کد خبر: ۱۵۰۱
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۹:۴۷
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک


معصومیت این عکس آتش به جان می‌زند. گُر می‏گیریم و داغی نهفته در دلهایمان شعله می‌کشد. دستهای پر از تمنای این طفل روی پشتمان سنگینی می‌کند. انگار یک عمر خواب بودیم یا خودمان را به خواب زده بودیم. اگرهم می‌دیدیم یا می‌شنیدیم، آهی می‌کشیدیم و از کنارش رد می‌شدیم و می‌رفتیم دنبال روزمرگی‌هایمان، روزمردگی‌هایمان! و چه زود زیر سایه شوم عافیت نشینی، قصه کوچ پرستوها برای صیانت از سرزمین مادری فراموشمان می‏شد. حتی برخی هم می‏گفتند؛ پول‌های قلمبه گرفتند و رفتند و نوش جان بازمانده‌هایشان... حالا همانها بگویند: این لحظه پر درد چقدر قیمت دارد؟ نرخش چند است؟ با چه مقدار برابری میکند؟
انگار این طفل معصوم از صمیم وجودش فریاد می‌کند: بابا و ما تازه معنی بابا را می‌فهمیم. انگار این طفل معصوم با دست‌های پر نیازش می‌گوید: بابا نرو! مرا بادیدگان بسته‌ام تنها نگذار. می‌گوید:
پدرم ﺳﻼﻡ. ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ از ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﺪﺍ چه خبر؟ می‌گوید: بابا... من نبودم و تو بودی، بود شدم و تو همه بودنت را به پای من و همه فرزندان این خاک ریختی. فریاد می‌کند: چراغ راه زندگیم بودی و شانه‌ هایت، ستون محکم و پناهگاه امن من بود. دست در دستانم که می‏گذاشتی، آرام می‌گرفتم، دستان قوی و مردانه‌ات چشمان من بود. آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ام که آن‌ها را نور دیده‌ام می‌دانم. دلم نمی‌خواهد نور دیده‌ام در بستر خاک آرام گیرد.

انگار ناله می‌کند: هر بارکه دستانم را می‏گرفتی، خیالم راحت می‏شد؛ می‏دانستم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی در برابر توفان‏های بی‏رحم زندگی تو پشت و پناهم بودی و صبوری‏ات، به من هم آرامش می‌داد تا درد سوی ضعیف چشم‌هایم را فراموش کنم. به خصوص که می‌گفتی: ندیدنت ارزشمند است برای چشم فروبستن بر تلخی‌های روزگار.

فریاد می‌کند که؛ دلم چيزي تازه مي‌خواهد چيزي شبيه يك نشانه... يك آيه... چيزي كه از تو باشد، رنگ تو را داشته باشد بوي تورا بدهد، صداي تو را در گوشم زمزمه كند دلم يك خواب مي‌خواهد كه تو در آن باشي و بر

تنهاييم بباري.

انگار با این عکس جانسوز، بابا آب داد، بابا جان داد، معنی بیشتری برایمان دارد.

یاد دارم کودکی شش ساله بودم، کاش باران نم ببارد یا نبارد، در دلم غوغاست امروز، از هیاهوی صدایش، از سفیر قصه‌هایش
سیل آمد خانه را برد، کودکی را از سرم برد، سیل آمد پر هیاهو...

کودکم! نفرین بر کسانی که چشمان نابینای تو را برای آغوش پدر منتظر گذاشتند.

و خدا کند یادمان بماند امنیت و آرامش خود را مدیون چه عزیزانی هستیم.


نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: