وقتی مهتاب گم شد قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را به خاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند. کتاب به خوبی نشان میدهد که جوانان و نوجوانان یک شهر چگونه به واسطهی انقلاب تغییر مسیر دادند و این تحول نه امری فردی و محدود، که انقلابی همهگیر بود، تا آنجا که حتی خلافکاران و بزهکاران شهر را شامل شد. کتاب به خوبی نشان میدهد که در وهله اول این انقلاب بود که باعث شد خوش لفظ و خوش لفظها بیدار شوند و روی به سوی هدفی والاتر و بالاتر از این زندگی مادی داشته باشند. «وقتی مهتاب گم شد» در حقیقت داستان همین انقلاب درونی است. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بدست میآید، اما گویی قرار است علی خوش لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.
بخشهایی از کتاب
نمیدانم چرا، شاید اثر موج انفجار بود شاید هم تأثیر از دست دادن این همه عزیز و رفیق، که گوشی را از دست سالار آبنوش گرفتم و به فرمانده لشکر گفتم: «کسی نمانده، ما تنها هستیم.» فرمانده گفت: «اگر ترسیدی...» پاک قاتی کردم و جواب تندی به فرمانده لشگر دادم... دوباره داخل کانال رفتم و طول آن را طی کردم. دیگر نمیخواستم لحظهای درنگ کنم و چشمم به پیکر غرق به خون بچهها بیفتد.... از بالای دژ آخرین نگاه را به انبوه جنازهها انداختم و نگاهم روی نخلستانهای چپ و راست دژ ماند؛ همان نخلستانی که قبل از آمدن با کاکل نخلهایش به ما میخندید، اما حالا تماما بی سر شده بود و تا کمر سوخته... وقتی به ابوشانک رسدیم حال حضرت زینبسلاماللهعلیها برایم تداعی شد. اگر در مرحله اول عملیات ۱۲۰ نفر رفتیم و ۴۵ نفر برگشتیم، این بار از ۱۲۰ نفر فقط ۹ نفر مانده بودیم. آن قدر دلم تنگ شده بود که حتی گریه هم نمیکردم. بغضی گلوگیر راه نفسم را بسته بود. تصویر حنابندان بچهها در شب عزیمت، یکی یکی مقابل چشمم آمد. تک تک آنها پارههای تن من بودند که پیکرهایشان در خط مانده بود. یاد سهرابی و بهادر بیگی که افتادم سر به نخلستان گذاشتم و تنها میان نخلها بلند بلند گریستم.
شناسنامه کتاب
کتاب «وقتی مهتاب گم
شد» خاطرات و لحظههای ناب زندگی پرفراز و نشیب «علی خوش لفظ» است که به کوشش «حمید
رسام» به رشته تحریر در آمده است و با همت انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.