کد خبر: ۱۴۸۲
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۰:۰۰
پپ
صفحه نخست » سبک زندگی


طیبه رسول‌زادگان

قرار شده دوتا دکتر و دوتا مهندس تحویل جامعه بدهند. خانواده عمو‌اینا را می‌گویم. عمو جان برای دخترعموهایم که هنوز چند سالی تا کنکور فاصله دارند، برنامه‌ریزی کرده. زن‌عمو هم مرتب حواسش هست که بچه‌ها کلاس‌های زبان و کمک‌درسی و آزمون‌های آمادگی‌ تحصیلی‌شان را هر چهار فصل سال با موفقیت پشت‌سر بگذارند و سر تا پا آماده باشند. طبق برنامه‌ریزی عمو و زن‌عمو قرار است دختر بزرگ‌شان فریبا دندان‌پزشک بشود و نه‌تنها مشکلات دندانی خانواده را سر و سامان اساسی بدهد، بلکه پرستیژ خانوادگی را هم چند پله بالا ببرد. از طرفی هم فریده دختر کوچک‌تر جراح قلب می‌شود؛ چون هم دل و جرأتش بیشتر است؛ هم این‌که در دوره زمانه بیماری‌های قلبی انتخاب بهتری برای شغل آینده به حساب می‌آید. پسرها هم مهندس شوند بهتر است. یکی عمران و سازه، آن یکی هم برق. با این‌که هنوز کلاس سوم چهارم دبستان هستند و نمی‌شود آینده را دقیق پیش‌بینی کرد، ولی ساختمان‌سازی و راه‌سازی و برق‌کشی که تمامی ندارد. پرستیژ اجتماعی این کارها هم که ماشاءالله بالاست و پول هم که از پارو بالا نرود، پس چه کار کند؟ می‌پرسید: نظر بچه‌ها چیست؟ فریبا دندان‌پزشک بالقوه آینده مثل روباتی که از قبل طبق برنامه‌های نوشته‌شده روی مغز الکترونیکی‌اش کار می‌کند، مو به مو برنامه‌های کلاس رفتن و درس‌خواندن و حتی آب و غذا خوردنش را انجام می‌دهد و اعتراضی ندارد. ولی فریده جراح قلب آینده، یواشکی از کتابخانه کتاب‌های متفرقه می‌گیرد و یواشکی‌تر بین زنگ تفریح‌های محدودش بین انبوه کلاس‌ها، می‌خواندشان. هر از گاهی هم شعری یا داستانکی توی آن دفترچه مخفی‌اش می‌نویسد. درس‌هایش را هم می‌خواند ولی چون دوست ندارد پدر و مادرش را برنجاند، علایق شخصی‌اش را هم یواشکی انجام‌ می‌دهد.

پسرها هم هر دوتایشان عشق بازی‌های کامپیوتری و اندرویدی هستند. هنوز معلوم نیست به چه سمت و سویی کشیده خواهند شد؟ ولی یکی‌شان از همین حالا ایده‌هایی برای بهتر شدن بازی‌هایی که انجام می‌دهد دارد. کسی چه می‌داند؟ شاید یک بازی‌ساز خبره در وجودش نهفته باشد. شاید بزرگ‌تر که شد راه بهتری از مهندس شدن برای شکوفایی استعدادش پیدا کند.

افتادن از آن ور بام

دوره زمانه خیلی عوض شده. یک وقتی بود که استعداد بچه‌ها و تفاوت‌هایشان شاید آخرین چیزی بود که به فکر بزرگترها خطور می‌کرد. همه درس‌های یکسانی را می‌خواندند و اگر کسی با تلاش فردی و یا استعداد فوق‌العاده زیاد، در مکتب و مدرسه شاخص می‌شد و به چشم می‌آمد، آن‌وقت همه به نبوغش پی می‌بردند و به کلاس استاد و بزرگی راهنمایی‌اش می‌کردند. خیلی وقت‌ها هم استعدادها در بزرگسالی شناخته می‌شد و کسی تا آن موقع کاری به کار بنده‌خدای مستعد نداشت. یا بالأخره شکوفا می‌شد یا نمی‌شد دیگر. از این دو حال که خارج نبود!

ولی الان همه دارند استعداد شناسایی می‌کنند و پرورش می‌دهند. از پدر و مادرهای دغدغه‌مند بگیرید تا معلم‌ها و مدیران مؤسسات آموزشی خارج از مدرسه. همه در حال شناسایی هستند مبادا که آن وسط یکی ناشناخته باقی بماند و از دست برود. برای همین این‌جا و آن‌جای شهرها و حتی روستاها، آموزشگاه سبز شده. آموزشگاه‌هایی که اکثرا هم در رشته‌هایی خاص که اتفاقا عناوین دهان پر کنی هم دارند استعدادها را پرورش می‌دهند و عجیب آن‌که این قبیل رشته‌ها بدجوری هم به مذاق جیب آموزشگاه‌ها خوش می‌آید.

نابغه‌های زورکی!

«می‌دونی من نگران این بچه‌م. اینجا داره هدر می‌ره.» این حرف مادر یاسمن بود که چشم در چشم مدیر مدرسه می‌گفت. مادر آمده بود وسط سال تحصیلی بچه‌اش را به مدرسه دیگری منتقل کند. مدرسه‌ای که به قول مادر، استعداد دخترش را به خوبی شکوفا می‌کرد و بچه «هدر نمی‌رفت». از آن طرف هم مدیر مدرسه فعلی مخالف انتقال دانش‌آموز بود و می‌گفت: «دانش‌آموز این‌جوری صدمه می‌بینه. هم از لحاظ درسی، هم به لحاظ عاطفی.» ولی مادر انگار اصلا حرف‌های مدیر را نمی‌شنید. شاید هم می‌شنید و اهمیتی نمی‌داد چون همین چند وقت پیش در متن آگهی یک آموزشگاه خوانده بود: «بچه‌هایتان را به حال خودشان رها نکنید. شاید نابغه‌ قرن در خانه شما باشد!» این صرفا یک تبلیغ بود ولی کار خودش را کرد و اثرش را گذاشت. مادر یاسمن دقیقا از فردای آن روز یاسمن را به حال خودش رها نکرد و در چند کلاس آموزشی بیرون از مدرسه ثبت نامش کرد. کلاس زبان یکی از ساده‌ترین‌هایش بود. یاسمن حالا دیگر وقت سر خاراندن ندارد. نقطه تأسف‌بار قضیه هم اینجاست که نه‌تنها مادرش از این موضوع احساس رضایت می‌کند بلکه حتی خود یاسمن هم فکر می‌کند در وضعیت ایده‌آلی به سر می‌برد. فکر می‌کند با این کلاس رفتن‌ها نابغه شدنش در آینده حتمی می‌شود. درست مثل دوقلوهای عینکی همسایه‌مان که از هشت سالگی دوتایی می‌روند کلاس آموزشی، آن هم نه کلاس‌های زبان یا کامپیوتر یا چیزهای سرگرم‌کننده‌ای مثل نقاشی و کاردستی که با سن و سالشان همخوانی دارد؛ بلکه انواع کلاس‌های کمک‌آموزشی. کلاس‌هایی که فراتر از کتاب‌های پایه‌های درسی‌شان در مدرسه، تلاش می‌کند دانشمند بارشان بیاورد. البته درستش این است که بگوییم: شبه دانشمند. چون اکثر این بچه‌ها حافظه‌های خوبی دارند و همه چیز را حفظ می‌کنند. در حالی‌که حافظه قدرتمند داشتن با نابغه بودن فرق دارد. ولی کسی به این موضوع اهمیتی نمی‌دهد و والدین چنین کودکانی چون فکر می‌کنند قرار است بچه‌شان با کمک پول و کتاب و عمری که صرف می‌کند، نابغه شود خیلی هم خوشحال و راضی هستند و کاری ندارند که بچه حتی نیم ساعت هم وقت ندارد تا بازی کند.

کاری نداریم که آن دوقلوها واقعا نابغه‌اند یا فقط حافظه خوبی دارند؟ و یاسمن واقعا باهوش بود یا نه؟ مسأله این است که نباید تک‌بعدی به مسائل نگاه کرد. این رفتار والدین گاهی به قربانی شدن سلامت روانی و فکری فرزندان منتهی می‌شود. نه‌تنها یاسمن در آن وسط سالی دوستان و همکلاسی‌های سابقش را از دست می‌دهد و یکباره تنها می‌شود؛ بلکه با این انتقال ناگهانی احساس متفاوت بودن و شاخص بودن پیدا می‌کند که می‌تواند ویرانگر شخصیتش باشد. احساس می‌کند از دیگران برتر است. بچه خاصی است و دچار غرور می‌شود.

حالا تصورش را بکنید که این‌گونه بچه‌ها آن‌قدرها هم استعداد خارق‌العاده‌ای نداشته باشند. آن‌وقت است که برای کم نیاوردن و ناراحت نکردن والدین و معلمانشان، استرس و فشار بسیاری را در هر آزمون پیش پا افتاده‌ای به جان خواهند خرید تا همچنان عزیز دردانه و مایه افتخار همه باقی بمانند.

شکوفایی به‌ هنگام استعدادها

اگر سرگذشت نوابغ را خوانده باشید، به موارد زیادی برمی‌خورید که بر خلاف میل شخصی و بخاطر اصرار و خواست خانواده در رشته‌ای تحصیل کرده‌اند ولی بعدا که زندگی مستقلی پیدا کردند سراغ علایق شخصی و استعدادهای دیگرشان رفته‌اند. ژول ورن، نویسنده معروف آثار داستانی علمی تخیلی یکی از همان افراد است. این نویسنده معروف فرانسوی با خواست پدر وکیلش وکالت خواند چون پرستیژ اجتماعی وکالت در آن زمان خیلی بالا بود و اکثر وکلا از جهت مادی هم وضع بهتری نسبت به بقیه اقشار جامعه داشتند. ولی همین آقای ژول ورن، وقتی درسش تمام شد رفت سراغ علاقه اولش که همان نویسندگی بود. هیچ‌کس در آن زمان نویسندگی را جدی نمی‌گرفت. شاید به این دلیل که نویسنده‌ها آدم‌های پول‌داری نبودند. ولی او استعداد خاصی داشت. نه‌تنها نویسنده بود بلکه نویسنده‌ای با استعداد ویژه بود. آثار ژول ورن پر بود از اطلاعات و گمانه‌زنی‌های علمی. آقای ژول ورن در کنار مطالعه گسترده در علوم مختلف، نیروی تخیل قدرتمندی هم داشت که باعث می‌شد مثل یک دانشمند نظریه‌پردازی کند. آن‌قدر دقیق و عملی و علمی می‌نوشت که بعدها از روی آثارش اختراعاتی انجام شد. اگر وکیل می‌ماند، شاید وکیلی می‌شد مثل خیلی‌های دیگر در زمان خودش و دهه شصتی‌های ما هم مثل خیلی‌های دیگر در سراسر دنیا از خواندن آثار علمی تخیلی او محروم می‌شدند. آن‌طور که در زندگینامه‌اش آمده، ژول ورن با پیگیری استعدادش به رضایت و آرامش بیشتری در زندگی دست پیدا کرد.

چه بسیارند نوابغی که راه دیگری را در زندگی می‌روند و از نبوغشان استفاده به جایی نمی‌کنند یا استعدادها تنها در یک یا چند بعد محدود پرورش پیدا می‌کند. مثل خیلی از ورزشکارها که فقط و فقط ورزشکارند بدون هیچ فعالیت اضافه‌ای. درست است که مهارت بالا داشتن در بیش از یک رشته دشوار است، ولی آیا واقعا نمی‌شود مثلا کسی هم شاعر باشد، هم پزشک، هم کوهنورد، هم از آشپزی سر رشته داشته باشد، هم رنگ‌ها را خوب بشناسد، هم با علوم قرآنی و عقلی و احادیث آشنا باشد؟ و هم روابط اجتماعی خوبی با اطرافیانش داشته باشد؟

مگر ممکن است که نشود؟ محدودیت را خود ما به وجود می‌آوریم و ماییم که دچار افراط و تفریطیم. گاهی وقت که بگذرد خیلی دیر می‌شود. نه‌تنها دیر برای برگشتن و اصلاح اشتباهات، بلکه حتی برای رفتن. رفتن در راهی که از اول باید می‌رفتیم. پس بهتر است در شناسایی استعداد خودمان و عزیزانمان با کسی تعارف نداشته باشیم و عمر محدود کسی را تلف نکنیم. همه نابغه‌ایم. فقط کافی است استعدادمان را درست و به موقع شناسایی کنیم حتی اگر آن استعداد بخصوص آن‌قدر درخشان نباشد که سر زبان‌ها و توی چشم‌ها باشد. مهم این است که دردی از جامعه را درمان کند و کارهای روی زمین مانده به سامان برسد.

کیفیت مدارس دولتی با تفکیک و تنوع مدارس کاهش می‌یابد

جدا کردن دانش‌آموزان باعث خالی شدن مدارس دولتی از تنوع استعدادها می‌شود، این جداسازی به نفع دانش‌آموزانی که جدا می‌شوند نیست و توانایی تعامل سازگار با جامعه را در آن‌ها کاهش می‌دهد.

علی زرافشان معاون آموزش متوسطه وزیر آموزش و پرورش، با بیان این‌که باید بین نوع مدرسه و روش مدرسه‌داری تفاوت قائل شویم، اظهار داشت: سند تحول بنیادین اصل را بر عدالت تربیتی قرار داده و پرهیز از جداسازی و تفکیک در این سند تصریح شده است که باید به حداقل برسد.

وی افزود: در آموزش و پرورش رویکرد فعلی ما به جای جداسازی، فراگیری است زیرا دانش‌آموزان قرار است در جامعه در کنار هم زندگی کنند و این مسأله را باید از مدرسه یاد بگیرند، بنابراین تفکیک و جداسازی دانش‌آموزان روش درستی نیست.

زرافشان تصریح کرد: البته تفکیک‌هایی که در انواع مدارس بیان می‌شود گاهی به روش مدرسه‌داری باز می‌گردد و ربطی به تنوع مدرسه ندارد و مدارس روستامرکزی و بزرگ‌سالان که به عنوان تنوع نام برده می‌شوند در واقع برای دسترسی آموزشی تعریف شدند که شرط عدالت آموزشی است.

معاون آموزش متوسطه وزیر آموزش و پرورش اضافه کرد: مدارس قرآنی اکنون دیگر تقریبا فعال نیستند و به جای آن فعالیت قرآنی در مدارس وجود دارد و دارالقرآن‌ها برای پرورش استعدادهای قرآنی در جوار مدارس، فعال هستند.

وی یکی از روش‌های تربیت استعدادها را در خارج مدرسه، غنی‌سازی برنامه عنوان کرد و گفت: ایجاد مراکزی در خارج مدرسه و شرکت در مسابقات و جشنواره‌ها از راه‌های پرورش استعدادها در خارج مدرسه است و می‌تواند جایگزین تفکیک مدارس شود.

زرافشان با بیان این‌که مدارس دولتی با تفکیک و تنوع مدارس از کیفیت می‌افتد، خاطرنشان کرد: جدا کردن دانش‌آموزان باعث خالی شدن مدارس دولتی از تنوع استعدادها می‌شود، این جداسازی به نفع دانش‌آموزانی که جدا می‌شوند نیست و توانایی تعامل سازگار با جامعه را در آن‌ها کاهش می‌دهد.

یک دانش‌آموز هنگامی‌ که بزرگ می‌شود در جامعه‌ای زندگی می‌کند که همه جور انسانی در آن هست؛ اما هنگام تحصیل، در مدرسه‌ای درس می‌خواند که این‌چنین نیست.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: