شب شده بود و جورج فیلیپس اهل میسیسیپی میخواست بخوابد. ناگهان توجه همسرش به چراغ توی حیاط جلب شد که روشن مانده بود. جورج در را باز کرد تا به حیاط برود و چراغ را خاموش کند. اما دید چند نفر مشغول دزدی هستند. او سریع به پلیس زنگ زد. پلیس گفت: «کسی تو خونه شماست؟» جورج گفت: «نه» و موضوع را کامل برای پلیس توضیح داد. مامور پلیس در جواب گفت: «همه نیروها سرشون شلوغه!» و پیشنهاد داد که در را از داخل قفل کند تا هر وقت پلیسی در دسترس باشد به آنجا فرستاده شود. جورج گفت: «باشه» گوشی را گذاشت تا سی شمرد و دوباره به پلیس زنگ زد: سلام،من همین چند لحظه پیش زنگ زده بودم چون چند نفر توی حیاط من بودند. لازم نیست دیگه نگرانشون باشین، چون همینالان به همهشون تیراندازی کردم!» و بعد تلفن را قطع کرد. پنج دقیقه نشد که چند ماشین پلیس، یک واحد نیروی ویژه و یک آمبولانس ظاهر شدند. پلیس، دزدها را حین ارتکاب جرم دستگیر کرد. کلانتر پیش جورج رفت وبه او گفت: «فکر کنم شما گفتین که بهشون شلیک کردین.» جورج گفت: «منم فکر کنم شما گفتین هیچ پلیسی در دسترس ندارین!»
ماست و خیار ناصرالدین شاهی!
نقل است در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفرههای خوراکِ درباری به تنگ آمده بود، به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند را میل فرمایند. شاه پرسید: مگر رعیت ما چه میل میکنند؟! امیر گفت: ماست و خیار... شاه سر آشپزباشی را صدا زد و فرمان داد: برای ناهار امروز ماست و خیار درست کنید... سرآشپزباشی به تدارکاتچی دستور تهیه مواد زیر را داد:
1ـ ماست پر چرب اعلا 6 من...
2ـ خیار نازک و قلمی ورامین 2 من...
3ـ گردوی مغز سفید بانه یک کیلو...
4ـ پیاز اعلای همدان یک من...
5ـ کشمش اعلا و مویز شاهانی بدون هسته یک کیلو...
6ـ نان مرغوب مغزدار خاش خاشدار دو آتیشه 3 من...
7ـ نعنای باغی اعلا و سبزیهای بهاری یک کیلو...
8ـ و...
خلاصه مطلب این که ناصرالدین شاه قبله عالم صاحب قَران بعد از این که یک شکم سیر ماست و خیار تناول فرمودند، فرمان به یک کاسه اضافه دادند و در حالی که ترید میفرمودند، رو به امیرکبیر فرمودند: «پدرسوختهها، رعایای ما چه غذاها میخورند و ما بیخبر بودیم! هر کس نارضایتی کرد و کفران نعمت، به چوب و فلک ببندینش!»
تضعیف روحیه
اسماعیل قهرمانی و معاونش به زمین خورد.
ترکش خمپاره، سر و صورت قهرمانی و معاونش را مجروح کرد و صورتشان کاملا خونین شد. در آن شرایط اگر بچهها آنها را میدیدند در روحیهشان تأثیر بدی میگذاشت. ناگهان دیدم اسماعیل، معاونش را بغل کرد و با صدای بلند شروع کرد به خندیدن. بچهها از این حرکت روحیه گرفتند. آن روز اسماعیل حتی اجازه نداد امدادگران صورتش را پانسمان کنند و میگفت: با این کار،بچهها از مجروح شدن من با خبر میشوند و روحیهشان تضعیف میشود.
شهید اسماعیل قهرمانی
شهیدی که سر بیتنش سخن گفت
در جاده بصره خرمشهر شهید «علیاکبر دهقان» همینطور که میدوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش میدوید. سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد «یاحسین، یا حسین» سر میداد. همه رزمندگان با مشاهده این صحبت شگفت گریه میکردند. چند دقیقه بعد از توی کولهپشتیاش وصیتنامهاش را برداشتند. نوشته بود: «السلام علیالرأس المرفوع. خدایا من شنیدهام که امام حسینعلیهالسلام با لب تشنه شهید شده است. من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم... خدایا شنیدهام که سر امام حسینعلیهالسلام را از پشت بریدهاند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیدهام که سر امام حسینعلیهالسلام بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمیدانم. ولی به امام حسینعلیهالسلام خیلی عشق دارم. دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریدهام به ذکر «یا حسین» باشد...»
شهید علیاکبر دهقان
دانههای تمشک...
روزی ببری گرسنه مردی را دنبال میکند. آن مرد دوان دوان خود را به گودالی بزرگ میرساند و خود را در شیب گودال رها میکند. ناگهان متوجه میشود تمساحی در انتهای گودال دهان باز کرده و در انتظار اوست... در نیمه راه شیب گودال، مرد دستش را به بوته تمشکی میگیرد و مکث میکند. بالا بروم یا پایین؟! متوجه شد این بوته چند تمشک خوشرنگ آویزان است. به خود میگوید: «بگذار ابتدا در این لحظه از لذت این دانههای تمشک بهره ببرم و از فکر ببر و تمساح به دور باشم!»
دانههای تمشک را با لذت تمام دانه دانه در دهان میگذارد و بعد متوجه میشود که نه از ببر پشت سر خبری است و نه از تمساح در پیشرو.
توپ
ناطرالدینشاه به روسیه سفارش توپ داد. توپ را آوردند و در برابر چشمان همایونی شلیک کردند. از قضا لوله توپ روسی تحمل گلوله باروت را نداشت و منفجر شد و زمین زیر پایه توپ هم تبدیل به چالهای شد! ملازمان شاه که اوضاع را خراب دیدند، برای چاره آن گفتند: قربان خاک خودی را که چنین میکند ببینید خاک دشمن را چه خواهد کرد!