کد خبر: ۱۴۹۳
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۹:۲۱
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


حسین هاشمی‌نژاد

شوق دیدار تو مجنون بیابانم کرد

غم هجران رُخت خسته و نالانم کرد

چون ندیده رخ زیبای تو را دیده من

آن‌قدر اشک فرو ریخت که حیرانم کرد

دارم از دیده خون بار سپاس افزون

چون که با اشک مدد بر دل سوزانم کرد

مانده بودم متحیر ز فزونی گناه

عفو تو باز رها از غم عصیانم کرد

ناله شد خسته ازین ناله بی‌پایانم

بس که همراهی این سینه نالانم کرد

گفته بودم که به سامان رسم از دولت عشق

عاقبت عشق رُخت بی‌سر و سامانم کرد

هاشمی گفت چو از لطف نگاهم کردی

نظر توست که محبوب محبانم کرد

به مناسبت روز پژوهش

گوهر سخن

سخن سربه سر موبدان را بگوی

«پژوهش کن و راستی بازجوی

که دانم که چون این پژوهش کنید

بدین رأی بر من نکوهش کنید

کنند انجمن پیش تخت بلند

به کار سپهری پژوهش کنند

چو رستم بیاید نکوهش کند

مگر کین سخن را پژوهش کند

همی جان من در نکوهش کنی

چرا دل نه اندر پژوهش کنی

بدین گیتیت در نکوهش بود

به روز شمارت پژوهش بود

وزین هرچ گویم پژوهش کنید

وگر خام گویم نکوهش کنید

که گر بازیابی به پیچی بدرد

پژوهش مکن گرد رازش مگرد

سزاکیست کو را نکوهش کنیم

ز کردار او چون پژوهش کنیم

دگر گفت هرکس نکوهش کند

شهنشاه را چون پژوهش کند

بدین گیتی اندر نکوهش بود

همین را بدان سر پژوهش بود

با تلخیص فردوسی

سالک ماهتاب

ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی ترا

هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی ترا

از پیش تا چند گردی کو به کو و در به در

رو به خویش آور که هست از خود باو راهی ترا

گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره

زان نه آگه که از خود هست آگاهی ترا

گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه‌ای

تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی ترا

جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب

بهر دارا ساختند آئینه شاهی ترا

خوشه‌ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع

اشک باید ژاله‌سان و چهره کاهی ترا

ملا هادی سبزواری

یاقوت احمر

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

پروین اعتصامی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: