زهیدا خانم
جناب پشه! از آشنايي با او خوشوقتيم. بنده هم دانشجوي دانشگاه آزادم و خيلي وقت آزاد دارم! اهل دوست و رفيقم و اينبار با شما به سراغ يكي از رفقا ميرويم كه پشهاي است بسيار محترم و تيزپا و درعين حال ذاتا فارغ و بيدغدغه... ما خيلي وقته كه با هم رفيق شدهايم و زمان زيادي را با هم ميگذرانيم. مثلا: موقع مطالعه آواز خوانان دور و ور من ميپلكد و يا شبها با هم تلويزيون ميبينيم و سرمان گرم است البته او هم مثل من، طرفدار پر و پا قرص برنامههاي طنز و اخبار ويژه است و اصلا و ابدا، اهل سريالهاي كشدار تلويزيون نيست كه روي اعصاب آدم به كُندي راه ميروند و تا به پايان برسانند قصه را، عمر انسان به سر رسيده و محتواي آنها اكثرا يا مراسم خواستگاري است یا ختمها طولاني و مرگ و مير.
او مرتب ويز ويزكنان غر ميزند و معترض است كه بابا اين چه وضعشه؟ برنامههاي رسانه اصلا جذاب و اكتيو نيست برويم سراغ ماهواره كه هر عذرا بگم و ننه قمري، ديش آن را روي پشت بامش عَلم كرده و اِند اخبار دنيا، مد لباس، آرايش، اسامي هنرپيشهها و خوانندههاي آن طرف آب را ميداند و تازه نظر هم ميده. ما چي؟ آخر نميداند، ماهواره خلاف قانون و اخلاق است. (اين جمله را با صداي بم و مؤدبانه بخوانيد.)
به نظرم صبحها هم سر كار ميرود چون پيدايش نيست. خدا بدهد شانس! شما رو به خدا ببينيد پشهها كار و مشغله دارند و جوانان تحصيلكرده ما لَه لَه ميزنند براي اشتغال، اما بيكارند. كو كار؟ كو سرمايه و توليد؟ و اينجاست كه بايد گفت مرده باد تجارت واردات، اين گنج بدون رنج كه فقط مخصوص بعضيها است. از سنگ پا و هونگ و سنگ قبر بگير تا لوستر و لوازم آرايش و برنج و ساير لوازم آن هم از جنس بنجل. بميرم براي توليدكنندههاي وطني كه روز به روز مثل برگ خزان ميريزند و ورشكست ميشوند و از دور خارج .
برگرديم سراغ اين همنشين. درست است كه فطرتش نيش زدن است ولي نيش هاي او فوقش كمي خارش دارد و بعدش هم تمام و ندرتا خطري است. ولي امان از نيش و كنايه آدم ها به همديگر كه، نه تنها تا مغز استخوان را ميسوزاند بلكه تركش آن قلب راهم شعلهور ميكند. به طوري كه آتش نشانهاي فداكار هم نميتوانند خاموشش كنند.
او گاهي اوقات ميزند زير آواز، زیر گوش ما آدمها؛ نه، شبيه پاپ و راك و بلكه مثل ابوعطا، البته وقتي خوابمان ميبرد آوازهاي نازكش، ديگرگوشنواز نيست. ولي از هياهوي ساخت و سازي كه نصفه شب در كوچه ما به راه افتاده، خيلي خوشايندتراست. خوابيدهاي، يكهو ميبيني صداي مهيبي آمد. نترس! جنگ نشده و حمله داعش و طالبان هم نيست. بمبي هم منفجر نشده و از قضا آسمان قرمبه هم نيامده! بلكه بساز بفروشها مشغول تخريب و گودبرداري و تخليه تير آهن و غيره هستند. تو هم بپا كه يكهو آوارش به سرمان واريز نشود و شادروان نشويم، كه اين قصه تلخ بارها و بارها حضرت عزرائيل را دست پُر به آن دنيا فرستاده. واما، فردا ي روزگار، در كوچه كوچك ما كه موش و سوسك هم به سختي در آن تردد ميكنند! برجي به بلنداي برج ميلاد خودمان يا برج ايفل پاريسيها عَلَم شده میبینی كه تَهَش درزمين و شاخش به ثريا ميرسد و سازنده آن هم برق آسا جيبش پرِ پول. حالا اي كاش اين برج با نقشه حساب شده باشد، که برخی؛ نه نوري نه هوايي و نه پاركينگي و نه امكاناتي!
حتي شنيدم كه يكي از همين بساز بفروشها موقع ساختِ بنا پيش بيني جايگاه خلاف ادب و گلاب به رويتان را نكرده بود و بيچاره خريدارِخانه آفتابه به دست براي قضاي حاجت، اين درو آن در ميزده و يا ديوارها را چنان نرم و نازك ساخته كه با يك عطسه فرو ريخته! آخر بگو مگر مجبوريد كاري كه تخصص نداريد انجام بدهيد؟ اينجاست كه بايدگفت صد رحمت به لانه عنكبوت كه بفرموده قرآن كريم، سستترين خانههاست.
اينها لااقل بيايند مهندسي را از زنبور عسل ياد بگيرند كه دست هر چه مهندسه از پشت بستهاند و لانههايشان را چنان هندسي و حساب شده و شكيل ميسازند كه حتي خياطها هم از آنها الگو ميگيرند و نوعي دوخت و دوز دارند به نام لانه زنبوري كه خيلي هم زيباست. جدا بايد براي اين حشره كار بلد كلاس درس بگذارند و يا نكوداشت بگيرند؛ از همانهايي كه نوع پر خرج و با آب و تابش دربلاد ما به وفور بر پا ميشود؛... زنده باد زنبور! باريكلا زنبور! (لطفا شعار، با ريتم !)
فعلا زنبور را در خماري نكوداشت و هياهوي شعار رها كنيم و برويم سراغ پشه خودمان.
و اما پشه، يك خوبي كه اين پشه دارد اين است كه غيبت نميكند، زير آب زن نيست و نان كسي را آجر نميكند. كم فروشي نميكند و 100 درصد از توليدات داخلي، كه همان خون بدن ماست استفاده ميكند يعني كار شريف و ديرينه انتقال خون، منتها از بدن انسان به وجود مبارك خودش! اوگول هيچ تبليغاتي را نميخورد و كاري به برندهاي خارجي ندارد و در مصرف اصلا زياده خواه نيست واز حد خود پاهاي نازكش را فراتر نمينهد و خيلي فضيلتهاي ديگر كه ما آدمها از آن بي بهرهايم.
و يك خوش به حالي كه دارد اينكه از همه جا بيخبر است. مثلا او از گراني و تورم چيزي سرش نميشود. يعني اينطور نيست كه شب بخوابد و صبح كه بيدار شد ببيند نان سنگکها آب رفته و قد كف دست شده و هر صبح بايد بگويد آقا شاطر 7 ـ 8 ده تا نان بده براي صبحانه و يا قيمت دلار بالارفته و هر چيزي چند برابر شده و حقوق و در آمدش هماني كه بوده هست. ديگر اينكه او از آلوگي مرگبار هوا و ترافيك شهر خبر ندارد و نميداند كه غروب با تن خسته پشت ترافيك ماندن؛ آن هم با اتوبوس بد بو. هم خودش و هم سوارههايش و قراضه دو دهه پيش، بوق و سبقتهاي ناجوانمردانه و فحشهاي آنچناني و بد و بيراه و ويراژ و احيانا تصادف و غيره به خانه برگشتن. يعني چه؟ باور كنيد وقتي به مقصد ميرسيم چنان ژوليده و در هم برهميم كه : صد رحمت به جمال خروس جنگي... خروسه... جمالتو !
يادم آمد او از حقوقهاي نجومي و نزولي خبر ندارد و هرگز به بيبند و باري ـ طلاق توافقي ـ كنكور و مدركگرايي و به حصر و زندان فكر نميكند فوق فوقش به خاطر درد سر براي آدمها اعدامش ميكنند با پيف پاف و يا مگس كش و تمام.
