طیبه رسولزادگان
هوا سوز داشت. دختر جوان قدمهایش را تندتر کرد تا به آن مغازه چشمکزنی که از سر و کولش رنگ میبارید برسد. همانی که آن سر خیابان تازگیها ویترینش را نو نوار کرده بود و داد میزد که: «بشتابید هر چه که آورده بودیم دارد تمام میشود.» دختر نگاه سرسری به ویترین انداخت. انواع تاپ و تیشرت و شلوارهای جین وصلهدار جایشان را به انواع بافت داده بودند. بافتنیهایی با نقشهای جذاب و رنگهای خیرهکننده. از همان بیرون مغازه معلوم بود که دارد همهچیز تند و تند به فروش میرود و اگر دیر بجنبد چیزی گیرش نخواهد آمد. پس وقت را تلف نکرد و رفت تو. بین یک ردیف از بافتنیها چشمش به رنگ سبز چمنی خورد، همان رنگ مورد علاقهاش. دست برد لای لباسها و بافتنی را بیرون کشید. بافتنی خوشرنگ طرحهای ظریف و زیبایی داشت. واقعا حرفهای بافته شده بود و خیلی قشنگ بود. ولی دختر با خودش گفت: «زیادی ظریفه!». با تأسف داشت سر جای قبلی فرو میکردش که خانمی گفت: «عزیزم نپسندیدی؟!» برگشت و نگاه کرد. یکی از فروشندگان مغازه بود. گفت: «نه. خیلی نازکه.» فروشنده گفت: «خب آره دیگه. مد روزه. بایدم اینجوری باشه.» دختر جوان گفت: «فکر نمیکنم اصلا گرمم کنه.» فروشنده گفت: «ولی بجاش قشنگه. حیفه! از دستش نده.» دختر جوان مکثی کرد و گفت: «تشکر. من یه چیز گرم میخوام.» فروشنده گفت: «هر جور راحتی. دو دقیقه دیگه یکی برش میداره.» و رفت. در یک ربع آینده دختر مغازه را زیر و رو کرد و چیزی را که میخواست پیدا نکرد. دستخالی مغازه را ترک میکرد که جلوی صندوق متوجه کشمکش دو مشتری شد. داشتند بر سر همان بافتنی ظریف سبز چمنی بگو مگو میکردند: «اول من دیدمش!»، «نخیرم. اول خودم برش داشتم!»
پشت میلههای مُد
آدم بعضی وقتها اسیر میشود. اسیر چیزی که شاید تأثیر مهمی هم در کیفیت زندگیاش نداشته باشد ولی خیال میکند، یا بهتر است رکتر بگوییم؛ توهم برش میدارد که اعتبار و شخصیتش به آن چیز گره خورده. پس خودش را در اختیارش میگذارد و به خاطرش خیلی چیزهای دیگر را از دست میدهد.
در مورد مُد و مد بازی هم، اگر درست نگاهش کنیم یکی از همان اسیریهاست. کسی که به مد فکر میکند و طبق آخرین مد سر و وضع و زندگیاش را شکل میدهد، روزگارش چطور میگذرد؟ آیا هر روز نباید حواسش به آخرین مد لباس و کفش و مبلمان و ماشین و تفریحات باشد؟ اینکه در این ساعت چه چیزی آخرین مد است و ساعت بعد چه چیزی جایش را خواهد گرفت؟
درست است که توجه به ظاهر و آراسته بودن خیلی خوب و پسندیده است و شلختگی ناپسند. ولی توجه به ظاهر هم حدی دارد، ندارد؟
مثلا بنفشه یک هفته تمام از خانه خارج نشد چون نتوانسته بود لباسی را که تازگیها مد شده، تهیه کند. از دانشگاهش ماند، یکی از درسهایش به خاطر غیبت بیش از حد مجاز حذف شد و یک فاجعه؛ در جشن تولد بهترین و صمیمیترین دوستش غایب بود. همهاش هم به خاطر مد بود. حالا این که خوب است. بعضیها هستند که زندگیشان را فدای مدبازی میکنند. چطوری؟ از خانه و زندگی و خانواده میزنند و صبح تا شب اینترنت را میروبند تا آخرین مدهای آن ور آبی را پیدا کنند و در مجالس خودمانی این طرفی، چشم دیگران را بترکانند. خودشان به تنهایی میان مراسم عقد و عروسی یا تولد، نمایشگاهی از مد را عرضه میکنند حتی شاید بدون درک این مسأله که آن طرف آبها این نمایشهای خاص با منظورهایی خاصتر تدارک داده میشود و فقط به دنبال عرضه لباس یا خوشلباسی یا چشم و همچشمی نیستند. آنها دنبال چیز دیگری هستند و این طرفیها دارند چشمبسته ادایشان را درمیآورند! ولی متأسفانه در ادامه در همان دام گرفتار میشوند.
خودباختگی به آراستگی چربیده!
وقتی آدم خودش را گم کند به نزدیکترین و سادهترین ابزارها متوسل میشود. برای احساس بزرگی و تشخص سراغ ظاهرش میرود و از ظاهر برای جلب توجه و احترام دیگران استفاده میکند. متأسفانه فراوان دیده میشود که افراد به دلیل ضعف فرهنگی و احساس حقارتی که دارند مرغ همسایه را غاز میبینند و هویت خودشان را به سرعت از یاد میبرند. تمام پیشینه فرهنگی و اعتقادی و اجتماعی خود را به حراج میگذارند تا شبیه دیگران شوند. بدون کوچک ترین فکر درباره اینکه آیا این شبیه شدن درست هست یا خیر؟ شاید شما هم همسایههای جدید شهرستانی داشتهاید که در ابتدای آمدنشان چقدر با صفا و ساده بودند هم در ظاهر، هم در ارتباطاتشان. ولی بعد از مدتی از این رو به آن رو شدهاند. ظاهرشان صد و هشتاد درجه چرخیده و اگر بیرون کسی ببیندشان فکر میکند یکی از برندبازترین آدم های شهر هستند که طبق مد میگردند، ولی کافیست زبان باز کنند تا لهجه غلیظ نمیدانم کجاییشان، هویت پنهان کردهشان را برملا کند.
فشن شوهای خیابانی!
البته شهریها هم از گمگشتگی بینصیب نماندهاند. همین چشم گفتنهای بی چون و چرا به مدهایی که هر چند وقت یک بار فراگیر میشود، دلیل بر همین خودباختگی است. طوری که اصلا نگاه نمیکنند با هویت و فرهنگشان تناسبی دارد یا خیر؟ فقط چون میشنوند مد شده و دو نفر را در آن ریخت و قیافه میبینند به سرعت رنگ و رویشان به رنگ و روی مد جدید درمیآید. آنقدر موضوع مدگرایی و چشم و گوش بسته عمل کردن بعضی از مردم در پیروی از مدها، فراگیر شده که دیگر اصلا نیاز چندانی به برگزاری نمایش مد در مجالس به خصوص به سبک غربیها نیست. الان ما خودمان نمایشهای مدی داریم به وسعت تمام خیابانها و کوچههای شهرمان. بیهویتی و خودباختگی غوغا میکند. نمایش مد در طرحها و اندازههای مختلف بدون اینکه یک اپسیلون مغزشان را به کار اندازند که برای چه هدفی؟
چرا لباس میپوشیم؟
تصور دنیای بدون لباس نهتنها خیلی زشت و قبیح است، بلکه حتی از منظری دیگر مضحک هم هست. با این وجود شاید شنیده باشید در جایی از این کره خاکی بومیانی هستند که اصلا لباس نمیپوشند چون معتقدند همین که پوست بدن را تزئین کنی، کافیست. پس بدنشان را با انواع رنگهای گیاهی رنگآمیزی میکنند و به رنگارنگی بدنشان افتخار میکنند. آیا ما هم جزو همان بومیها هستیم؟! از همهجا جدا افتاده و دور از فرهنگ و تمدن؟! که بیاییم لباس چسبان بپوشیم طوری که شکل و قالب بدنمان کاملا نمایان باشد؟!
بالأخره هر چه که باشد ما آدمیم و تفاوتهایی با سایر موجودات داریم و اگر آن بعد معنوی را هم فاکتور بگیریم، باز هم یک چیزهایی هست که ما را از بقیه موجودات متمایز کند. ما آدمیم پس باید متمدن باشیم و درست رفتار کنیم. برای این درست رفتار کردن هم باید پشت هر کارمان فکر معقولی نشسته باشد. پس بهتر است اول از همه از خودمان بپرسیم: «چرا لباس میپوشیم؟»
آن قدیمها لباس میپوشیدند که از سرما و گرما خودشان را حفظ کنند. اسکیموهای قطبنشین را در نظر بگیرید. آن بندگان خدا، اگر از پوست و چرم و پشم، لباسشان را ندوزند که کلاهشان پس معرکه است. نیست؟ در آن سرمای استخوانسوز به سرعت منجمد میشوند. پس حق دارند سر تا پا پوشیده باشند. ولی آیا بیابانگردها، بیلباسند؟ آنها هم مجبورند چیزی بپوشند که بدنشان را از آفتاب سوزان محافظت کند و گرمای طاقتفرسا را برایشان قابل تحملتر کند. پس لباسشان را نهتنها سرتاسری و گشاد بلکه با رنگهای روشن هم انتخاب میکنند که اثر خورشید را کم کند.
این طرز لباس پوشیدن برای این افراد تبدیل به فرهنگ شده. فرهنگی که به شکل طبیعی و با توجه به شرایط زندگی به وجود آمده و هم خیلی عاقلانه است، هم منافعشان را تأمین میکند و آسایش برایشان میآورد.
پشت پرده فشن شوها
بیتعارف عرض میکنیم لباس در عصر حاضر نوعی کالای فرهنگی شده که شوخیبردار هم نیست. برای همین هم هست که نمایشهای مد یا همان اصطلاح معروفش «فشن شو» در حال تسری به داخل کشور ماست. ظاهر قضیه این است که عدهای لباسهای تازه طراحی شده را پوشیدهاند تا دیگران تنخور لباس را به چشم ببینند ولی آیا فقط همین؟ پس چرا اکثر لباسها و طرز فیگور گرفتن افراد تحریکآمیز است؟
از هر فرد بالغی پرسیده شود که پیدا و پنهان بودن بخشهایی از بدن افراد روی دیگران تاثیرگذار است یا خیر؟ جواب خواهد داد: «بله. هم بر روی بینندگان و هم بر روی خود فرد.» خیلی کوتاهفکری است که بگوییم فشن شوها فقط دارند لباس تبلیغ میکنند و چیز دیگری پشتش پنهان نشده. لباس در میدان جنگ نرم وارد شده و خیلی هم جدی ورود پیدا کرده. بهوش باشیم.
میانهروی در مدگرایی و مراقبت بر هماهنگی آن با فرهنگ و اعتقادات و هویت بومی خودمان، مناسبترین راه برخورد با مد و مدگرایی است. از هر چیزی میشود هم استفاده مثبت کرد و هم منفی. فقط باید راه درستش را پیدا کرد و بخشهای انحرافی را پاک کرد.
سیر تاریخی مد گرایی در ایران
تاریخچه مد در ایران به دربار قاجارها میرسد. در دوره رضاخان، تجدد و مدگرایی به مردم عادی هم تسری پیدا کرد و با ایجاد مغازههای خیابان جمهوری و شکلگیری طبقه متوسط ایرانی بحث مد داغتر شد. هیپیگری اولین مدی بود که جوانان ایرانی از غرب اقتباس کردند. در ایران آقایان پیشگامان مدگرایی بودهاند که در سالهای بعد کمکم عرصه را به خانمها واگذار کردند.
گرچه مدگرایی و غربگرایی دو مفهوم جدا از هم و دارای تعاریف متمایز از یکدیگرند؛ اما سیر تحولات تاریخی ـ اجتماعی در ایران به گونهای سرنوشت این دو مفهوم را با هم گره زده است که هرگاه سخن از مدگرایی به میان میآید، مفهوم غربگرایی نیز به ذهن متبادر میشود. زیرا پس از رشد تکنولوژی در اروپا، سنتها مورد انتقاد قرار گرفت و جامعه به تدریج، اندیشهها، طرز زندگی و نوع لباسش را تغییر داد. همینطور در ایران و کشورهایی نظیر آن، در برههای از زمان رشد صنعت در رأس شعارها قرار گرفت و خیلی قبلتر از رشد صنعتی، این نوع تفکر، طرز زندگی و آداب لباس پوشیدن بود که دستخوش تغییر شد.
میل به اروپایی شدن در جامعه ایرانی باعث شد که به جای بازسازی و نوسازی چارچوب اقتصادی ـ اجتماعی جامعه، به نماها و نمادها و ظواهر صنعتیشدن توجه کنند که مهمترین نمای اروپایی شدن، پوشیدن لباسهای اروپایی و ترویج مدهای غربی به شمار میرفت.
ایرانیان به غلط بر این باور شدند که باید خود و فرهنگشان را اروپایی کنند، تا بدین ترتیب از ضعف و عقبماندگی رهایی یافته، در ردیف کشورهای پیشرفته قرار گیرند. بنابراین «مد گرایی» و «غرب گرایی» در ایران، در یک بستر فکری و دوشادوش هم رشد کردهاند. در حال حاضر نیز بیشترین مدهایی که در جامعه و بخصوص در بین جوانان رایج میشود، برگرفته از الگوهای غربی و متأسفانه با همان انگیزه اشتباه است.