فاطمه اقوامی
قلبها به تپش افتاده... از دور دست در عمق بیکران بیابان برهوت دلها صدای پای قافلهای به گوش میرسد... فرشتگان به صف ایستادهاند به احترام... اسپند دود کنید و مهیا شوید که این قافله یک بار طعم تلخ بیوفایی میزبان را چشیده است... این قافله از ژرفای تاریخ آمده تا بار دیگر با روایت قصه پر غصه عشقش زنده کند دلهای مرده را... آمده تا چشمههای خشکیده اشک را دوباره به جوشش اندازد و سیاهیهای وجود آدمیان را با آن بزاید... اهل زمین و آسمان دست در دست همدیگر قیام کردهاند برای اقامه عزا... حتی در و دیوار شهرها هم خودشان را در صف عشاق جا داده و سیاهپوش شدهاند... اینجا دیگر من و تو معنا ندارد... حدیث عشق این قافله همه عالم را دیوانه کرده و به تکاپو واداشته... تکاپو برای آنکه از این قافله جا نمانند و نامشان ثبت نشود در لیست بیوفایان تاریخ... آری، دوباره فصل عاشقی از راه رسیده است... محتشم دوباره باید برایمان «باز این چه شورش است» بخواند که حادثه دوباره به اوج خودش نزدیک میشود... به لحظه «سری به نیزه بلند است»...
گرچه باید هر جا کربلا و هر روز عاشورا باشد برایمان اما این جمله در دهه اول محرم رنگ و مفهوم دیگری مییابد و ما را همراه خود میبرد به قلب زمین... به آنجا که فریاد العطش و چکاچک صدای شمشیرها غوغایی برپا کرده است... به آنجا که صدای شیهه مدام اسبان و بوی دود از حادثه عظیم حکایت میکند... به آنجا که آفتاب به تاریکی نشسته از گرد و غبار و رنگ زمین سرخ شده است... جایی که نبض تمام هستی را در دست گرفته... یا باید این سوی میدان باشی یا آنسو... و این انتخاب جاری و ساری است در کل تاریخ بشریت... یا با حسین و سوی بهشت... یا بی حسین و سفر به قهقرا...
کلمات و جملات کوچکتر و حقیرتر از آنند که بتوانند در باب این حادثه بزرگ سخنی بگویند... اما میخواهیم با قدری نوشتن از عشق حسینی جوانان و رسم و آیین عزاداری از این خوان پر برکت سهمی هم قسمت ما شود... نگاه مهربانتان را همراهمان کنید...
به راه عشق تو طی شد جوانیم
شاید شما هم مثل من گاهی که در کوچه پس کوچههای شهر قدم میزنید دلتان بگیرد و زیر لب با ناراحتی بگویید همه چی تغییر کرده است... دیگر خبری از آن معانی ناب گذشته نیست... بگویید جوانان قدیم کجا و جوانهای امروزی کجا؟! شاید در فکر و اندیشه شما هم هزار فرسخ فاصله افتاده باشد بین جوانان امروزی و گلواژههای ناب معرفتی... ممکن است تیپ و قیافه و رخت و لباس آنها را که میبینید آه حسرتی از عمق دلتان بلند شود و بگویید آخ که مسیر جامعه کلا عوض شده است... اما محرم که شروع میشود انگار تمام این باورها غلط از آب درمیآیند... تازه آنجاست که میبینید با تمام اشتباهاتی که ممکن است از آنها سر بزند ولی شعله عشق حسینعلیهالسلام و اهل بیتش هیچگاه در دل و ذهن آنها کم نشده و همچنان حرارتش پابرجاست... برای اثبات این مدعا هم کافی است نیم نگاهی به گوشه و کنار شهرها بیندازیم... این روزها هیئتهای زیاد بزرگی را میبینیم که به دست جوانان به خوبی اداره میشود و روزانه یا شبانه میزبان خیل عظیمی مشتاقانی است که آمدهاند برای ارباب مهربانشان عزاداری کنند. نمونه خوب این هیئتها در این سالها که نمود بیشتری هم داشته هیئتهای دانشجویی است. هیئتهایی که رهبر عزیزمان درباره آنها فرمودند: «این مسئله هیئتهای دانشجویی خیلی چیزهای پُربرکتی است؛ بنده کاملا با این هیئتهای دانشجویی موافقم؛ هم گستره مخاطبین دارد، هم با امور معنوی همراه است.» چند سالی میشود که دانشگاههای مختلف به این امر اهتمام ورزیدند که هیئتهایی را با برنامههای مذهبی و انقلابی در مناسبتهای مختلف برپا میکنند. هیئتهایی چون میثاق با شهدا (هیئت دانشگاه امام صادقعلیهالسلام)، هیئت محبین اهلبیت (هیئت دانشجویان و دانش آموختگان هنر) و یا هیئت شهدای گمنام (هیئت دانشگاه علم و صنعت) نمونهای از این دست هیئتها هستند. جوانان دانشجو با برنامهریزی دقیق و مشورت اساتید و روحانیون معظم از چند ماه قبل از شروع محرم دور هم جمع میشوند و سعی میکنند در کنار برگزاری آیین مرسوم و کهن عزاداری با ارائه طرحها و ایدههای نو و جذاب، روح تازهای به فضای معنوی شهر بدمند.
...