مریم سیادت
چهار، پنج ماهی میشود به یک منزل اجارهای جدید در وین، نقل مکان کردیم. هنوز چند روزی از اسبابکشی نگذشته بود که سروکله همسایههای تازه در طبقه بالا پیدا شد. از همان طرز اسبابکشی و استقرارشان فهمیدیم که اوضاع چندان عادی نخواهد بود. یک هفته بلکه بیشتر، صدای مته و دریل بود که در خانه میپیچید. در این اثنا، چشممان هم پس از گوشمان، توفیق آشنایی با همسایگان تازه طبقه بالا را پیدا کرد. دو جوان مجرد پر شر و شور و آنطور که از ظاهر کار بر میآمد «کله خراب» اتریشی!
کار نصب وسایل تمام شده و نشده، پرده بعدی نمایان شد: اولین شنبه شب (آخر هفته) که رسید، از سر شب، تا نزدیکیهای صبح، صداهای تکاندهنده جورواجور، از طبقه بالا سقف و دیوارهای خانه را میلرزاند. این دو جوان، با چند نفر دوستان کلهخرابتر از خودشان جمع جمعی داشتند. تا جایی که ما از این پایین فهمیدیم پینگ پونگ و فوتبال دستی بازی میکنند، کشتی میگیرند، وزنه میزنند و البته تا دلتان بخواهد فریاد دسته جمعی!
خلاصه، مدتی اوضاع بر همین منوال بود و هر هفته چند شب تا نزدیکی صبح، این مراسم شورانگیز برپا بود و کار کِش پیدا کرد. یک شب که سر و صدایشان در ساعت یک بعد از نیمه شب، خیابان را هم گرفته بود، رفتم زنگ در خانهشان را زدم، در را باز نکردند. رفتم از پایین آیفون را زدم. یکیشان برداشت. گله کردم و گفتم که شما همسایه ما هستید و دلمان نمیخواهد پای پلیس به اینجا باز شود. لطفا رعایت ما را هم بکنید. جوان، معذرتی خواست و خداحافظی کرد. اما آش همان آش ماند و کاسه هم همان کاسه.
مدتی بعد، پس از تحمل یک مراسم شبانه دیگر، برایشان چند خط نامه نوشتم. این بار کمی تندتر و گفتم این کار شما، با شکنجه تفاوتی ندارد و اگر این بار گوش نکنید، به شرکتی که مدیریت ساختمان را دارد، شکایت میبریم یا پلیس را خبر میکنیم. نامه را خواندند اما این بار هم نخیر، گوششان بدهکار نشد!
در همین روزها بود که رونوشت نامهای از شرکت مدیریت ساختمان در صندوق ما بود. فهمیدم که دخترم به آنها زنگ زده و ماجرا را گفته و آنها هم برای همسایههای جوان ما اخطار داده بودند که اگر مزاحمتهایشان ادامه پیدا کند، طبق بند چند و چند قانون، اخراج خواهند شد!
...