کد خبر: ۱۵۰۸
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۰:۱۳
پپ
در احوالات موضوع ریاست
صفحه نخست » سبک زندگی



زهیداخانم

بسمه تعالی

ریاست محترم: اندر احوالات شیخُنا رئیس: حَفَظهُ ا... مَقامَه .ُ

مقدمه: با عذرخواهی از مسئولین خدوم و زحمت‌کشی که ریاست را جز خدمت‌گذاری و نوکری مردم نمی‌بینند و به پیروی از مولای متقیان: آن را وسیله خدمت می‌دانند نه هوای نفس و طیف آن

كجاست؟ اويي كه: دین‌مداراست و پر کار و خدوم مسئول و شنوا ـ دلسوز و درد آشنا ـ خاکی و متواضع ومردمی،پیگیرو زحمتکش وکار پیش بر ، حساس به مُراجع و معنوی و انسان و... است.

این بار می‌خواهم با شما به سراغ کسی بروم که به تازگی به سمت ریاست رسیده و رئیس‌تر از خود را قبول ندارد و ختم کلام در یک کلام خدا را هم بنده نیست! آماده ! سروضع‌ها مرتب همه چیز ردیف؟ شق و رق؟ و حالا اگر حاضرید خدمتشان شرف‌یاب شویم.

در بدو ورود ندایی از اعماق روح رئیس برمی‌خیزد که من عادت ندارم به کسی سلام کنم چون رئیسم و باید به من سلام کنید و از من فقط لبخند تفقدآمیز و در ادامه: البته رئیس می‌گوید:

راستش اول خودم را باخته بودم و باور نمی‌کردم. آخر از کول ریاست بالا رفتن نردبان می‌خواهد پله پله. من کجا و ریاست کجا و طبیعه باید سنگر به سنگر را فتح کرد (يا البته با پشتوانه ـ بند پ)... در ضمن دیده بودم رؤسا وقتی ابلاغ می‌گیرند اول کمی ناز می‌کنند و نمی‌خواهند بپذیرند که نه بابا ما که لایق نیستیم از ما بهتر خیلی هست ریاست صلاحیّت و تجربه می‌خواهد و خیلی ویژگی‌هایی که در خودم سراغ ندارم، ولی بعد با خودم گفتم که ای بابا! کی داشته که تو دومیش باشی! سخت نگیر پُست و مقام و بگیر و بچسب و دیگر هیچ.

... و خلاصه این شد که بالأخره ما رئیس شدیم؛ «حجله حُسن بیاور که داماد آمد.» انگار جد و آبادم هم رئیس بوده‌اند و من با ژست رئیس بن رئیس! سینه ستبر، ابرو گره خورده، عصا قورت داده، بر اریکه فرماندهی جلوس و بايد اعتراف كنم كه از فرط ابهت، رستم و ابوالهول، مادر فولاد زره و هرکول و خيلي هاي ديگر در برابر جبروت و کبریای من کم می‌آورند. بله، مادرِ دهر نزاییده چو من.

اما وظایفم و به زبان اداری:

*شرح وظایف

1ـ هر روز صبح ماشین اداره دنبالم می‌آید و بعد از آن که همسرم را سر کار رسانیده، بچه‌هایم را یکی یکی درب مدرسه هایشان پیاده نمود راهی مقصد می‌شوم. به در اداره رسیده‌ایم، نگهبان فورا در را باز و مرا با سلام صلوات راهی پشت میزم می‌کند. ناگفته نماند من فرش قرمزی را می‌بینم که برایم پهن کرده‌اند ولی نامرئی است و کسی آن را نمی‌بیند و البته به به!

2ـ آبدارچی سلام و صبح بخیرگویان و با تواضع بسیار صبحانه را که فراتر از شاهانه و بسیار مفصل است روی میزم می‌گذارد و من تا می‌توانم می‌خورم؛ سیر و پر و... به کسی هم بفرما نمی‌زنم.

3ـ ضمن صرف صبحانه که خیلی هم طول می‌کشد، نیم نگاهی به تیتر درشت روزنامه‌ها می‌اندازم ببینم دنیا راچه خبر؟

4ـ نامه‌هایی روی میزم قرار داده شده فورا همه را مثل خوردنی بین معاونانم سرشکن می‌کنم و به عبارت دیگر کار را به جان این و آن می‌اندازم و خودم مشغول وقت کشی می‌شوم! البته وسط این کار دشوار گاهی سری هم به اتاق همکاران می‌زنم و امر و نهی می‌کنم که یادشان نرود حساب و کتابی هست و رئیسی گفتند و زیردستانی!

5ـ مگر نه این که رئیس باید ماشین خوب و امکانات بهتر از بقیه داشته باشد پس هر روز یک ربع بيشتر می‌مانم و در محوطه اداره قدم می‌زنم و اضافه کاری برای خودم رد می‌کنم تا امكاناتم را ارتقا دهم. وگاهی به خاطر امضاهای خاصی که پای بعضی از نامه ها! می‌زنم برای خودم پاداش هم می‌نویسم و در عین حال اگر کسی هدیه‌ای، پیشکشی، سوغاتی، چیزی... برایم آورد بدون چون و چرا می‌پذیرم چون حق من است و زحمت می‌کشم!

6ـ خیلی خلاصه بگویم از رانت استفاده می‌کنم و این یکی بماند. چون جنبه استحقاقی دارد و نه استطلاعی!

7ـ بعضی وقت‌ها جلسات پشت جلسات و حرف زدن من از آسمان و ریسمان و ول کن بلندگو نیستم و کارکنان بخت برگشته جرأت اعتراض ندارند و گوش می‌دهند و به به! و چه چه! می‌گویند. از طرفی به کسی فرصت عرض اندام نمی‌دهم و خلاصه حرف حرف من واگر کسی انتقاد یا مخالفتی بکند به موقع خدمتش خواهم رسید و وای به حالش.

8ـ نامه‌هایی که از سر سیری و بدخطی می‌نویسم خود حکایتی است. هر کس می‌تواند، بخواند چشمش کور دقت کند، ذره بین بیاندازد، عینک بزند، جلو عقب ببرد، از میخی که بدتر نیست؛ خب کشفش کند! اصلا کار نشد ندارد البته برای دیگران.

9ـ به کسی وقت نمی‌دهم و هر کس با من کاری دارد باید مدت‌ها توی نوبت باشد و این صف از صف‌های طولانی نانوایی و اتوبوس وجشنواره‌های سینمایی و... کوپن‌های زمان جنگ طولانی‌تر است. این موضوع، هم نشانه پر کاری است و هم نمادی از اهمیّت پُست بنده است. شوخی با کسی ندارم! وقت ندارم! رئیسی گفتند، آقایی گفتند، ارباب رجوع بدبختي گفتند. اگر امروز و فردا نكني و انتظاري نباشد كه ديگر ارباب رجوع نيست. نمی‌شود که در یک اداره همه را با یک چشم ديد. نردبان هم پله یکم تا بينهايت دارد.

10ـ به کار گروهی و مشورت اعتقادی ندارم یعنی چه مگر یک اداره چند تا رئیس دارد؟ اگر این طور باشد کارها قاطی پاتی می‌شد. پس یک نفر باید دستور بده؛ آن هم منم و بقیه باید اطاعت کنند. همین که گفتم! اما در گوشتان بگویم، هر موفقیتی که از تلاش گروهي همکاران کسب می‌شود به نام من تمام مي‌شود ! چه کیفی دارد این افتخاراتِ بی‌مشقت. /5

11ـ ضمنا تلفن را مطلقا جواب نمی‌دهم و منشی‌هایم پاسخگو می‌باشند. خلاصه از ساعت 11 به فکر نهار و بعد نماز آن‌ هم درصف اول! رفیقم می‌گوید: بابا خیلی دور بر داشتی، ریاست در آیین ما این طوری نیست. بلکه لباسی خشن است که بافت آن از سخت‌کوشی و زحمت برای دیگران رقم خورده و امانتی است زودگذر که بعد از تو به دیگری می‌رسد. کما این که تو جای قبل از خود نشسته‌ای و بدان که هر نوع قصور در ادای وظیفه پاسخگویی در دو جهان داردها گفته باشم ! ولی باید بگویم: او چیزی حالی‏اش نیست. هنوز مزه ریاست و قدرت را نچشیده . وقتی بهش دست پیدا کردی، دیگر حاضر نیستی یک لحظه رهایش کنی. دروغ می‌گویم؟ می‌توانید امتحان کنید و يادتان باشد:

آن کس که نداند و نداند و نداند این جایگه خویش به ناکس بسپارد!

حرف زدن با او فایده ندارد اصلا او چشم ندارد رشد مرا ببیند که این شعارها را می‌دهد این حرفها مصرف تابلوی بالا سر را دارد ولا غیر. به‌نظرم حسودیش می‌شود. ولش کن بابا! پس:

دوشیده و می‌دوشم این اشتر بی تا را ول کن نتوانم شد این میز شکر خا را

12ـ و حالا ظهر شده وقت نهار و نماز با شکم خالی و پر از قار و قور که نمی‌شود نماز خواند پس زودتر غذا را میل می‌کنم که عبارت از یک سینی با محتویات اختصاصی مملو از جوجه کباب و چلو و نوشابه و سالاد و... که تا وضو بگیریم روی میز ولو شده و به فاصله کوتاهی بلعیده می‌شود و سپس با شکمی ‌پر از کباب و نوشابه و... به نماز می‌ایستیم آن هم در صف اول و در دلم خدا را شکر می‌کنم که به این بنده فرصت ریاست داده! و حالا نماز تمام شده همه به من دست می‌دهند و می‌گویند قبول باشد و من خیلی محکم می‌گویم: قبول حق! ولی نمی‌دانم چرا پلک‌هایم سنگین شده و هوس چرت زدن دارم؟ یواش خودم را به تخت کوچکی که پشت اتاقم قرار داده شده میرسانم و دراز 2 ساعتهای می‌ کشم و بعد از بیدارشدن، چایی نوش‌جان می‌کنم و کمی‌ می‌پِلِکم و کم‌کم وقت رفتن است یک راننده را صدا می‌زنم و او بله قربان‌گويان وارد می‌شود و اعلام آمادگی می‌کند. همان مسیری که صبح با خانواده طی کرده بودیم دوباره منزل به منزل می‌گذرانیم و به خانه می‌رسیم خسته و کوفته... و دوباره فردا همین سیکل تکرار می‌شود.

آقای رئیس جدا خسته نباشین!

دوستان ملاحظه نمودید، زمان شرفیابی تمام شده و باید برگردیم. رئیس خسته است. پس اورا به حال خود واگذاریم.

* * *

و حالا دست‌های خود را به سوی آسمان می‌گشاییم و دعا می‌کنیم: بار الها هرگز چنين رئيسي با اين حال و اوضاع نصيب هيچيك از بندگانت نفرما!

استراتژی حسن کچل

سید ابوالفضل طاهری

ایام به کام بود و وزیر مصدر وزارت داشت و این چنین روزگار می‌گذراند. همه چیز خوب بود تا آن‌که قرار شد برای اتاق وزیر پرده بزنند. پس از پرداخت هزینه‌های گزاف، پرده گران قیمت را دوخته بودند، اما کوتاه آمد و مقامات بالا به خاطر آن‌چه از آن به عنوان کوتاه آمدن یاد می‌شود، حکم پایان وزارت ایشان را صادر کردند. از مقامات بالا اصرار و از وزیر انکار کار به جایی رسید که دستور اخراج استعفاگونه ایشان داده شد. اما چگونه‌اش برای خود معضل بزرگی بود.

پس از جلسات پی در پی، از بالا فرمان رسید که از روش تزلزل از پایه میز و چانه‌زنی از تلفن استفاده شود. در حالی که میز وزیر، هفت هشت ریشتری می‌لرزید، او را تلفنی از مانور زلزله آگاه می‌کردند. وقتی با مقاومت وزیر مواجه شدند و به اطمینان رسیدند، دست از این میز نمی‌شوید، دست از این روش برداشتند.

روش بعدی «سقوط از جنت» نام داشت. سرپرست موقت وزارت را که به تازگی منصوب شده بود، لباس آبدارچی پوشاندند و او را فرستادند تا سیب قرمزی کنج اتاق وزیر بگذارد. وقتی آمد سیب را گاز بزند، آبدارچی بپرد و میز را مال خود کند.همه چیز خوب پیش می‌رفت. وزیر میزش را ترک کرد و کنج اتاق رسید. اما سیب را گاز نزد و خیلی زود برگشت و روی میزش نشست و سپس سیب را میل کرد.

روش بعدی استراتژی «حسن کچل» بود. با این تفاوت که به جای سیب، چای از کنار میزش تا در درِ خروجی چیده بودند تا وزیر چای‌ها را یکی پس از دیگری نوش جان کند و در انتها خود را از میز دور ببیند. به طوری که فردی کنار در خروجی کمین کرده بود تا وزیر را با هل دادن از مصدر وزارت بیرون کند. همه چیز تحت کنترل بود. وزیر استکان اول را نوشید. استکان دوم را هم همینطور. وقتی به استکان سوم رسید، چای یخ کرده بود تا بدین ترتیب شکست دیگری رقم بخورد.

روش دیگر، استخدام جماعت موریانه بود تا میز این وزیر لجباز را میل کنند. موریانه‌های مزدور به سلامت وارد اتاق شدند، اما از خوردن میز سر باز زدند. وقتی کارشناسان این امر مشکل را بررسی کردند، دیدند میز وزیر از جنس «ام دی اف» بوده و موریانه‌ها در صورت مصرف میز، دچار زخم معده می‌شدند.

رفته رفته همه در حال ناامیدی بودند که آقای مشاور تماس گرفتند: «سلام آقای وزیر، از مجلس برای شما طرح سئوال کردند. وقتی برای پاسخگویی تشریف می‌برید، لطفا کلید رو زیر گلدون دم دربذارید.» وزیر که بیدی نبود که با این فوت ها بلرزد گفت: «آقای مشاور علیک، من الان دارم تحولات مجلس را از طریق رادیو به طور زنده دنبال می‌کنم. چنین چیزی نبود. احتمالا خواب نما شدید.»کار وزیر که به اینجا رسید، مقامات بالا هم صبرشان به سر رسید، میز را با روش‌هایی که چند مقام آگاه از ذکر جزئیات آن بنا به مصلحت سر باز زده‌اند، از زیر دست وزیر تنومند در آوردند و ایشان را مستعفی کردند تا برای وزیران مقاوم در برابر دستورات، درس عبرتی باشد.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: