طیبه رسولزادگان
مترو مثل همیشه شلوغ است. چشم که میچرخانی آدمهای جورواجور را میبینی که سعی میکنند به شکل مسالمتآمیزی آن چند ایستگاه باقیمانده تا مقصد را با هم کنار بیایند و مشکل نتراشند. آن پشت پشتها، چشمت میخورد به یک کپه آدم با لباسهای یکدست و سر و شکلی که بدجوری به هم شبیهاند. انگار همگی رونوشتهای سادهای از یک نفر هستند. با این تفاوت که بلند و کوتاه و چاق و لاغر دارند. قشنگ معلوم است که خواستهاند شبیه شخص بخصوصی شوند. میرسی به ایستگاه و پیاده میشوی ولی از پیاده شدن آنها خبری نیست. قطار میرود و تو میمانی با معمایت. اینکه آن چند نفر خودشان را شبیه چه کسی کرده بودند؟ قیافه محبوبشان خیلی برایت آشناست؛ آن مدل موهای طره شده و آن آرایش صورت. شاید حتی طرز ایستادن و نوع نگاه کردنشان هم که شباهتهایی به هم داشت، یکی دیگر از رفتارهای ویژه محبوبشان باشد؛ ولی چون تو در دنیای هواخواهی غریبهای، از رسیدن به جواب در ذهنت خبری نیست. چند ثانیه بعد شانه بالا میاندازی و در دلت میگویی: «اصلا چه اهمیتی داره؟ شبیه هر کی که کرده بودن؟! به من چه!» بعد با خودت فکر میکنی: «همون بهتر که زیاد نگاهشون نکردم. ممکن بود بیشتر به خودشون و رفتارشون افتخار کنن. مگه این کارا افتخار داره اصلا؟!» قدمهایت را تندتر میکنی تا برسی روی زمین. آن بالا کارهای مهمتری از فکر کردن به سلبریتیها و هواداران چشم و گوش بستهشان داری.
جذابیتهای کاذب
سلبریتیها هم مثل خیلی چیزهای دیگر، تنوع دارند. از هنری و ورزشی تا فرهنگی و حتی شاید در مواردی علمی. ولی بیشتر از همه نوع هنری و ورزشیاش به چشم میآید و در بین هنرها هم هنر پر زرق و برق سینما و در ورزش هم که فوتبال و شاید هم کمی تازگیها والیبال.
ولی این آدمهای مشهور چرا جذابند؟ چون خوشقیافه و خوشاستیلاند؟ چون پولدارند؟ چون قیافه و پول و شهرت را یکجا دارند؟ یعنی واقعا همهچیز تمامند که بعضیها شیفتهشان میشوند و از تاریخ تولد و رنگ مورد علاقه گرفته تا مارک کفش و لباسشان را ریز به ریز از حفظند؟ همان بعضیهایی که مرتب توی صفحه اجتماعی سلبریتیشان پلاسند و برای هر چیز کوچک و پیش پا افتادهای لایکبارانش میکنند.
موجود دوپایی به اسم سلبریتی چی دارد که بعضیها عمر و زندگیشان را میگذارند تا عکسهای جدیدش را ببینند و از آخرین آب و غذایی که خورده سر در بیاورند؟ مگر او هم مثل من و شما، یک سر و دو گوش نیست؟ با دو دست و دو پا و اعضا و جوارح معمول هر بنیبشری؟ پول و قیافه و شهرت را که چه تکتک در نظر بگیریم و چه همه را با هم، همگی در یک موضوع مشترکند و آن هم کاذب بودن جذابیتشان است و بس. چرا کاذبند؟ چون اگر صاحبش را از آن داراییهای بخصوص منها کنیم، صاحبجان ارزشش را از دست میدهد. یک مورد را در نظر بگیرید و ذهنی منها کنید دستتان میآید.
پشت ویترین محبوبیت
خیلی از سلبریتیهایی که میشناسیم معمولیتر از آنی هستند که آدم فکرش را میکند. فقط ظاهری دارند که فکرها را به جاهای دیگری میبرد. شاید این جمله معروف را شنیده باشید: «ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودت مقایسه نکن.» چرا؟ چون در واقع آن پشتها هم با این پشتها تفاوت زیادی ندارد. ماییم که مرغ همسایه را برای خودمان غاز میکنیم.
خیلی از این سلبریتیها خودشان را هلاک میکنند تا بیشتر در چشم مردم باشند و زمان طولانیتری اسمشان سر زبانها باقی بماند. چرا؟ چون هم منافع مادیشان اینطور ایجاب میکند و هم منافع روحیشان. محبوبیت چیز بدی نیست ولی اگر پایه و اساس درستی داشته باشد بهتر و ماندگارتر و اثرگذارتر است. از طرفی هم شهرت اعتیادآور است. کسی که مشهور شد، دوست دارد همانطور مشهور باقی بماند.
سلبریتیهای مشهور سینمای آن ور آبها خیلی کارها انجام میدهند تا همچنان در ویترین توجهات باقی بمانند. کارهایی مثل رفتارهای خیرخواهانه و بشردوستانه که در ذهن عموم مردم به عنوان کارهای خوب ثبت شده. شاید فعالیتهای بازیگر زن مشهور را شنیده باشید که کلکسیونی از بچههای فقیر آفریقایی و حتی جنگزده عراقی را به فرزندخواندگی پذیرفته. واقعا با این کارش دنبال چه بوده؟ در حالی که در فیلمهای آنچنانی و گاه ضد اسلامی بازی میکند، از این طرف هم میآید بچه عراقی جنگزده را میبرد پیش خودش. دارد چه خدمت بزرگی به آن بچه و یا به بشریت میکند؟ این دو رفتار متفاوت را اگر در کنار رفتار دوگانه نسبت به بچه خودش و انبوه فرزندخواندههایش بگذاریم، قشنگ دستمان میآید که هدف اصلیاش چیست؟ و پشت ظاهر زیبای رفتار انساندوستانهاش چه باطنی پنهان شده؟ آن وقتی را میگویم که فرزندخواندهها را در خانه به پرستار میسپارد و بچه خودش را شخصا به گردش میبرد! قشنگ معلوم است که فقط و فقط دارد به خودش فکر میکند.
بعضی سلبریتیهای وطنی هم هستند که با کودکان کار سلفی میگیرند بدون اینکه راه نجاتی برای حتی آن کودک بخصوص پیدا کنند. فقط و فقط دنبال فالوئر و شهرت بیشتر تا شاید محبوبیت بیشتر، قراردادهای کاری بیشتر و در نتیجه پول بیشتری را به طرفشان سرازیر کند.
از واردات سلبریتی تا صادرات آن!
بنفشه خودش را برای جشن فارغالتحصیلی رشته دندانپزشکی آماده میکرد. همه کارها را کرده بود. فقط مانده بود لباس مخصوص فارغالتحصیلی که آن هم در آستانه آماده شدن بود. ولی یک چیز روی اعصابش رفته بود. اینکه هر چقدر اینترنت را زیر و رو میکرد عکسی از فارغالتحصیلی سلبریتی عزیزش پیدا نمیکرد. دوست داشت حتما حتما مثل او ژست بگیرد. ژست آخر توی مراسم برایش واقعا مسأله مهمی بود. وقتی بعد از دو هفته جستجو فهمید که سلبریتیاش اصلا تحصیلات دانشگاهی ندارد، نمیدانید چه حالی پیدا کرد؟ خوشحالی خودش را پاک از یاد برد و با قیافهای که با یک من عسل هم نمیشد خوردش، رفت مراسم و عکس هم نگرفت. واقعا ضربه روحی بدی بود! بعد از پنج سال تمام هواداری و آن همه لایکی که حتی برای بند کفش سلبریتیاش خرج میکرد، دروغی به این بزرگی کشف شده بود و چیز کمی نبود.
حالا بماند که اصلا یکبار هم نه از خودش، نه از کس دیگری نپرسیده بود: «چرا لباس فارغالتحصیلی این شکلیه؟ و چرا کلاهش منقولهداره؟» اگر کمی پیگیری میکرد به نکته جالبی میرسید. اینکه این لباس از لباس سلبریتیِ خارجیها گرفته شده. بله. خارجیها در گذشته یک سلبریتی برای خودشان داشتند. از قضای روزگار سلبریتیشان یک پزشک مشهور بود که اتفاقا ایرانی هم بود. آنقدر او را دوست داشتند که لباسش را به عنوان لباس فارغالتحصیلی دانشجویان پزشکی انتخاب کردند. بله. ولی خب به سبک خودشان کمی تغییرش دادند تا شد اینی که الان میبینیم. شاید هم گذر زمانه تغییرش داده. خدا میداند. آن ردای بلند پزشکی همان عبای ابنسینا و آن کلاه منقولهدار هم عمامهای است که به سر میگذاشت و یک سرش را میآورد پایین و میانداخت دور گردن. به همین سادگی. مال خودمان است.
نگاهمان را عقابی کنیم
شاید توی مستندهای تلویزیون زندگی عقابها را دیده باشید. عقابها به تیزپروازی و تیزبینی معروفند. نهتنها روی کوهها زندگی میکنند و از آنجا بر همهچیز و همهجا و همهکس تسلط دارند، بلکه موقع شکار هم در آسمان اوج میگیرند و باز از آن بالا زمین و سرنشینانش را زیر نظر میگیرند. موقع شکار هم که برسد، باز خوب نگاه میکنند و همهجا و همهچیز و همهکس را کنترل میکنند و در موقعیتی مناسب شکارشان را به انجام میرسانند. اکثر مواقع هم موفقاند. واقعا حیرتانگیز است که از آن فاصله دور چطور کوچکترین تحرک موجودات زنده را این پایین میبینند و بهترین گزینه را انتخاب میکنند. نگاهشان به حواشی نیست، که اگر باشد کلاهشان پس معرکه است.
اگر نگاهمان را عقابی کنیم متوجه میشویم که آیا افراد توی ویترین و در حال لایکگیری مهمترند یا آنهایی که چه بسا دارند شب و روز در گمنامی کار میکنند؟ اگر بدانیم دانشمندانمان چه راهی را طی کردهاند که به قلههای موفقیت رسیدهاند ارزشمندتر و مفیدتر است یا سلبریتیهایی که دنبال زندگی خودشان هستند؟
گاهی دانشمندی ترور میشود و یا از دنیا میرود و گوشهای از خدمات بزرگش رسانهای میشود. آنوقت کمی بعضیها به خودشان میآیند و تکانی میخورند. یا کسی سرش را میدهد و در همین امروزمان، کربلایی میشود و نگاههای هفت میلیارد آدم را به طرف خودش میکشد. آنوقت است که خیلیها میخواهند بدانند او که بود؟ و چگونه زیست که به اینجا رسید؟ و ما چکار کنیم که شبیهش شویم؟
در همین دنیای سلبریتیبازها هستند کسانی که اگر هم میخواهند به روز باشند در آن کار هم سلبریتی مخصوص خودشان را پیدا میکنند. کسی که آنها را به اوج برساند تا عقابوار از آن بالا همه چیز را بهتر ببینند.
سلبریتیها چرا مشهور میشوند؟
روزگاری، سلبریتیها و ستارههای سینما برای مخاطبان خود یادآور تواناییها و استعدادهای خارقالعادهشان در دنیای هنر بودند. اما امروزه رسانههای جمعی عوامل دیگری را برای برتری و به شهرت رسیدن افراد به وجود آوردهاند که همین، تشخیص خاستگاه به شهرت رسیدن آنان را دشوار میکند. در جامعه معاصر سلبریتی بودن لزوما به این معنی نیست که یک فرد در مقایسه با میانگین افراد آن جامعه از استعداد و مهارت بیشتری برخوردار است، بلکه صرفا به این معنی است که یک نفر بهتر از دیگران توانسته کالایی را که مردم میخواهند، به خوردشان بدهد.
مهم این است که مردم با دیدن آن بتوانند رؤیایی از آن چه را ندارند، در سر بپرورانند. به همین خاطر است که با بررسی سلبریتیهای هر جامعه میتوان به فرهنگ تودهای و شکافهای اصلی آن جامعه در یک دوره مشخص پی برد. چرا که فرهنگ شهرت چیزی فراتر از علاقه به آدمهای مشهور، انعکاسی از ارزشهای جمعی و نمایش رابطه پیچیده میان انتظارات اجتماعی و واقعیتهای اجتماعی ـ اقتصادی است.
سلبریتیها به چه درد میخورند؟
ما طرفدار آن چیزی هستیم که نداریم و دوست داریم روزی به دست بیاوریم. ما جذب سبک زندگی، زیبایی، ثروت، شهرت و نوعدوستی حتی ظاهری سلبریتیها میشویم، چون پکیج کاملی از همه آن چیزهایی است که در زندگی انتظارش را میکشیم. پس بیجهت نیست که به آنها عشق میورزیم و دوستشان داریم. آنها را در ذهنمان الگویی از خوشبختی قرار میدهیم و با دنبال کردن زندگیشان رویا پردازی میکنیم.
در دنیای سلبریتیها همهچیز در خدمت شهرت و بالارفتن مقبولیت آنها در میان عامه مردم است. متأسفانه فرهنگ شهرت به طرز عجیبی با سادهسازی مفاهیم مختلف عجین شده است. سلبریتیها اگر الگوهای کاملی باشند و از شهرتشان نه فقط برای دیده شدن و کسب درآمد بیشتر، بلکه برای فرهنگسازی و تأثیرگذاری مثبت در جریانات فرهنگی استفاده کنند، میشود گفت از نعمت شهرت استفاده بهینه کردهاند و کاری برای تمدنسازی انجام دادهاند.