زینب عشقی
تلگرامم رو باز کردم، یه کلیپ برام اومده بود، دختربچه نازی که با کیف آرایش مادرش رفته بود پشت پرده قایم شده بود، مادرش پرده رو کنار زد و گفت: دخترم، اینجا چی کار میکنی؟ دختربچه هم شروع به شیرین زبونی کرد و از آقا موشه و پری مهربون داستانها گفت، اما صورت رنگی رنگی اون کوچولو، کاملا لو میداد که پشت پرده با کیف آرایش مادرش، چه کاری داشته!
اکثر افرادی که دختربچه دارند و متأسفانه در این عصر پسربچهها هم به آنها اضافه شدهاند، اشتیاق آنها را برای آرایش، لاک زدن و پوشیدن لباسهای قشنگ و استفاده از کلاهها و وسایل تزیینی به چشم میبینند.
تازگیها پر مخاطبترین شبکههای اجتماعی، آنهایی هستند که عکس دختران و پسران خوشپوش و زیبا را نشر میدهند و حتی بین آنها مسابقه هم میگذارند! یعنی همان زن شایسته که خانمها را از نظر زیبایی برسی میکردند، حالا به صورت کودک شایسته در آمده و وای که در بین خانوادههای مذهبی و اصیل ایرانی هم این مسابقه زیبایی و ظاهربین فرزندان، بازار گرمی دارد!
غیر از اهمیت بیش از حد والدین به پوشاندن لباسهای مارکدار و ست به بچهها، خود آنها هم بعد از مدتی راه میافتند، از همان کودکی این را نمیپوشم و آن را میخواهم بپوشم، امان را از خیلی از خانوادهها گرفته و مجبورند هزینه مالی زیادی را برای ظاهر و پوشش فرزندانشان داشته باشند.
شاید ابتدا به این داستان بخندند و بگویند: «بچه شش ساله، میگه من لباس پرنسسی میخوام یا منم میخوام برای عروسی مثل مادرم شینیون کنم، من خودم تا شوهر نکردم نمیدونستم آرایشگاه چی هست!!! و یا هنوز مدرسه نرفته، میگه من با این شلوار به مهمانی نمیآم! عجیبه ها، دیگه بالأخره بچههای این دوره و زمونه ان دیگه.»
بعد با شادی و خوشحالی از این که کودکشان آدم شده و احساس شخصیت میکند، برایش وقت آرایشگاه میگیرند و لباسهای جورواجور میخرند، اما مگر بهانهها تمام میشود؟ مگر همین یکی دو دفعه است؟ این تازه شروع داستان است، شروع داستان: «من قشنگم»، «من میخواهم زیباترین باشم» و...
بازهم قدم اول را ما اشتباه برداشتیم!
خیلی از ما وقتی بچهای را میبینیم، برای ایجاد یک ارتباط خوب با او یا والدینش، ابتدا شروع به تعریف از ظاهر او میکنیم، مثلا میگوییم:
چه دختر قشنگی و یا چه پسر خوشتیپی!
چه لباس قشنگی پوشیدی و یا چه کمربند جالبی بستی!
وای موهای ابریشمیشو ببین و یا چه کفشهای شیکی!
خوب...این حرفهای ما چه دیدگاهی به آنها میدهد؟ و سؤال بهتر این که چه طرز فکری را به آنها انتقال میدهد؟
«این که لباس من، مدل موهای من، صورت ظاهریام، باعث مهربانی و توجه این آدم بزرگ شده، پس ظاهر من از همه چیز مهمتر است، و برای جلب توجه بزرگترها، باید لباسهای قشنگتری بپوشم و به صورت و موها و ظاهرم خیلی توجه کنم.»
وقتی ما ابتدا به ظاهر یک بچه، توجه میکنیم، ناخودآگاه توجه او را هم به سمت ظاهرش جلب میکنیم، شاید در نگاه اول بگویید خوب مگر چه میشود؟ ظاهر خوب، خیلی مهم است، بچه از همان اول باید خوش پوش باشد و شلختگی و کثیفی را از خود دور کند و...
در پاسخ میگوییم حرف شما درست، ظاهر مهم است، اما مهمتر از درون است؟ مهمتر از باطن است؟ در مذهب ما، در فرهنگ ما، هم ظاهر مهم است و هم باطن، اما بیشتر به ظاهر خوب سفارش شدهایم یا باطن خوب؟
نمیگویم این دو باهم تناقض دارد که ندارد، اما با نگاهی به جامعه امروزی و آش شلهقلمکاری که خودمان برای خودمان پختهایم، مییابیم که شاید خیلی زیاد و بیش از حد به ظاهر خود رسیدهایم و این باعث تغافل ما از درونیات شده است!
وقتی سرانه خرید پیتزا از کتاب بالاتر است، وقتی زمان صرف شده در آرایشگاهها و پشت ویترین مغازهها مات شدن، بسیار بسیار از رسیدگی به روح و معنویت بیشتر است، وقتی آمار افسردگی و طلاق و خانه سالمندان و جرم، لحظه به لحظه بالاتر میرود، احتمالا باید یک جای کار را اشتباه کرده باشیم!
بد نیست یک سوزن به خودمان بزنیم و به قول معصوم، به حساب خودمان برسیم، قبل از این که به حسابمان برسند...
انسان ارزشمند است به چی؟
انسان اشرف مخلوقات است، آن هم نه به خاطر لباسش که پوست مار و خرس و پلنگ، به مراتب زیباتر است. نه به خاطر صورت ظاهریش که طاووس و طوطی و پاندا، زیباترند، پس بیاییم اول ظاهر را نبینیم و ارزش انسان را به چیزهای دیگری بدانیم.
شاید بگویید ما وقتی بچهای را برای اولین بار میبینیم، مغز و فکر و قلبش را که نمیبینیم، ظاهرش را میبینیم، من هم در پاسخ میگویم لطفا ظاهری غیر از قشنگی صورت و لباس را ببینید، خیلی از کرامتهای انسانی در ظاهر است، مثلا ادب، احترام، نظافت، طرز صحبت با مادر و دیگران و...
به عنوان مثال میتوانیم وقتی دختر یا پسری را دیدیم، با او سلام و احوالپرسی کنیم و بعد برای ارتباط بیشتر بگوییم: وای چه پسر مؤدبی و یا چه دختر تمیزی، چقدر قشنگ سلام میکنه، به به، چه دستای تمیزی و... خوب این از ظاهر.
در قدمهای بعدی و در صحبتهای بیشتر میتوانیم درباره کتاب از او بپرسیم، یعنی همان چیزی که با خواندنش ما فرهنگ و اطلاعاتمان بالاتر میرود، همان یار مهربان، همانی که نخواندنش، بیشتر از بمب، مملکت را نابود میکند! مثلا اسم آخرین کتابی که خوانده و یا چند کتاب در خانهشان دارد، و یا کدام قصه را از همه بیشتر دوست دارد، بعد درباره قصههای زمان خودمان با او حرف بزنیم و چیزهای دیگر، بعد این که دوست دارد در آینده چه کاره شود؟ چه هنری را دوست دارد؟ از نقاشی لذت میبرد؟ و از این دست مکالماتی که با ذهن و روح سر و کار دارد.
البته توجه داشته باشید که یک، سؤالهای ما نباید بار جنسیتی داشته باشد و دوم، نباید از عدم توانایی بچهها صحبت کنیم.
مثلا اگر دختری گفت من دوست دارم آتشنشان بشوم، شما نگویید وا... دخترا که نمیتونن آتشنشان بشوند! این دختربچه در قدم اول میگوید، چرا خودم تو فلان فیلم خارجی دیدم، بعد شما میگویید در ایران نمیتوانی، او ابتدا نسبت به کشورش سر میشود و سپس به نوع جنسیتش.
و اگر بچهای گفت من دوست دارم فضانورد بشوم، نگویید تو که نمیتونی، فضانورد شدن سخته، پول میخواد، خطر داره و... بگویید چه جالب، پس ماه و ستارهها رو دوست داری؟ بعد سعی کنید با او در زمینه علم نجوم صحبت کنید.
وقتی میخواهید با کودکی صحبت کنید، باید او را به چشم آیندهساز کشورتان ببینید، زنان و مردان بزرگی که قرار است این دنیا را بدون حضور شما به چرخانند، بسیار بهتر و مهربانتر از آن چیزی که هست، پس باید انسانهایی باشند، فراتر از ظاهر، فراتر از لباس های قشنگ، انسانهایی با مغز متفکر و توانمند، مهربان، انسان و خدا ترس.
دختر زشت
زشتی و زیبایی، موضوعی بوده که همواره در ادبیات نقش جالبی داشته و گاها با آن بازیهایی هم شده است، مثلا میگویند لیلی که عاشقی به نام مجنون داشته و همه زنان و دختران دوست دارند که مردی مجنون وار، عاشق آنها باشد، بسیار زشت و سیاه بوده!
در هر عصری زیبایی و زشتی تعریف خود را داشته، مثلا در همان زمان ناصرالدین شاه خودمان با آن حرمسراهای معروفش، زنان سوگلیاش سبیل داشتند و جالب این که در میان عوام اگر زنی موهای بور و چشمهای آبی داشت، حتما روی دست پدر و مادرش میماند، چرا که سلیقه مردم چیز دیگری بود!
شعرا و نویسندگان هم هر کس بنا به رسالتی که در خود احساس میکرده، به این مقوله وارد شده اند، یکی از معروفترین اشعار در این زمینه، شعر دختر زشت، از مهدی سهیلی شاعر و نویسنده ایرانی است. شعر، داستان لطیفی را از یک دختر زشت صورت بیان میکند که هر زمان در آیینه مینگرد، زشتی صورت، او را به آه و ناله و شکوه وا میدارد. از آینده نا معلوم خویش به درگاه خدا شکوه میکند و به دلیل زشتی صورت امید ندارد که بتواند همسری مناسب پیدا کند.
خدایا بشکن این آیینهها را
که من از دیدن آیینه سیرم
کدامین مرد او را میپسندد
دریغا دختری بیسرنوشت است
این دختر زشت صورت، از بودن در جمع گریزان است و در
مقابل کسانی که زیبا هستند، احساس خود کم بینی و شرمندگی دارد.
به هر جا ماهرویان رخ نمودند
نبردم توشهای جز شرمساری
بعد ناگهان از شکوه و ناشکری خود پشیمان شده و از
خدا طلب بخشش میکند، چرا که در مییابد صورت زیبا، همه زندگی نیست و مهمتر از آن،
داشتن قلبی پر از مهر و صفاست.
خداوندا خطا گفتم ببخشای
تو بر من سینهای بیکینه دادی
در قسمت بعد مقایسهای بین صورت و سیرت زیبا میکند
و از داشتن سیرت زیبای خود، خدا را شکر میکند.
میان سیرت و صورت خدایا
دل زیبا به از رخسار زیباست
به پاس سیرت زیبا کریما
دلم بر زشتی صورت شکیباست
در میان فرهیختگان خارجی هم این رسالت ارجح بودن درون نسبت به ظاهر، رخ مینمایاند.
یک نویسنده و معلم آمریکایی به نام «سام لونسون» برای نوهاش این شعر را سروده است، اسم این شعر «زمانی برای آزمودن نکات زیبایی» است و متن کامل آن این گونه است: برای این که گونههای زیبایی داشته باشید، با مهربانی صحبت کنید. برای اینکه چشمان دوست داشتنی داشته باشید، خوبیهای مردم را بکاوید.برای اینکه بدن متناسبی داشته باشید، غذای خود را با افراد نیازمند تقسیم کنید.برای اینکه موهای زیبایی داشته باشید اجازه دهید، کودکی روزی یک بار انگشتانش را میان موهای شما بازی دهد.برای این که با وقار به نظر برسی با علم و دانش باش، در آن صورت هیچگاه تنها نخواهی بود. بیش از هر چیز، مردم باید احیا شوند ، تقویت شوند ، تجدید و بخشیده شوند، هرگز کسی را نرانید.بدانید هر زمان احتیاج به یاوری داشتید، آن را در انتهای هر یک از بازوانتان پیدا خواهید کرد .با گذشت زمان خواهید دانست که دو دست دارید، یکی برای کمک به خود و دیگری برای یاری رساندن به دیگران.زیبایی یک زن در زیبایی لباسهایی که میپوشد نیست یا شکل ها و فیگورهای متفاوتی ظاهر میشود و یا مدل هایی که موهایش را درست میکند، زیبایی یک زن باید در چشمانش دیده شود، زیرا چشمان یک زن دروازه قلب اوست، جایی که منزلگه عشق است.زیبایی یک زن در خط و خال صورتش نیست، زیبایی واقعی یک زن در روحش انعکاس دارد، این محبتی را که با عشق میدهد، این شور عشق است که او نشان میدهد و زیبایی یک زن با گذشت زمان افزایش پیدا میکند.