ناهید قبادی
آتش دل را نشان آتش نشان با وفا
سوختم تا که شنیدم ماندهای در شعلهها
شعلهها پیراهنت را بر تن تو دوختند
مردم ایران برای غربت تو سوختند
برج در آتش، تو هم در شعلهها افروختی
در میان شعلههای عشق خود، میسوختی
مرد مردی و برای مردمت جان میدهی
در میان دود و آتش عطر باران میدهی
دختر تو منتظر خیره به در مانده بیا
همسرت دلشوره دارد چارقل خوانده بیا
نه ،تو مرد رفتنی مرد نبردی مهربان
نردبان زیر پایت میرود تا آسمان
زیر حجم آهن و آوار زندانی شدی
در لباس خدمتت مردانه قربانی شدی
مادرت با اشک لرزان میزند از دل صدا
شیر من باشد حلالت شیر مرد با وفا
...