‌های الهه ناز تمام مشکلات آدم را جلوی چشمش می‌آورید.

خانم گلی حرف او را تائید کرد و گفت:

ـ بله دقیقا منم یادمشکلاتم افتادم!

دکتر سرهم بندیان گفت:

ـ منظورتون مادرشوهرتونه دیگه؟!

خانم دکتر گلی گفت:

ـ اوا... خدا مرگم بده، شما از کجا می‌دونید؟!

آقای دکتر سرهم بندیان گفت:

ـ خب دیگه! مشکلات خانوما یا شوهرشونه یا مادرشوهرشون...اصلا آقای دکتر طاووس‌پیکر یه کم شادش کنید فضارو... شاد بخونید...

خانم قیچی‌وند هم باهیجان اشک‌هایش را پاک کرد و گفت:

ـ بله... آقای دکتر شادش کنین... شادش کنین!

دکتر طاووس‌پیکر با استقبال همکاران بالای سر مریض بیهوش رفت و با خنده شروع کرد به خواندن یک آهنگ شاد.

همکاران هم با شور و شعف خاصی با او هم نوا شدند و با تکرار بندهای فضای اتاق عمل را به کنسرت شادی تبدیل کردند.

همان‌طور که دکتر در حال خواندن و همکاران در حال جواب پس دادن بودند، هر کدام به سراغ کار خودشان رفتند و عمل جراحی شروع شد. دکتر طاووس پیکر بعد از دو ساعت کار همزمان جراحی و خوانندگی در حالی که نفسش بند آمده بود، آهی کشید و گفت:

ـ خب خانم گلی، اون پنس رو بدین به من، خانم قیچی‌وند شما هم روده بیمار قیچی کن... آقای دکتر سرهم بندیان شما هم قلب مریضو بنداز تو آب خنک درشم خوب ببند تا از دهن نیفته...

خانوم قیچی‌وند که هول کرده بود، گفت:

ـ وای آقای دکتر من جای خانوم پرستار اومدم شیفت... من تا حالا سعادت نداشتم روده قیچی کنم...

دکتر سرهم بندیان در حالی که قلب را منتقل می‌کرد، گفت:

ـ قیچی کن یاد می‌گیری... کار نداره که... فکر کن شلنگه...

خانوم قیچی‌وند، قیچی به دست بالای سر بیمار آمد و گفت:

ـ خانوم گلی تروخدا بیا کمک کن... اون ور روده رو صاف بگیر... می‌ترسم کج ببرم...

ـ آ....آ... دیدی تموم شد... دیدی کاری نداشت...

خانم قیچی‌وند نفس راحتی کشید و همان جور که قیچی را سرجایش می‌گذاشت گفت:

بله تموم شد... اما آقای دکتر نگفتین روده بزرگه یا کوچیکه؟!

این سؤال باعث شد کادر جراحی دست از کار بکشند و دکتر طاووس پیکر همانطور که متفکرانه به شکم باز شده بیمار نگاه می‌کرد و بگوید:

ـ نمی‌دونم به پرونده‌اش یه نگاه بکنید!

دکتر سرهم بندیان گفت:

ـ ای بابا... الان وسط این همه شلوغی چه می‌دونیم پرونده‌اش کجاست؟!

بعدهم در حالی که دست‌هایش را به هم می‌مالید، به دکتر طاووس پیکر گفت:

ـ تا خانوما بگردن پرونده رو پیدا کنن... شما زحمت بکش یه دهن دیگه بخون حالمون جا بیاد... من می‌گم بیا یه آلبوم بزنیم آقای دکتر...

آقای دکتر طاووس‌پیکر هم از خداخواسته بی‌معطلی زد زیر آواز:

ـ بگو بدخوات کیه... بگو حرفات چیه... بگو غم‌هات چیه...

دکتر سرهم بندیان بشکن می‌زد که خانم گلی با هیجان گفت:

وای... آقایون محترم دکتر... کمی خودتون رو کنترل کنین... صدا از اتاق عمل می‌ره بیرون... الان همراهای مریض فکر می‌کنن چه خبره...

دکتر طاووس‌پیکر که ساکت شد،‌دکتر سرهم بندیان پرسید:

خب پرونده‌اشو پیدا کردین؟

ـ نه بابا... توی این بیمارستان مریض باتختش گم می‌شه، پرونده مگه پیدا می‌شه؟ اما خانوم لشکرآبادی داره می‌گرده دنبال پرونده‌اش!

دکتر طاووس‌پیکر گفت:

عیبی نداره پیدا کرد که کرد... نکرد هم خودتون یه پرونده جدید واسش بسازید... بنویسید که روده کوچیکش موتور سوزونده بود مجبور شدیم برای زنده بودنش ببریمش!

بعد هم به همکاران گفت:

همگی با مشاعره موافقید؟!

همه با هیجان گفتن:

ـ بله... عالیه

ـ به شرط نهار...

دکتر طاووس پیکر:

دشمن دانا بلندت می‌کند دست آخر کارمندت می کند... دِ بده سر هم بندیان

دکتر سرهم بندیان در حالیکه دستانش را در هوا تکان می‌داد، گفت:

دوستی با مردم دانا نکوست دلبر من عاشق تخمه کدوست... ت بده خانوم قیچی‌وند

دکتر قیچی‌وند بعد کمی فکر، گفت:

تو کز محنت دیگران بی غمی بریز اشک وکن گریه حتی کمی!... ی بده خانم گلی

دکتر ‌گلی بی‌معطلی گفت:

یکی را که در بند بینی؛نخند خجالت بکش، نیش خود را ببند.... دِ بده دکتر طاووس‌پیکر...

مشاعره دست کم دو ساعت طول کشید و سرانجام دکتر طاووس‌پیکر در حالی که دو دستش را از شادی روی شکم بیمار فشار می‌داد گفت:

من بردم.... من بردم....

در این لحظه خانم قیچی‌وند که مسئول جمع کردن تجهیزات بود فریاد زد:

وای آقای دکتر... قیچی جراحی که باهاش روده رو بریدم تو شکم بیمار جاموند!

هنوز حرف او تمام نشده بود که آقای سرهم بندیان گفت:

وای... دیدید چی شد... قلبشم هنوز تو آب خنکه!

دکتر طاووس‌پیکر که عصبانی شده بود گفت:

تقصیر شماست... از بس جر می‌زنید حواس آدم پرت می‌شود... اصلا بیماری این مریض چی بود؟

یکی گفت: سکته قلبی!

یکی گفت: سکته مغزی!

یکی گفت: شکستگی ستون فقرات!

یکی گفت: انسداد روده‌ها!

در همین لحظه در اتاق عمل باز شد و خانم دکتر لشکرآبادی پرونده به دست وارد شد و گفت:

بفرمایید... این هم پرونده بیمار اتاق 404... مورد عمل: کوتاهی پای چپ!!!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: