کد خبر: ۱۴۳۴
تاریخ انتشار: ۰۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۷:۴۱
پپ
به مناسبت ولادت حضرت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله
صفحه نخست » سبوی خیال



پیش چشمان تو خورشید، قَدَش خَم می‌شد

و بهار آمدنش را چه مصمم می‌شد

که ز عمر شب تاریک دگر کم می‌شد

یک نفر باعث سردیِ جهنم می‌شد

می‌رسید از شب تاریک نوید سحری

آخرین حضرت خورشید و طلوع دگری

طاق کسری چه در این شب به خودش لرزیده

چارده کنگره‌اش بین که ز هم پاشیده

آبِ دریاچه ساوَه ست چنین خشکیده

نور آتشکده فارس به هم پیچیده

این همه بانگ جرس بود که بیدار شوید

پایکوبان نزول قدم یار شوید

تو که هستی که چنین اشرف مخلوقاتی؟

بهترین بنده معبود که در میقاتی

جلوه رحمت حق را تو یقین مِرآتی

پدر و جد و بزرگ همه ساداتی

در ازل نور شما بر بشریت جان داد

اعتباری که بر این کالبد انسان داد

حق تو را از نَفَس رحمت خود جان داده

و یقین ظرف تو را دید، که قرآن داده

هر چه می‌خواست که کامل بشوی آن داده

و سپس نام حبیب خودش انسان داده

گر چه ابلیس ز آتش و اگر نور خداست

سجده بر آدم و آن خاک تو منظور خداست

جان من آینه‌ها را، همه مستور شدند

قلب‌ها از افق سمت خدا دور شدند

لات و عزی و هبل هم که چه مغرور شدند

دختران زنده و زنده همه در گور شدند

این شبی بود که در آن تو فقط نور شدی

آخرین حضرت خورشید ،که مامور شدی

و خداوند فرستاد برایت یاری

جان به کف، خفته به جایت، که شما در غاری

احد و خیبر و بدر است تو را سرداری

شاد باش ای همه عشق، علی را داری

وقت معراج که تمثال علی آمده بود

او خدا بود که در قال علی آمده بود

و خدا اجر رسالت که به پیغمبر داد

جبرئیل آمد و دستور به او «وانحر» داد

و چه زیبا به تو دختر که نه، یک مادر داد

ساقی کوثری از قَبل و سپس کوثر داد

آخرین حضرت خورشید، ثمر داری تو

سیزده آینه چون قرص قمر داری تو

مجتبی ربیع نتاج

بر پیشانی مولود عرش

اتفاقی خاص در عرش عظیم افتاده بود

لرزه بر اندام شیطان رجیم افتاده بود

چون که بر پیشانی مولود پاک امنه

نقش بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم افتاده بود

در نخستین جزء قرآن هم به پایش با خضوع

معنی رمز الف با لام و میم افتاده بود

از ازل در آخرین جام می ‌پیغمبری

عکس زیبای رخ طفلی یتیم افتاده بود

روی بام شهر مکه در شب میلاد نور

بقچه بوی گل از دست نسیم افتاده بود

سایه فرّ و شکوه جاودانش هم چُنان

بر سر عیسی و موسای کلیم افتاده بود

مهر او، مهر وصیش، مِهر دختش بی گمان

در دل هر صاحبِ عقل سلیم افتاده بود

بر سرش ز آن دم که پا بر عرصه هستی نهاد

سایه نور خداوند کریم افتاده بود

هر که با او یا وصیش بی‌دغل می‌رفت راه

در حقیقت بر صراط مستقیم افتاده بود

علی اکبر بهرامی

فصل بهشت

داده سیمرغ را بال پرواز، وسعتِ آبی آسمانت

فصل، فصلِ بهشتِ برین را، می‌تراود دلِ مهربانت

حلقه بستند دور تو عشاق، مثلِ منظومه‌ای در مدارت

از اولوالعزم‌ها تا ملائک، سر سپردند بر آستانت

خم به ابرو نیاورده تابت، پیش رنج و ملال خلائق

پل زده آسمان و زمین را، قاب قوسینِ رنگین کمانت

صبح پیچیده دور عبایت، ماه عمامه روی ماهت

نرگس مست را می‌شکوفد، لب به لب خنده روی لبانت

کوه‌ها جملگی درپناهت ، تکیه داده‌اند بر استواریت

سینه‌ات مأمن عشق و ایمان، ناتوانست باد از تکانت

جماه افتاده بر سجده گاهت، سرو خم می‌شود در مقامت

شاعران ناتوان از ثنایت، آسمان و زمین شعر خوانت

قانعم از شما، تا بخندی، روز محشر به روی غریبم

مصرعی از دلم جا شود کاش، در غزل‌خانه آشیانت

دوست دارم به دنیا بیایم، مثلِ یک کودک پاک و معصوم

چشم در چشمتان جان بگیرم، تا بپیچد به گوشم اذانت

مهدی نژادهاشمی

به مناسبت ولادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

کرسی بستان علم

نه چون خط نیکویت اندر ریاحین

نه چون سنبل مویت اندر حدایق

نه زیباست با قامتت شاخ طوبی

نه لایق به سرو قدت، نخل باسق

تویی دوحه بوستان معارف

تویی گلبن گلستان حقایق

تویی عقل اَقدم، تویی روح عالم

محیط دوایر مدار مناطق

تویی منطق حق و فرمان مطلق

إلی الحقِ داعٍ و بالحق ناطق

إمام الهدی صالح بعد صلح

دلیل الوری صادق بعد صادق

حلیفُ التُّقی جعفر بن محمد

کثیر الفواضل عظیم السوابق

دلیل حقیقت لسان شریعت

اما طریقت بکل الطرائق

ز منصور مخذول چندان بلا دید

لقد کان تنهدُّ منه الشواهق

سر اهل ایمان سرو پای عریان

بسی رفت در محفل آن منافق

نگویم ز گفت شنودش که بودش

کَسَمُ الأفاعی و حد البوارق

چنان تلخ شد کامش از جور اعدا

که شد سم قاتل بر او شهد فایق

محمدحسین غروی اصفهانی

مکتب نور

شب تجلی عشق و عقیده است امشب

شب ظهور هزاران سپیده است امشب

گلی به گلشن یاسین شکفته شد که فلک

نظیر چهره او را ندیده است امشب

دمید صادق آل رسول همچون ماه

مهی که آینه دار سپیده است امشب

سپهر علم و فضیلت دوباره نورانی است

ستاره سحر ما دمیده است امشب

حضور حضرت باقر فرشته رحمت

برای عرض تهیت رسیده است امشب

به «ام فروه» بیا تهنیت بگو که گلش

به مهد مهر و وفا آرمیده است امشب

به پاس مقدم این گل نثار کن صلوات

که درخور صلواتی حمیده است امشب

همان گلی که خدا را ستود و مرغ سحر

صدای زمزمه اش را شنیده است امشب

خوشا کسی که خداوند عاشقانش را

برای خدمت او برگزیده است امشب

ز باغ دانش او سوی تشنگان علوم

نسیم رحمت و دانش وزیده است امشب

همیشه پیرو این مکتب پر از نور است

کسی که جام ولایت چشیده است امشب

چو یاد اوست عبادت به یاد حضرت او

دلم به سوی خدا پر کشیده است امشب

بیا و سر به حریم مقدسش بگذار

که مرغ دل به مدینه پریده است امشب

بگو به خلق «وفائی» چراغ دانش را

خدا ز جلوه او آفریده است امشب

سید هاشم وفایی

دفتر ششم

رسول کائنات

تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است

چشمش بهار را به تماشا گذاشته است

از بس که دست برده در آغوش آسمان

پا بر فراز گنبد میان گذاشته است

غلامرضا شکوهی

***

ساغر صفا

از ساغر مصطفی صفا می‌خواهم

«اقرأ اقرأ» من از حرا می‌خواهم

ای غنچه پر خنده هستی، احمد !

لبخند تو را روز جزا می‌خواهم

حبیب حبیب پور

***

شمع

سحر چو شمع سیه روی گشت دانستم

که هر که پرده دری کرد رسوا شد

شفایی اصفهانی

***

معیار حق

زاهدان عهد ما معیار حق و باطلند

هر چه را منکر شوند این قوم، باور می‌کنم

کلیم کاشانی

***

بازآ

ز رفتن تو دری بست روزگار به من

که هیچ کس نگشاید مگر تو باز آیی

وصال شیرازی

***

ماه زیبا

روز من شب شد و آن ماه بـه راهی نگذشت

این چه عمری‌ست که سالی شد و ماهی نگذشت

هلالی جغتایی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: