کد خبر: ۱۳۸۱
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۳۹۶ - ۱۶:۲۹
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


پرتو شمس‌الشموس

قاضی زاهد

باز ای عزاداران ز نو ، هنگام افغان آمده

سلطان مظلومان رضا، مقتول عدوان آمده

از جور مأمون دغا، در طوس شد محشر به پا

کز سوزش زهر جفا آن شاه نالان آمده

شد بر وجودش کارگر زهر نجاتش زد شرر

آن پادشاه بحر و بَر و بر خویش پیچان آمده

از منزل مأمون دون آمده چون آن سرور برون

گفتی ز شرق نیلگون، خورشید تابان آمده

گویند حال احتضار، فرزند او با حال زار

بالین باب ارجمند، اندر خراسان آمده

می‌گفت ای بابم رضا، ای کشته زهر جفا

بنگرچسان فرزند تو، با چشم گریان آمده

ای باب مسمومم رضا، ای باب مغمومم رضا

ای باب مظلومم رضا، برلب مرا جان آمده

چون چشم شه بر او فتاد، فرمود یا عینی جواد

ای هادی اهل رشاد، شام غریبان آمده

چون دید او را بوسید روی انورش

بگرفت چون جان دربرش، چون دید حیران آمده

از بهر آن باب و پسر (زاهد) بود خونین جگر

بنگر چگونه نوحه گر با حال گریان آمده

غبار فلک

سید هاشم وفایی

آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش

وای از سینه سوزان و دل شعله ورش

همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود

آب کرد آتش آن زهر، ز پا تا به سرش

حجره‌اش بس که غم انگیز و ملال آور بود

گرد غم بود که می‌ریخت ز دیوار و درش

گاه در زیر لبش ذکر خدا می‌گوید

گاه سوی در حجره ست خدایا نظرش

هم جواد آمده بالین رضا هم زهرا

هم پسر سوخته هم مادر خونین جگرش

پیش مادر نبود طاقت برخاستنش

زیر بار غم و اندوه خمیده کمرش

پسرش دست به سر دارد و مادر به کمر

او نظر می‌کند و خون رود از چشم ترش

دست ظلمی که زده بر رخ زهرا سیلی

پاره کرده ست کنون رشته عمر پسرش

ای «وفایی» ز فلک پیک شهادت آمد

گشت تا گلشن سرسبز جنان همسفرش

اشک‌های خراسان

یوسف رحیمی

خورشید سر زد از سحرت أیهاالغریب

از سمت چشم‌های ترت أیهاالغریب

تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی

باران گرفت دور و برت أیهاالغریب

جاری ست چشمه چشمه قدمگاه تو هنوز

جنت شده ست رهگذرت أیهاالغریب

تو آفتاب رأفتی و کوچه کوچه شهر

در سایه سار بال و پرت أیهاالغریب

با این همه، غریبِ غریبان عالمی

داغی نشسته بر جگرت أیهاالغریب

از کوچه‌های غربت شهر آمدی ولی

داری عبا به روی سرت أیهاالغریب

آقای من! نگو که تو هم رفتنی شدی

زود است حرف از سفرت أیهاالغریب

شکر خدا، جواد تو آمد ولی هنوز

بارانی است چشم ترت أیهاالغریب

یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب

با اشک‌های شعله‌ورت أیهاالغریب

هر گوشه‌ای ز حجره که رو می‌‌کنی دگر

کرب و بلاست در نظرت أیهاالغریب

در قتلگاه، لحظه آخر چه می‌کشید

جدِّ ز تو غریب‌ترت أیهاالغریب

چشمان اهل خیمه دگر سوی نیزه هاست

ظهر قیامت است و سری روی نیزه هاست

ما را مدافعان حرم آفریده‌اند

یاسر مسافر

در آن زمان که روح به قالب دمیده‌اند

ما را غلام حضرت عشق آفریده‌اند

روز ازل به دست پر از مهر فاطمه

گویا برای لشگر حیدر خریده‌اند

مردان راست قامت این سرزمین فقط

در ابتدای درب حرم‌ها خمیده‌اند

کی آرزوی روضه رضوان نموده‌اند

آنان که در جوار حرم آرمیده‌اند؟

ما را ز درد و داغ نترسان که از قدیم

مردان این قبیله همه داغ دیده‌اند

چون آهن اند که آبدیده محکم‌اند

گرچه میان روضه گریبان دریده‌اند

چون کوه استوار و چو پروانه عاشقند

شمع‌اند و پای محفل زهرا چکیده‌اند

داغی دوباره بر دل زینب نمی‌شود

ما را مدافعان حرم آفریده اند

نماز عشق

علیرضا بدیع

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من، حرام عشق

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می‌دهد از روی بام عشق

ترسم که در سماع کشانم قنوت را

وقتی که قبله‌گاه تو باشی، امام عشق

از رکعت نخست در افتاده‌ام به شک

در سجده کفر گفته‌ام و در قیام عشق

سی پاره حضور مرا چله بست شو

قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق

مروارید سخن

دستان حق

در سختی و در بلا نگه می‌دارد

نامرئی و بی صدا نگه می‌دارد

تو جانب اهل حق نگه دار و ببین

دستان خدا تو را نگه می‌دارد

حمیده سادات غفوریان

***

مناجات

دلخوش به بهشت با مناجات مباش

دیدی گنهی در پی اثبات مباش

گهگاه بهشت، چشم بستن باشد

از طایفه بنی مکافات مباش

علی مظفر

***

مرا نگهدار خدا

بنمای مرا ز خواب بیدار خدا

از زیر هزار خرمن آوار خدا

لطفی کن و تا همیشه از این لحظه

از شر زبان مرا نگهدار خدا

مصطفی کارگر

***

غروب جمعه

تمام هفته به امید جمعه سرحالم

غروب جمعه دلم هفت بار می‌گیرد

محمد سهرابی

***

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: