کد خبر: ۱۳۳۷
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۸
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک


فائقه بزاز

این اصل می‌گوید،۱۰ درصد زندگی خارج از کنترله ولی ۹۰ درصد آن تحت کنترل ماست و خوب یا بد بودن آن به عکس العمل ما مربوط می‌شود. تأخیر ساعت پرواز هواپیما، خراب شدن ماشین یا فوت یکی از نزدیکان مان دست ما نیست، ما روی این ۱۰ درصد کنترلی نداریم ولی ۹۰ درصد باقی متفاوت است! این قانون می گه؛ مثلا موقع صبحانه دست دخترتان به لیوان چای می خورد و روی میز و لباس شما می ریزد. شما عصبانی می شوید و با خشم، همسرتان را به خاطر گذاشتن لیوان چای روی لبه میز دعوا می‌کنید و با عجله می‌روید و لباستان را عوض می‌کنید و بر می‌گردید ،.می‌بینید دخترتان به خاطر گریه کردن نتوانسته صبحانه‌اش را تمام کند و برای مدرسه رفتن آماده شود. سرویس دخترتان می‌رود! همسرتان باید سریع برود سر کار، شما ماشین را بر می‌دارید تا دخترتان را به مدرسه برسانید. چون عجله دارید جایی که باید با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنید با سرعت ۹۰ کیلومتر رانندگی می‌کنید. جریمه می شوید و با ۱۵ دقیقه تأخیر به مدرسه می‌رسید. بعد هم با نیم ساعت تاخیر به محل کار و این روند تا آخر شب که به خانه برگردید ادامه دارد.

اگر منصفانه فکرکنیم میبینیم ما هم، خیلی اوقات از کارهایمان پشیمان شده ایم و باخودمان فکر کرده ایم که اگر در فلان موقعیت بهتر عمل می کردیم، آب از آب تکان نمی خورد. همان موضوعی که خیلی از کارشناسان از آن با عنوان «مدیریت بحران» یاد می کنند اما خودمان می دانیم حتی خیلی از اوقات اتفاقات ناخوشایند زندگی انقدرها جدی نیستند که نامشان را بحران بگذاریم. بلکه این سوءرفتار ماست که آن موقعیت ناخوشایند را به بحران تبدیل می کند.بعد هم می گوئیم امروز روز ما نبود یا روز خیلی بدی را داشتیم!

یادم هست که در کودکی پدرم با همان روش قدیمی خودشان که رنگ و بوئی هم از قضیه های روانشناسانه غربی امروزی نداشت تهدیدهای کوچک را به فرصت تبدیل می کرد و بعدش هم یک منبر کوچک برایمان می رفت که ؛« کارها آسان شود اما به صبر»؛ مثلا صبح‌ها قبل از این که بریم بیرون به شوخی می گفت: «از روزگار خیلی توقع نداشته باشین! خودتون رو برای خاکی شدن کفش، چروک شدن پیراهن، توی صف طولانی ایستادن و تحمل آدم های بی قانون آماده کنین.» اگر در ترافیک می ماندیم به جای عصبانیت و دست روی بوق گذاشتن و احیانا بد وبیراه گفتن و دست به یقه شدن با دیگران، ماشین را خاموش می کرد و موضوعی را پیش می کشید و حرف می زد. حتی یک بار که پشت ترافیک سنگین هراز مانده بودیم ترمز دستی را کشید تا در آن فرصت، کولونی مورچه هایی را که کنار جاده برای خودشان تند و تند آذوقه به لانه می بردند نشانمان بدهد. اگر هوا خیلی گرم بود و ما شکایت می کردیم می گفت: خدا رو شکر که ازین گرم تر نشده! آن روزها ما جوان بدیم و عجول و از حرفای در سر در نمی آوردیم اما حالا که بزرگتر و آرام تر شده ایم می فهمیم رمز سلامتی و نشاط پدرمان در 80 سالگی چیه!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: