محمدجواد غفورزاده
ای فروغت چلچراغ محفلم یک اربعین
دولت وصل تو را من مایلم یک اربعین
ای گل صد برگ زهرا از شقایقها بپرس
داغ هجرانت چه کرده با دلم یک اربعین
خرمن صبر مرا آتش نزد هر چند ریخت
شعله غمها شرر برحاصلم یک اربعین
از جداییها مجال شکوه کی پیدا کنم
من که با یاد تو از خود غافلم یک اربعین
از مدینه تا مدینه میروم پرچم به دوش
خطبه خوان عشق در هر منزلم یک اربعین
موج طوفان بلا کرده است برگردان مرا
در دل دریا و دور ازساحلم یک اربعین
از همان روزی که یک دامن گُلم برباد رفت
آتش افتاده است بر آب و گِلم یک اربعین
محو شد رنگ تبسم از لبم در این سفر
سفره غم های عالم شد دلم یک اربعین
نذر رگ های گلویت بوسه ها دارم ز شوق
ورنه هرگز حل نمیشد مشکلم یک اربعین
ای سرت خورشید روشن، نیزهداران شاهدند
با خیالت در طواف کاملم یک اربعین
لب خشکیده خورشید
پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید
اشکم چهل شبانه نشست و شراب شد
وقتی چکید، خانه غمها خراب شد
یک قطره روی شاخه خشک شبم چکید
روز از شبم جوانه زد و آفتاب شد!
هر چیز رنگ واقعیاش را به رخ کشید
«خوب» از خودش برآمد و «بد» بی نقاب شد
پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید
قلبم که سنگ بود، ز سوزت مذاب شد
دریای رحمتی و لبت خشک مانده است
بعد از تو بوسه بر لب خشکیده باب شد
آتش ز سوز ناله دردانه تو سوخت
آب از خجالت لب خشک تو آب شد!
از خون خویش در رگ تاریخ ریختی
سیر حوادث از پس آن در شتاب شد
ترس از دلم گریخت، همان ترس کهنهای
کز ابتدا میان من و حق حجاب شد
باز این چه شورش است که در سینهام به پاست؟
در سرزمین مرده دل انقلاب شد
محمد رضا طاهری
موکب عشق
مگیر از زائرانت لحظهای فیض زیارت را
مبند اینگونه بر یاران خود راه سعادت را
گدایانت به شوق وصل میآیند و میگویند
مگیر ای شاه از ما پاپتیها این محبت را
نجف تا کربلا عشق است موکب موکبش رحمت
خدا بخشیده انگاری به خدامت سخاوت را
چنان گرد تو میآیند خلقالله از هر سو
تداعی میکند هر اربعین روز قیامت را
تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزهها رفتی
و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را
اگر داغی به پا دارند تاول نیست میدانم
زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را
محمد حسین حسینی
کاروان نینوا
آن چه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل، به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیوار عالم، فتنه میبارید و من
بی پناهان را، بدین دارالامان آوردهام
اندر این ره از جرس هم، بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین جا، با فغان آوردهام
بس که من، منزل به منزل، در غمت نالیدهام
همرهان خویش را، چون خود، به جان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان، درد و غم و سوز نهان آوردهام
قصه ویرانه شام ار نپرسی، بهتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آوردهام
خرمنی موی سپید و دامنی، خون جگر
پیکری بی جان و جسمی ناتوان آوردهام
دیده بودم با یتیمان، مهربانی میکنی
این یتیمان را به سوی آستان آوردهام
دیده بودم، تشنگی از دل قرارت، برده بود
از برایت دامنی، اشک روان آوردهام
تا به دشت نینوا، بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آوردهام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود، از برایت نقد جان آوردهام
نقد جان را ارزشی نبود، ولی شادم، چو مور
هدیه ای، سوی سلیمان زمان آوردهام
تا دل مهر آفرینت را نرنجانم، ز درد
گوشه ای از درد دل را، بر زبان آوردهام
هاتفی پروانه را میگفت کز این مرثیت
در فغان، اهل زمین و آسمان آوردهام
محمد علی مجاهدی
مثل کوهی باز هم اللهاکبر
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش
روبهروی صاحبان سبحه و زر ایستاده
گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده
مثل کوهی باز هم اللهاکبر، ایستاده
گاه بالای سر سرهای بیتن گریه کرده
گاه بالای سرِ تنهای بیسر ایستاده
در کلامش خشم و آرامش تو گویی توأمانند
آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده
کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی
اینکه در این مسجد بیبام و بی در ایستاده
زن مگو، بنتالجلال اختالوقاری آسمانی
مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده
با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه
راستقامت مثل عباس دلاور ایستاده
خم به ابرویش نیامد از ملامتهای دشمن
بر سر حکم الهی چون پیامبر ایستاده
کیست این زن، اینکه چون سروی میان آتش و دود
با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده
شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور
زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده
زینب است این دختر حیدر که از مردان تاریخ
آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده
پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا
بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده
سعید بیابانکی