فقط مسئلتُن؟ پشه هم گاهي مثل ما آدمها اختلاف طبقاتي را درك ميكند. مثلا پشهاي به دليل خونخواري ِبيشتر فربه ترو چاق و چله ترشده! البته اين امر مربوط است به اين كه رقيب مال كدام محله باشد چون محل داريم تا محل. آيا پشه زعفرانيه و محله غبغبالملك و مجللالسلطنه است كه ميخورد هرشب جناب مستطاب
ماهي و قرقاول و جوجهكباب ، ما كجا و نعمت الوان كجا، صحبت خان و «بك» و اعيان كجا؟حالا مقایسه کنید با پشه جنوب شهر و گود زنبورك خونه و دكه اصغر آقا واكسي كه كارش تعمير كفشهاي دست دوم و فروش آن به غير اغنياست.
با اين حال اگر بيايد و شكاف عميق طبقاتي ما آدمها را ببيند كرور كرور شكر خدا را به جا مي آورد؛ يكي از فرط فقر و نداري بوي الرحمن گرفته و رو به موت است و آن ديگري با اختلاس و رانت حفوق نجومی و وام و پارتي بازي يكشبه پولدارشده از فرط دارايي خدا را بنده نيست و ماشاالله، ماشاالله چنان گردن كلفت شده كه چنار قديمي خانه قمر خانم در برابر او، ني قليان يا به قولي باربي است .
بابا اگراين يك الف پشه، با وزوز نازكش چندصدم سي سي خون ميخورد، كساني هستند كه بيسروصدا ميليارد ميليارد ميبرند و صدايش را هم در نميآورند. حالا بيا و برو و دادگاه و وكيل و قاضي و بگير و ببند و آخرش؛ ما منتظر عدالتيم!
باز هم بگذريم از اين مقوله كه اگر قصه به درازا بكشد، من و رفيقم جناب پشه، توسط اين مافياي زر و زور، گير ميافتيم و سرمان ميرود زير آب و من هم كه شنا بلد نيستم. واويلا... ولي پشه زبل است و كار بلد. خودم ديدم روي آب اسكي ميرفته و چه با مهارت. قربان قد وقواره بيافادهاش.
و اما... پشه ما زرنگ و چابك است ولي زرنگي او مثل ما آدمها نيست فوق فوقش گاهي روي دستمان مينشيند و تا ميخواهيم به او سيلي بزنيم در ميرود و ما خيط ميشويم .
ولي زرنگي آدمها؛ ما با زيركي و شارلاتان بازي حق همديگر را ميگيريم. در رانندگي در صف نانوايي، در صف اتوبوس، مترو، بانك و... در حقيقت، دزدي پنهان و كلاهبرداري... البته از نوع كوچك آن. اما كمكم فرهنگ آن به قول معروف نهادينه شده و جزیي از شخصيتمان ميشود و در حدي كلان و فراگير، كه سد اميركبير هم نميتواند جلوي آن را بگيرد .
برگرديم به پشه. او ويژگيهاي ديگري هم دارد. مثلا نيازي به دماغ عمل كردن و هزينههاي آنچناني و تزريق ژل براي زيبايي، یا لوازم آرايش وارداتي، لباسهاي برند كه تنگ و بدن نما، نخنما یا پاره است و موبايلهاي مليوني، سفرهاي با تور لحظه آخر و تبعات آن، شركت در ماراتن كنكور، وام ازدواج يا مسكن با بهره را ندارد و تازه اگرهم بميرد دردسري نه براي خودش دارد و نه اطرافيان؛ موت و ديگرهيچ. نه خريد قبر در جاهاي خوش آب و هواي بهشت زهرا و ابن بابويه و... نه ختمهاي پر خرج و زرق و برق، نه جنجال بر سر ارث و ميراثهاي باد آورده و... باز هم بگويم؟
كه هر چه گفته شود كم است پس بهتراست بگويم خوشا به حالش كه آنقدر بيغم است .
اي كاش من هم مثل تو پشهاي بودم بيخيال و فارغ از غم كمبود و نبود.... و درد آدميزاده بودن را نداشتم.